«مطالعات فرهنگی و رسانه ایران»- پستمدرنیسم که با اصطلاحات دیگری مانند فراتجددگرایی، فرانوگرایی، پسامدرنیسم و ...، نیز از آن یاد شده است، از نظر تعریف با اختلافات فراوانی در میان نظریهپردازان روبرو بوده و چهبسا نتوان یک تعریف جامع و منسجمی از این واژگان ارائه کرد . از همین روست که اساساً برخی پستمدرنیسم را نه یک مکتب و مشرب میدانند و نه یک دستگاه منسجم هنری و روشنفکری؛ که چشمانداز معیّن، نظریهپرداز و سخنگوی واحد داشته باشد.پست مدرنیسم بیشتر یک نگاه است. این ویژگی بدان سبب است؛ که اندیشههای پستمدرنیستی، از منابع گوناگون؛ از فلسفه گرفته تا تاریخ و از زبانشناسی، مطالعات اجتماعی و روانشناختی گرفته تا جغرافیا، دستچین شده است. در هرمورد و زمینه ی پستمدرنیسم و نحله ها و آراء نظریهپردازان آن، نوشتههای متعددی وجود دارد؛ اما هر یک این پدیدهی تازه را به دلخواه خود تفسیر کردهاند. از همین رو، باید گفت، که پستمدرنیسم به گیاهی شباهت دارد؛ که بارها با پیوند زدن و قلمه زدن تکثیر شده و گونههای متفاوتی پیدا کرده است. از همین رهگذر است که میبینیم گهگاهی معنای آن در یک حوزه و زمینه، با معانی آن در عرصههای دیگر همخوانی ندارد
پست مدرنیسم را باید در چارچوب مدرنیسم شناخت لذا ابتداءً به مدرنیسم می پردازیم و بعد در سایه مدرنیسم .شاخصه های پست مدرنیزم را هم بیان خواهیم کرد.
مدرنیسم:
درفرهنگ اندیشه انتقادی می خوانیم:
ویژگی, تجربه, یا دوران (مدرن), ایده مدرنیته (modernity) برجسته کنندگی بداعت حال به عنوان گسستی از گذشته,حالی گشوده به روی آینده ای به شتاب نزدیک شونده ونامعلوم است مدرنیته در وسیع ترین مفهوم,مقارن با ایده های نوآوری ,پیشرفت ورسم روز بوده است,ونقطه مقابل قدمت ,کلاسیسیم,وسنت است.مدرنیته به عنوان راهی برای متمایز سازی(روزآمد)ترین مولفه های حال از مولفه های برقرار کننده ی پیوند با گذشته ,به موازات طرح تعاریف گوناگونی از حال تاریخی ,در گذر سالها.به صفات بسیاری منتسب شده است.درکلی ترین شکل,بهترین برئداشت از مدرنیته درنظظر گرفتن آن به عنوان ساختار زمان آگاهی تاریخی است.
مدرنیته و مدرنیسم با ریشه های عمیق در تحولات تاریخی نزدیک به شش قرن متمادی یعنی از قرن چهاردهم و رنسانس به این طرف، میراث خوار این شش قرن تحولات بشمار می روند . آنچه که تحت عنوان مدرنیته از آن یاد می شود چیزی نیست جز دستاوردهای عمیق سیاسی، اجتماعی، اقتصادی فکری، فرهنگی و …در تمامی حوزه های حیات فردی و اجتماعی بشر . این دستاوردها و تحولات گر چه از گذشته های دور شروع شدند لیکن اوج آن ها را می توان از قرن هجدهم به این طرف دانست
جامعهشناسان برای مدرنیسم چهار خصیصه برشمردهاند:
1ـ گسترش و تأثیر علم و فن آوری که زمینه ساز انقلاب صنعتی شد، که جنبة اصلی آن عقلانی کردن تولید است .
2ـ تحرک افزونتر ؛ قبل از انقلاب صنعتی، جامعه ایستاد بود. مردم به ندرت از موطن خود به جای دیگر میرفتند ولی پس از آن رشد چشمگیری یافت و روند شهرنشینی توسعه پیدا کرد .
3ـ ظهور حکومت مدرن برای راهبردی دگرگونی اقتصادی و اجتماعی (بروکراتیک شدن حکومت) ؛
4ـ تأکید بر فرد و بسط مفهوم آزادی
مدرنیسم یا مدرنیته پس از عصر روشنگری (Enlightenment )در اروپا گسترش یافت و انسان غربی به عقل خود بیشتر اعتماد پیدا کرد که به بعضی ویژگیهای آن اشاره می شود.
1-اعتماد به توانایی عقل انسان
2-تاکید بر مفاهیمی از قبیل: پیشرفت، طبیعت و تجربه های مستقیم
3-مخالفت آشکار با مذهب (به ویژه الهیات مسیحی )
4- اومانیسم و تبیین جامعه و طبیعت به شکل انسان مداری
5- تاکید عمده بر روش شناسی تجربی
6- پوزیتیویسم به عنوان متدلوژی مدرنیسم
با این وصف برای شناخت دقیق مدرنیسم باید پایه های اصلی آن یعنی اومانیسم، سکولاریسم ،پوزیتیویسم و راسبیونالیسم.اندویجوآلیسم.لیبرالیسم دانست.
پست مدرنیسم:
درفرهنگ اندیشه انتقادی چنین آمده است:
((پسامدرنیسم(postmodernism)عنوانی برای انواع متفاوت بسیاری از موضوعات وپدیده های فرهنگی مطرح به شیوه های بسیار متفاوت است.در این بین شاید بتوان سه کاربرد متفاوت این اصطلاح را درکل متمایز ساخت.نخست اینکه پسامدرنیزم نشانگر شماری از بسط وتوسع عای صورت گرفته در عرصه هنرها وفرهنگ در نیمه دوم سده بیستم است.تکیه گاه وعزیمت گاه اینگونه پست مدرنیزم اشکال مختلفی از مدرنیسم اند که در نیمه نخست سده بیستمدر اروپا,در عرصه هنرها وفرهنگ ,پرورش یافته اند.
دوم اینکه پسامدرنیزم گویای ظهور اشکال نوینی از سازماندهی اجتماعی واتصادی از پایان جنگ جهانی دوم به این سو است.تکیه گاه وعزیمت گاه اینگونه پسامدرنیزم روند مدرنیزاسیونی است که مشخصه اوایل سده بیستم محسوب شده,حاکی ازرشد صنعت,ظهور بازار انبوه,وشتابگیری فرایندهای خودکار,ترددها وارتباطات جمعی است.
سوم اینکه ,پسامدرنیزم نماینده نوعی خاص از نوشتار وتامل نظری است.نوشتار وتاملی که معمولاً,هرچند نه منحصرا,دغدغه نخست این نگرش به شمار می رود.شاید پر بیراه نباشد که این سه کاربرد را مترادف با تعابیرپسامدرنیزم,پسامدرنیته,پسامدرن,بگیریم.........))
از اواخر قرن نوزدهم، در حرکت عظیم مدرنسازی و فتح یکبهیک سنگرهای طبیعت از سوی انسان، تردیدهایی پدیدار شد. نیچه اولین متفکر بزرگی است که در مقابل همه ارزشها و آرمانهای مدرن ایستاد و از چند و چون آنها سؤال کرد و کوشید آنرا مورد نقد و بررسی قرار دهد. با ظهور جنگ جهانی اول و دوم، امید به پیشرفت مطلق در پناه اندیشه مدرنیته مورد شک و تجدید نظر قرار گرفت و بحث درباره اندیشههای پسامدرنیستی در 1960 شکل یافت.
در دههی 1980، دوران تاخت و تاز، رشد و در عین حال دگرگونی پستمدرنیسم آغاز شد؛ تا جاییکه در اواخر این دهه، زنجیرهای از حرکات خلّاق و جدید بهوقوع پیوست، که بهعناوین مختلف، پستمدرن خوانده میشدند؛ مانند پستمدرنیسم ساختگرا، پستمدرنیسم محیط زیستی، پستمدرنیسم اصولی و پستمدرنیسم بازسازیگرا.
از جمله نظریهپردازان و متفکران پستمدرنیسم که عمدتاً فرانسوی هستند، میتوان از این چهرههایی مثل ژان فرانسوا لیوتار، میشل فوکو، ژان بودریار، ژاک دریدا، ژیل دلوز، چالز جنکز، ژاک لاکان و اهب حسن نام برد. البته "نیچه"، "هایدیگر" فروید و هوسرل نیز بهعنوان نیاکان پستمدرنیسم بهشمار میروند؛ که نظرها و دیدگاههای آنها تأثیر بسیاری در ظهور پستمدرنسیم داشته است.
اما با وجود ماهیت شناور و آنارشیگونه این تفکر، باید گفت، این واژه به مفهوم عام کلمه در دهههای اخیر بهطور فزاینده، به پایان دوران شکوفایی مدرنیسم و افول آن پس از اوج ظهورش در قرن بیستم اشاره دارد. به این ترتیب در یک نگاه کلی پستمدرنیسم، بهمثابهی یک پیکرهی پیچیده، مبهم، متنوع و چندچهره و یک جریان پرنفوذ و قدرتمند فرهنگی، سیاسی و روشنفکری است؛ که ویژگی اساسی آن، چالش با علم و عقل مدرنیته و دکترینهای جهان مدرن و روایتهای کلان آن و نقد و اعتراض به بسامدها و دستاوردهای بحرانخیز آنست. در واقع عصر پستمدرن را میتوان عصر هویداشدن بحرانهای عمیق فلسفی و معنوی برخاسته از پروژهی روشنگری و عصر شکست و گسست در قطعیتهای مدرنیتهی سازمانیافته، دانست.
دنیای پست مدرن دنیای شکستن باور انسان نسبت به یک مفهوم یا مفاهیم قابل باور است. یعنی تا چند دهه پیش، انسان مدرن غربی مفاهیم مختلفی برای ایمان داشت مثلاً زمانی به علم ایمان آورد، ساینتیسم شکل گرفت و یا به خرد ایمان آورد، راسیونالیزم شکل گرفت. اما با ورود به قرن بیستم انسان در باور دچار مشکل شد. نیچه در یکی از کتاب های خود صریحاً اعلام می کند: در ورود به قرن بیستم خدا مرده است . جمله خدا مرده است یک جمله به ظاهر کفرآمیز است که از دید ما یک انسان کافر این کلام را بر زبان رانده است. اما در بطن موضوع تصویر این معنا را دارد که انسان غربی وارد عرصه ای شد که هیچ چیز حتی خدا را مستحق باور ندید.
مارک ,سی,تیلور در مقاله (یک نا\الهیات پست مدرن) می نویسد:
((......پست مدرنیزم با احساس خسران برگشت ناپذیروقصورلاعلاج آغازمی شود.این زخمی است که علت آن آگاهی شدید از مرگ بوده است.مرگی که با (مرگ خدا)آغاز وبا (مرگ خودمان)پایان می پذیرد.
یعنی دنیای پست مدرن امروز این سوال را از ما می پرسد: آیا چیزی وجود دارد که لایق پرستیدن باشد؟
پستمدرنیسم که میتوان آنرا یک جنبش در فرهنگ کاپیتالیستی پیشرفته دانست، ناظر بر واکنشهای صریح بر ضد استیلای خفقانآور مدرنیسم و خردگرایی هدفمند و پیشرفت خطّی و اندیشه کهنه و منسوخ سرآمدباوری و نخبهگرایی فرهنگی است.
عنصر کلیدی این مقوله، برآمده از جنبش انتقادی غرب در هنر و معماری، در همین جنبهی صریحاً انتقادی آن بوده؛ که در انتقاد از مؤلفههایی همچون علمگرایی، تجربهگرایی، عقلگرایی، انسانمحوری، پوزیتیویسم و ... نمود مییابد.
ماهیّت پستمدرنیسم چنان است که دائم چهره عوض کرده و دگرگونی آن چنان بهشتاب صورت میگیرد که بهجرأت میتوان گفت، پستمدرنیسم امروز با آنچه در آغاز به این نام خوانده میشد و حتی با پستمدرنیسم دههی اخیر تفاوت بسیار دارد. پستمدرنیسم که در آغاز، جنبشی برضد اندیشههای سلطهجویانه غرب بود، بهتدریج در ماهیّت و ذات خود دچار دگرگونی شد. از این رهگذر است که پستمدرنیست، دیگر فقط به واژگون کردن اندیشههای روشنگری و خردورزی و صدا بخشیدن به سکوتها نیندیشیده و خود را به هنر و معماری هم محدود نمیکند و عرصههای مختلفی مانند: روانشناسی، فلسفه اخلاق، انسانشناسی، علوم اجتماعی، سیاست و ... را مورد نقد قرار میدهد.
شاخصه های پسست مدرنیسم:
1. نسبیگرایی؛ نسبی بودن حقیقت و عدم قطعیّت در زمینه شناخت، از جمله اصول پستمدرنیسم بهشمار میرود. پستمدرنیستها، برخلاف نظریّات مدرنیستی که با جزمیت تامّ، نسخهها و روایتهای کلی مدرنیته را نسخههایی جهانشمول و فراگیر میخوانند، از سنّت، زبان و تاریخ، بهمنزلهی پیشزمینه فهم انسانی سخن میگویند. درنتیجه در برابر تأکید مدرنیته بر نسخه واحد و یگانه خود، بر کثرت و چندگانگی تأکید میورزند.
پستمدرنیسم که ادعای برگشتن از مدرنیته را بههمراه دارد، مفاهیمی چون خرد، حقیقت، سنّت، اخلاقیّات و تاریخ را که چارچوب مدرنیته محسوب شده و در واقع تعیینکننده مسیر زندگی و معنابخش آن بودند، را نادیده گرفته و برآنست، این مفاهیم، چون مطابق با موشکافیهای امروز نیستند، معانی خود را از دست دادهاند و تمامی نظریات استوار برمفاهیم مطلق حقیقت، علوم و خرد، در واقع چیزی بیش از یک مشت ساختارهای تصنّعی نبوده و همه، ماهیّتی توتالیتر دارند. پستمدرنیستها حقیقت را انکار کرده و ضمن نسبی شمردن امور، در تمام علوم و منابع آن، با نوعی شکآوری متساوی مینگرد و میان علوم و جادوگری، تفاوتی نمیبیند. این جنبش، برآنست که دانش از طریق تحقیق و جستجو کسب نشده؛ بلکه از طریق تصوّرات آموخته میشوند و از همین رهگذر افسانه را برتر از فلسفه و روایت را بهتر از نظریه میدانند و معتقدند هردو تأثیر بیشتری بر رفتار انسان دارند.
اساساً؛ بنمایه اصلی پستمدرنیسم در همین اعتقاد به عدم قطعیّت، فقدان مرکز، پراکندگی و نگاه نسبیگرا و تکثرسالار، نهفته است. پافشاری پستمدرنها بر این است که هیچ راه حلی نهایی و قطعی در پیش پای انسان نمیتوان نهاد.
2. انکار واقعیت؛ پستمدرنیسمها به انکار وجود هرگونه واقعیّت نهایی میپردازند و برآنند انسان در پس چیزها، همان را میبیند، که میخواهد ببیند. این امر هم، بستگی به شرایط زمان و مکان و اینکه تا چه اندازه اجازه دیدن چهچیز به او داده شده است و تمام اینها هم موکول به آنست که دریافتهای فرهنگی–تاریخی بر چه امری تمرکز داشته باشد.
3. شکگرایی؛ براساس این اصل پستمدرنیسم، باید به همه چیز شک کرد و هیچ چیز را نباید بهطور قالبی و درست پذیرفت. پستمدرنیسم بهواسطه همین اصل خود، از اصول ثابتی برخوردار نبوده و از همین رو برخی آنرا ضد دین معرفی میکنند.
4. هیچانگاری(نیهیلیسم)؛ تلاش جامعه سنّتی عمدتاً برمبنای نظریه مشیّت الهی قرار گرفته؛ بنابراین، کل جهان هستی با نظارت و هدایت خداوند در حال حرکت و پیشرفت بهسوی هدف خاصی بود؛ اما در مکتب مدرنیسم بهجای مشیّت الهی، تفکر پیشرفت مادی قرار گرفت و برنامههای عقلانی و علمی را بهجای مشیّت خداوند قرار دادند. حال در پستمدرنیسمّ در واقع بهجای اعتقاد به نیروی الهی، هیچانگاری و پوچاندیشی نهاده شد. پستمدرن، بیهدفی، نداشتن غایت، ابتذال، بیمرکزی و پوچاندیشی را تفریح خود گرفته و بیقید و بندی و لاابالیگری را مفرّی از دنیای وحشتناک مدرن و فشار قوانین خشک رسمی میداند.
5. تکثرگرایی؛ پستمدرنیسم بر چندگانگی فرهنگها، قومیّت، نژاد، جنسیّت و حتی خرد، تأکید میورزد و پستمدرنها پذیرش سنّتها و فرهنگهای متعدد بومی و محلّی را بهجای فرهنگ واحد و مفاهیم کلّی و انتزاعی توصیه میکنند. پستمدرنیسم، برخلاف مدرنیسم که فرهنگ و عقلانیّت غرب مدرن را بهعنوان تنها راهکار سعادت تلقّی میکند، برای همه جریانات منطقهای و محلی، حیات قائل بوده و معتقد است، هر فرهنگ و گفتمانی، خود حاوی حقیقت نسبی برای خود است و سعادت در درون آن تعریف میشود؛ پس نمیتوان براساس معیارهای یک فرهنگ، فرهنگها و سنّتهای دیگر را نفی، اثبات و جرح و تعدیل کرد.
با توجه به این شاخصه ها می توان بعضی از ویژگیهای دنیای پست مدرن را اینگونه بیان کرد:
1- نفی دولت :پست مدرنیسم دولت را به عنوان نمادی از هویت ملی قبول ندارد.
2- نسبیت اخلاق: این مکتب برنسبی بودن اخلاق تأکید می ورزد.
3- مخالفت بارشد اقتصاد: رشد اقتصاد را باعث ویرانی محیط زیست می داند وبا آن- در صورتی که موجبات ویرانی محیط زیست را بار آورد -مخالف است.
4- مخالفت با فرهنگ های مسلط: پست مدرنیسم حل شدن خرده فرهنگ ها را در فرهنگ مسلط قابل قبول نمی داند.
5- رد نژاد پرستی
6- مخالفت با نظارت بروکراتیک برتولید
7- ردعقلگرایی وروشنگری
8- اعتقاد به پایان یافتن مبارزه طبقه کارگر علیه سرمایه داری
9- اعتقاد به گوناگونی سرنوشت: به جای همسانی در سرشت وسرنوشت بشر به تفاوت وگوناگونی تکیه می ورزد.
10- ضدیت با اندیشه های روشنگری: از قبیل ساخت گرایی، عقل گرایی، روایت های بزرگ از تاریخ وتصویر های بزرگ از زندگی اجتماعی
11- متغیر بودن هدف های سیاسی
12- ضدیت باهرگونه پارادایم معرفتی
13- ترکیب عامدانه سبک ها و قراردادها و سنت های پیشین (3)
14- دفاع از پراکندگی وفقدان انسجام
15- عدم تفسیر قاطع از جهان : به باور پست مدرن ها هیچ باورقطعی از جهان نمی توان به دست داد وهیچ مرزمشخصی برای تفسیر جهان وجود ندارد.
بعضی از نویسندگان خصوصیات پست مدرنیسم را این گونه ذکر کرده اند:
1 - در روانشناسى منکر فاعل عاقل و منطقى
2 - نفى دولت به عنوان سمبل هویت ملى
3 - نفى ساختارهاى حزب و اعمال سیاسى آنها؛ به عنوان کانالهاى یگانگى و تصورات جمعى
4 - ترفیع و ترویج نسبى بودن اخلاقیات
5 - مخالفت با قدرت یا بى اساسى دولت متمرکز
6 - مخالفت با رشد اقتصادى به بهاى ویرانى محیط زیست
7 - مخالفت با حل شدن خرده فرهنگها در فرهنگى مسلط
8 - مخالفت با نژاد پرستى
9 - مخالفت با نظارت بوروکراتیک بر تولید
10 - زیر سؤال بردن همه برداشتهاى اساسى مورد قبول اجتماع؛
11 - شک نسبت به عقل انسان و رد عقلگرایى و طغیان همه جانبه علیه روشنگرى
12 - مخالف برنامه ریزى سنجیده و متمرکز با تکیه بر متخصصان
13 - به رسمیت شناختن نسبیت گرایى (relativism)
14 - اعتقاد به پایان یافتن مبارزه طبقه کارگر و مستحیل شدن آن در دل نظام سرمایه دارى
15 - اعلام ورود به یک دوره جدید فراتاریخى
منابع:
پژوهشگر: حسن توسلی
زیر نظر استاد دکتر شاهرودی
«مطالعات فرهنگی و رسانه ایران»- یکی از مباحثی که برای پست مدرن ها بسیار مهم است بحث هویت است. که خود هویت می تواند شامل هویت جنسی، هویت قومی، هویت زبانی و هویت معنوی باشد. در این نوشتار به این بحث از زبان پریسا صادقیه چشم می سپاریم.
هویت در بحران پست مدرن در گذر از مدرنیته، جهان به دورانی تازه گام نهاده و پدیده ای که چه درست و چه نادرست، پست مدرنیسم نام گرفته، در تمام جنبه های زندگی انسان امروز رخنه کرده است. پست مدرنیسم، با تأثیر گذاری بر ذهنیت، هنر و طرز فکر انسان، زندگی و هستی او را زیر سیطره خود گرفته است. پست مدرنیسم در ۱۹۷۸ با شعار نوخواهی زاده شد و در ۱۹۷۹از میان رفت.
اما«بودریار»، یکی از نظریه پردازان پست مدرن، بر آن است که انسان امروز بی هیچ شک در شرایطی پست مدرن زندگی می کند. پست مدرنیسم، همان طور که از نامش پیداست، ادعای گذر از مدرنیسم را دارد و کنار زدن آنچه در مدرنیته ارزش و اعتبار شمرده می شده است. «کریگ اوئنز» و «کنت فرامبتون» این پدیده را «رویدادی» می دانند که «درست در آستانه سقوط حماسه و سیطره مدرنیسم اتفاق افتاده است»؛ مدرنیسمی که فرهنگ جدید غرب امروزه پایه و اساس خود را از آن می گیرد.
مدرنیته پس از جنگ جهانی اول مانند پست مدرنیسم ادعای نو شدن و تحول در همه جوانب فرهنگی ، هنری و اجتماعی را داشت. گروهی از هنرمندان مدرنیست که آوانگارد نامیده می شدند، سعی داشتند با کنار زدن تمامی اصول و قراردادهایی که بر هنر حاکم بود، هنری جدید خلق کنند و هر سبک و سیاقی نو را زیبا می شمردند. بعد از جنگ جهانی دوم، واژه پست مدرنیسم ظهور کرد. پست مدرنیسم اشاره به یک مکتب یا سبک ندارد، بلکه بیان کننده جنبشی است در فرهنگ کاپیتالیستی که با ظهور خود مرگ مدرنیته را اعلام داشت. در پست مدرنیسم مفاهیمی همچون «خرد»، «حقیقت»، «سنت» و «اخلاق» که مسیر زندگی انسان ها را تعیین می کرد و به آنها معنا می بخشید، معانی خود را یکسره از دست داد و حقیقت بر پایه این مکتب، امری نسبی فرض شد.
هویت در میان تمام این مفاهیم برای بشر امری است حیاتی که در دگرگونی های گذارهای تاریخی، همسو با دیگر مفاهیم، دستخوش تغییر شده است. اگر دوره های تاریخی را به سه بخش پیش مدرن، مدرن و پسامدرن تقسیم بندی کنیم، هویت در هر کدام از این دوره ها شکلی خاص خود راداشته است.
در دنیای پیش مدرن، هر فرد وارث هویت نیاکان خود بود و هویت امری موروثی تلقی می شد. اندیشه او در چارچوب معینی قرار داشت و راه و روش زندگی او از پیش تعیین شده بود. روابط میان افراد در جوامع پیش مدرن محدود به روابط میان قبیله ای بود و هر کس در اجتماع نقشی واحد را ایفا می کرد.
انسان هویتی فردی و در یک کلام «خویشتنی» واحد داشت. در دنیای مدرن که با عصر روشنگری آغاز شده است، هویت برای نخستین بار با بحران روبه رو می شود. اجتماع و قوانینی که بر آن حاکم است، گسترش می یابد، نیازهای انسانی رو به فزونی می گذارد و انسان برای بر آوردن این نیازها، احتیاج به روابط اجتماعی بیشتری با دیگر افراد دارد و دیگر آن اجتماع کوچک قبیله ای هویت فرد را تعیین نمی کند. هر فرد در اجتماع مدرن نقش های متفاوتی را می پذیرد. از قبیل:
پدر، پسر، خویشاوند، شهروند، مترجم، متفکر و هنرمند. به واسطه این روابط بود که فرد می توانست هویت خود را بازیابد. درهمین دوران بود که اندیشمندان به این نتیجه رسیدند که مطالعه هویت فرد، بدون در نظر گرفتن روابط او در زمان و مکان مشخص، کاری بی فایده است. در این دوران انسان با این پرسش رو به رو شد که کیست یا چه کسی می تواند باشد. او تصور می کرد که هویتی کاذب دارد، اما در زیر تمام نقش هایی که می پذیرفت، خویشتنی واقعی داشت که حداقل در خلوت خود با آن روبه رو بود.
دنیای پست مدرن امروز بسیار پیچیده تر از دنیای مدرن است. انسان، امروزه با خواسته های زیادی رو به رو است که در گذشته برایش بیگانه بوده است، در پست مدرنیسم از همان روزی که پساساختارگرایی مضامین انسانی را پاره پاره و مرکز زدایی شده تلقی کرد، مفهوم متعارف هویت هم دستخوش دگر گونی های گوناگون شد. به عنوان مثال پست مدرنیسم به تأثیر از «هربرت مید» هویت را امری نسبی تعریف کرد.
هربرت مید، با عنوان کردن پدیده نسبیت، هرگونه تصور موقعیت و فضا و زمان مطلق را بر هم ریخت. بنابراین هویت امری نسبی است و هر کس در فضا و زمان خاص هویتی متفاوت از خود نشان می دهد. در واقع هویت نامی است که بر ارتباط ها و برخوردهای هر فرد با هر پدیده در زمان و مکان خاص گذاشته می شود. به عنوان نمونه پست مدرنیسم با پرداختن به گفتمان های جنسیت و هویت های بومی به بیان رابطه میان هویت و موقعیت پرداخته است. بر این اساس، چیزی با عنوان هویت فردی و اساسی زیر سؤال می رود. در دنیای تکه تکه امروز، در فرصت های کوتاه، آدمی باید نقش های بی شماری را بازی کند و همین امر داشتن هویتی یکپارچه را غیر ممکن می سازد.
در دوران مدرن، انسان در میان روابط اجتماعی گسترده به دنبال هویتی یکپارچه می گشت، اما در دوران پست مدرن امروز، انسان به دنبال همان هویت تکه تکه است. دیگر هویت امری موروثی نیست، بلکه اکتسابی و حاصل معاشرت و زندگی کردن با دیگران است و تمام نگاه ها معطوف به روندی است که در جریان آن هویت ساخته و پرداخته می شود. بر اساس همین اندیشه ها امروز دو نظریه و نگرش در باره هویت وجود دارد: یکی «هویت سنتی» که برخی عوامل مانند طبقه، نژاد، مذهب و جنسیت را در پدید آوردن یک هویت مشخص و منسجم سهیم می داند و دیگری «هویت ساختگی» که بر ساختار هویت نظر دارد و بر آن است که هر هویت در فرآیندی مشخص و معین شکل می گیرد و هنگام مطالعه آن هم باید عوامل روان شناختی و هم عوامل جامعه شناختی را در نظر داشت.
انسان دیگر به آن چه که می آفریند شناخته نمی شود، بلکه پایه و اساس شناسایی او، کالایی است که می خرد یا توان خریدنش را دارد. بودلر می گوید:
پول بیشتر از هر عامل دیگر شکل یک نیروی اجتماعی را به خود گرفته و مردم را به «شیء شدگی» کشانده است که نتیجه محتوم آن انسان ستیزی، انسان زدایی، بیگانگی و تضعیف احساس تعلق است.
ما در دنیای پست مدرن هویت را به وسیله لباسی که می پوشیم، کالایی که مصرف می کنیم، کتابی که می خوانیم و ایماژهایی که می بینیم به دست می آوریم. خانه، مدرسه، محل کار و مهم تر از همه رسانه ها و همچنین چگونگی اندیشیدن، به همراه جنسیت، موضع و دیدگاه هر فرد نسبت به اجتماع و آرمان ها و آرزو هایش در شکل گیری هویت او نقش دارد. با هر تغییری که در این عوامل ایجاد کنیم، هویتی تازه می یابیم، به همین سبب است که امروز هیچ کس از هویت واقعی خود آگاهی ندارد و همه در چارچوب ها و حد و مرز هویت خود و دیگران به دیده تردید می نگرند و مسأله هویت همواره با ابهام و ایهام توأم است(۲۷۰).
قره باغی در کتاب تبارشمالی پست مدرنیسم، می گوید: در برخی از آثار فلسفی سده بیستم، مانند آثار سارتر، «خویشتن» جوهره و ذات خود را گم کرده است و شکلی از جست و جوی «خود» برای رسیدن به اصالت را پیدا می کند. اما «خویشتن» پست مدرن فاقد هر گونه جوهره و ذات است و هرگز پنهان نمی کند که شیوه مصرف، موقعیت و سبک زندگی، جای اصالت را گرفته و آن را از صحنه بیرون رانده است.
پریسا صادقیه
«مطالعات فرهنگی و رسانه ایران»-در این یادداشت به نقد جامعه شناسانه ای از فیلم عروس به همراه معرفی آن می پردازیم که از سایت وبلاگیها دریافت شده است.
فیلم : عروس
کارگردان : بهروز افخمی
بازیگر نقش اول زن : نیکی کریمی
بازیگر نقش اول مرد : ابوالفضل پورعرب
سال ساخت : 1369
خلاصه داستان :
در فیلم عروس حمید پسری که از تازه فارغ التحصیل از دانشگاه شده و شغل و درآمدی ندارد و عاشق دختری می شود که خانواده او از وضعیت مالی خوبی برخوردارند و اختلاف طبقاتی باعث
می شود که پدر عروس با ازدواج آنها مخالفت کند. حمید برای رسیدن به دختر مورد علاقه اش وارد قاچاق دارو می شود و ... و رضایت پدر عروس را بدست می آورد و ... حمید برای ماه عسل به شمال سفر می کند و در بین راه با زنی تصادف می کند و از ترس مجازات فرار می کند، ولی همسرش به رفتار حمید اعتراض دارد، چون حمید برای کمک به مصدوم برنمی گردد خودش برای کمک به مصدوم به بیمارستان مراجعه می کند و در طی این مدت متوجه کارهای غیرقانونی حمید می شود و قصد جدائی از حمید را دارد و ... حمید توضیح می دهد که کارهای غیرقانونی او به خاطر او و پدرش بوده و حالا برای رهایی از مشکلات باید به او کمک کند.
نقد فیلم:
فیلم عروس نه تنها در دهه ای که در آن ساخته شد و به نمایش در آمد، بلکه در تاریخ سینمای پس از انقلاب اثر مهمی داشت.
ساخت فیلم عروس یک نوع تحول در سینمای ایران بوجود آورده است فیلم عروس نمونه ای تأثیرگذار از بخشی از سینمای ایران است که با ساخته شدنش خیلی چیزها را تغییر داد. تا قبل از فیلم عروس چیزی به نام ستاره بازیگر زن مطرح نبود وتصویر کلوز آب چهره زن در فیلمها دیده نمی شد اما در فیلم عروس این اتفاق افتاد.
جایگاه زن در سینما با آمدن فیلم عروس مسیر خود را باز کرد و نقش اجتماعی زن در این فیلم پر رنگ تر شد و مورد محوریت قرار گرفت. فیلم عروس خوش ساخت و کاملاً حرفه ای است و فیلم پر کشش و گیرایی است.
عروس در کادر اسکوپ ساخته شده و فیلمی پر از فکرهای سینمایی قابل درک است.
فیلمنامة خوبی دارد هر چند قسمت اول فیلم با قسمت پایانی فیلم تفاوتهایی احساس
می شود. اما در قسمت دوم کم حادثه ولی یک نوع تنش درونی وجود دارد که تا پایان تماشاگر را در التهاب نگه می دارد؛ فیلم بصورت خیلی عادی تمام می شود و فیلم از کلیشه ها و شعارها بدور است. نوع ساخت فیلم عروس و صحنه های که ذهن مخاطب را درگیر می کند از امتیازهای برجسته آن است.
فیلم عروس نسبت به مسایل اجتماعی حساسیت نشان می دهد و همین به جذابیت فیلم می افزاید و این جذابیت با جسارتی که افخمی در دیالوگ بکار می گیرد دو چندان می شود. فیلم در تک تک
صحنه هایش مطلب دارد و در مدیوم شأن تصویر (عروس) وقتی که کابوس مرگ زن (تصادف) به زمان حال برمی گردد قرمزی نور آژیر ماشین پلیس و آمبولانس یک لحظه در صحنه قبل روی او
می ماند.
فیلم میزانسن؛ حرکات دوربین، بازیها، شخصیت پردازی و داستان گویی و شیوه روایت درست و جذابی دارد که این نشان از توانایی کارگردان در ساخت فیلم است.
کارگردان در این فیلم نشان می دهد که حتی در بدترین شرایط و با امکانات کم می توان فیلم خوب و در عین حال پرفروش ساخت. در مجموع آنچه عروس را بعنوان یک نقطه عطف در سینمای ایران ماندگار می کند توانایی کارگردان در پرداخت سینمایی قصه ای است. فیلم عروس نشانه پایان گذر از یک دوران به دوران دیگر است.
افخمی در فیلم عروس استادانه برخورد می کند؛ او تماشاگر را می شناسد. تماشاگر در کاراکتر اول فیلم که جوانی است انحراف یافته از مسیر حق پای در تجربه ارزشمند معصومیت بشر می گذارد و حقیقت وجود خود را در می یابد، تماشاگر نه می تواند خود را با حمید کاملاً برابر بداند و نه می تواند از او فاصله بگیرد و تا آخر راه با او می ماند و در تجربیات او شریک می شود. از لحاظ اجتماعی وقایع و حوادث فیلم، شخصیتها و دیالوگ ها به گونه ای است که مخاطب داستان فیلم را دنبال می کند بدون آنکه نظرات خودش را دخیل دهد.
فیلم در زمانی ساخته شد که تازه جنگ تمام و آثار جنگ در جامعه مشهود است و فضای سینمای ایران بیشتر با سینمای دفاع مقدس عجین بود و مخاطبان سینما بیشتر با اصطلاحات جنگ و مفاهیم جنگ آشنا هستند، اما فیلم عروس نوع دیالوگهای آن کاملاً فرق داشت و موضوع فیلم کاملاً اجتماعی است.
بعد از مراسم عروسی هنگامی که عروس و داماد عازم شمال هستند رادیو مارش جنگ می نوازد که نشان از حال و هوای دوران جنگ دارد و یا جایی که حمید به ملاقات پدر عروس می رود در زمینه تصویر جوانانی را می بینیم که درگیر و دار جنگ هستند که کارگردان بدون آنکه موضع بگیرد، تعارض این دو موقعیت را به تصویر کشیده است. حمید در راه شمال با یک زن تصادف می کند و از صحنه فرار می کند که به نظر می رسد تماشاگر عمل او را نه تأئید می کند و نه رد چون تماشاگر از حمید بیزار نمی شود و احساس یک اضطراب شدید دارد و دلش می خواهد که حمید برگردد و به زن حادثه دیده کمک کند، تماشاگر دلش می خواهد که حمید پشیمان شود و راهی برای بدست آوردن دل عروس پیدا کند.
از طرف دیگر گذشته ننگین حمید (قاچاق دارو) همچنان باقی است و این درسی برای جامعه است و یک تذکری بزرگ برای انسان که ماهیت خود را می سازد فیلم به جامعه این نکته را می آموزد که بعضی از اشتباهاتی که انسان انجام می دهد که قابل جبران نیست، مهم انتخاب ها و تصمیم هایی است که گرفته می شود و اثرات جاودانه دارد؛ پس باید با آگاهی کامل تصمیمات گرفته شود.
کارگردان فیلم به روحیات مردم کاملاً توجه کرده و شرایط زمانی را درک کرده است (دوران جنگ) موسیقی فیلم که اثر زنده یاد بابک بیات می باشد کاملاً هماهنگ با فیلم می باشد.
نکته آموزنده اجتماعی را در صحنه آخر فیلم می بینیم که حمید بعد از آن که همه ماجراها را پشت سر گذرانده منتظر است که چراغ راهنمایی تونل سبز شود و از آن عبور کند؛ کودکی در صندلی عقب اتومبیل جلویی نشسته است و برای او شکلک در می آورد حمید ناگهان در وجود آن کودک؛ معصومیت انسان را باز می یابد و همه آنچه که باید بداند درک می کند معصومیتی که دیگر باز نخواهد گشت، جریان طبیعی زندگی انسانی لطف و معصومیت را بهم می ریزد و حمید به گریه
می افتد و تماشاگر نیز با او گریه می کند و خود را انسانی در کنار انسانهای دیگر می یابد؛ نه خوبتر از آنها و نه بدتر از دیگران، آنگاه برای مهرورزی خود به فرزندان و همسرش و حیات بشری معنایی عمیق و غیرقابل بیان می یابد که انسان ها بیشتر با قلبشان زندگی می کنند تا عقلشان.
عروس عشق بین زن و مرد را بصورت واقعی به تصویر کشید وجاذبه های بین زن و مرد فارغ از موقعیت های اجتماعی و وضعیت بشر در برابر جهان اطراف خودش و نیروهای مجردی که در حیات او دخالت دارند طرح نمی شود و همه چیز واقعی است.
قبلاً اشاره شد که فیلم عروس باعث گذر سینمای ایران از یک دوران به دوران جدید شد؛ تا از قبل از آن تصویر کلوزآپ زن در فیلمها دیده نمی شد و در این فیلم تصویر کلوزآپ نیکی کریمی وجود دارد و از این به بعد نقش زن در سینمای ایران برجسته تر شد و تغییرات چشمگیری پیدا کرد و این تغییرات شامل : میزان حضور زنان در فیلم ها، کیفیت مشاغل، نوع پوشش، طبقه اجتماعی، نوع مهارتهای فردی، مضامین دیالوگها، میزان تحصیلات و ... می شود.
در واقع یک تغییر در سیاست گذاری های فرهنگی در سینمای ایران شد و فیلم های تولید شده بعد از آن کم کم در ارتباط با موضوعات زنان بوده است؛ زنان نقش اصلی و حضور چشمگیر در فیلمها دارند.
در گذشته طرح موضوعاتی مثل چند زنی، عشق زمینی، ازدواج موقت، کلوزآپ هنرپیشه زن به عنوان تابو تلقی می شد.
از طرف دیگر مشاهده می کنیم از این فیلم به بعد نقش هایی که زنان در فیلمها بازی
می کنند نیز تغییراتی کرده است قبلاً نقش هایی مثل همسر، کدبانو و مادر ظاهر می شدند اما بعد از فیلم عروس نقش هایی مثل پرستار، خبرنگار، دانشجو، کارمند، مدیر و ... مشاهده می شود.
میزان حضور زنان در فیلم های بیشتر شده مثل من ترانه 15 سال دارم، دوزن و شوکران که همه نتایج بالا و تغییراتی که در سینمای ایران بوجود آمده و می توان پایه و اساس آن را فیلم عروس بهروز افخمی دانست.
نویسنده: ابولفضل ولی زاده
وبلاگ «نقد جامعه شناسی فیلم عروس ساخته بهروز افخمی» به صورت خودکار از وبلاگهای معتبر فارسی دریافت و با ذکر منبع نمایش داده شده است همچنین مسولیت مطالب آن بر عهده نگارنده آن میباشد و وبلاگیها هیچ گونه مسولیتی در قبال محتوای مطلب «آموزش نقد فیلم» ندارد.