«مطالعات فرهنگی و رسانه ایران»- پستمدرنیسم که با اصطلاحات دیگری مانند فراتجددگرایی، فرانوگرایی، پسامدرنیسم و ...، نیز از آن یاد شده است، از نظر تعریف با اختلافات فراوانی در میان نظریهپردازان روبرو بوده و چهبسا نتوان یک تعریف جامع و منسجمی از این واژگان ارائه کرد . از همین روست که اساساً برخی پستمدرنیسم را نه یک مکتب و مشرب میدانند و نه یک دستگاه منسجم هنری و روشنفکری؛ که چشمانداز معیّن، نظریهپرداز و سخنگوی واحد داشته باشد.پست مدرنیسم بیشتر یک نگاه است. این ویژگی بدان سبب است؛ که اندیشههای پستمدرنیستی، از منابع گوناگون؛ از فلسفه گرفته تا تاریخ و از زبانشناسی، مطالعات اجتماعی و روانشناختی گرفته تا جغرافیا، دستچین شده است. در هرمورد و زمینه ی پستمدرنیسم و نحله ها و آراء نظریهپردازان آن، نوشتههای متعددی وجود دارد؛ اما هر یک این پدیدهی تازه را به دلخواه خود تفسیر کردهاند. از همین رو، باید گفت، که پستمدرنیسم به گیاهی شباهت دارد؛ که بارها با پیوند زدن و قلمه زدن تکثیر شده و گونههای متفاوتی پیدا کرده است. از همین رهگذر است که میبینیم گهگاهی معنای آن در یک حوزه و زمینه، با معانی آن در عرصههای دیگر همخوانی ندارد
پست مدرنیسم را باید در چارچوب مدرنیسم شناخت لذا ابتداءً به مدرنیسم می پردازیم و بعد در سایه مدرنیسم .شاخصه های پست مدرنیزم را هم بیان خواهیم کرد.
مدرنیسم:
درفرهنگ اندیشه انتقادی می خوانیم:
ویژگی, تجربه, یا دوران (مدرن), ایده مدرنیته (modernity) برجسته کنندگی بداعت حال به عنوان گسستی از گذشته,حالی گشوده به روی آینده ای به شتاب نزدیک شونده ونامعلوم است مدرنیته در وسیع ترین مفهوم,مقارن با ایده های نوآوری ,پیشرفت ورسم روز بوده است,ونقطه مقابل قدمت ,کلاسیسیم,وسنت است.مدرنیته به عنوان راهی برای متمایز سازی(روزآمد)ترین مولفه های حال از مولفه های برقرار کننده ی پیوند با گذشته ,به موازات طرح تعاریف گوناگونی از حال تاریخی ,در گذر سالها.به صفات بسیاری منتسب شده است.درکلی ترین شکل,بهترین برئداشت از مدرنیته درنظظر گرفتن آن به عنوان ساختار زمان آگاهی تاریخی است.
مدرنیته و مدرنیسم با ریشه های عمیق در تحولات تاریخی نزدیک به شش قرن متمادی یعنی از قرن چهاردهم و رنسانس به این طرف، میراث خوار این شش قرن تحولات بشمار می روند . آنچه که تحت عنوان مدرنیته از آن یاد می شود چیزی نیست جز دستاوردهای عمیق سیاسی، اجتماعی، اقتصادی فکری، فرهنگی و …در تمامی حوزه های حیات فردی و اجتماعی بشر . این دستاوردها و تحولات گر چه از گذشته های دور شروع شدند لیکن اوج آن ها را می توان از قرن هجدهم به این طرف دانست
جامعهشناسان برای مدرنیسم چهار خصیصه برشمردهاند:
1ـ گسترش و تأثیر علم و فن آوری که زمینه ساز انقلاب صنعتی شد، که جنبة اصلی آن عقلانی کردن تولید است .
2ـ تحرک افزونتر ؛ قبل از انقلاب صنعتی، جامعه ایستاد بود. مردم به ندرت از موطن خود به جای دیگر میرفتند ولی پس از آن رشد چشمگیری یافت و روند شهرنشینی توسعه پیدا کرد .
3ـ ظهور حکومت مدرن برای راهبردی دگرگونی اقتصادی و اجتماعی (بروکراتیک شدن حکومت) ؛
4ـ تأکید بر فرد و بسط مفهوم آزادی
مدرنیسم یا مدرنیته پس از عصر روشنگری (Enlightenment )در اروپا گسترش یافت و انسان غربی به عقل خود بیشتر اعتماد پیدا کرد که به بعضی ویژگیهای آن اشاره می شود.
1-اعتماد به توانایی عقل انسان
2-تاکید بر مفاهیمی از قبیل: پیشرفت، طبیعت و تجربه های مستقیم
3-مخالفت آشکار با مذهب (به ویژه الهیات مسیحی )
4- اومانیسم و تبیین جامعه و طبیعت به شکل انسان مداری
5- تاکید عمده بر روش شناسی تجربی
6- پوزیتیویسم به عنوان متدلوژی مدرنیسم
با این وصف برای شناخت دقیق مدرنیسم باید پایه های اصلی آن یعنی اومانیسم، سکولاریسم ،پوزیتیویسم و راسبیونالیسم.اندویجوآلیسم.لیبرالیسم دانست.
پست مدرنیسم:
درفرهنگ اندیشه انتقادی چنین آمده است:
((پسامدرنیسم(postmodernism)عنوانی برای انواع متفاوت بسیاری از موضوعات وپدیده های فرهنگی مطرح به شیوه های بسیار متفاوت است.در این بین شاید بتوان سه کاربرد متفاوت این اصطلاح را درکل متمایز ساخت.نخست اینکه پسامدرنیزم نشانگر شماری از بسط وتوسع عای صورت گرفته در عرصه هنرها وفرهنگ در نیمه دوم سده بیستم است.تکیه گاه وعزیمت گاه اینگونه پست مدرنیزم اشکال مختلفی از مدرنیسم اند که در نیمه نخست سده بیستمدر اروپا,در عرصه هنرها وفرهنگ ,پرورش یافته اند.
دوم اینکه پسامدرنیزم گویای ظهور اشکال نوینی از سازماندهی اجتماعی واتصادی از پایان جنگ جهانی دوم به این سو است.تکیه گاه وعزیمت گاه اینگونه پسامدرنیزم روند مدرنیزاسیونی است که مشخصه اوایل سده بیستم محسوب شده,حاکی ازرشد صنعت,ظهور بازار انبوه,وشتابگیری فرایندهای خودکار,ترددها وارتباطات جمعی است.
سوم اینکه ,پسامدرنیزم نماینده نوعی خاص از نوشتار وتامل نظری است.نوشتار وتاملی که معمولاً,هرچند نه منحصرا,دغدغه نخست این نگرش به شمار می رود.شاید پر بیراه نباشد که این سه کاربرد را مترادف با تعابیرپسامدرنیزم,پسامدرنیته,پسامدرن,بگیریم.........))
از اواخر قرن نوزدهم، در حرکت عظیم مدرنسازی و فتح یکبهیک سنگرهای طبیعت از سوی انسان، تردیدهایی پدیدار شد. نیچه اولین متفکر بزرگی است که در مقابل همه ارزشها و آرمانهای مدرن ایستاد و از چند و چون آنها سؤال کرد و کوشید آنرا مورد نقد و بررسی قرار دهد. با ظهور جنگ جهانی اول و دوم، امید به پیشرفت مطلق در پناه اندیشه مدرنیته مورد شک و تجدید نظر قرار گرفت و بحث درباره اندیشههای پسامدرنیستی در 1960 شکل یافت.
در دههی 1980، دوران تاخت و تاز، رشد و در عین حال دگرگونی پستمدرنیسم آغاز شد؛ تا جاییکه در اواخر این دهه، زنجیرهای از حرکات خلّاق و جدید بهوقوع پیوست، که بهعناوین مختلف، پستمدرن خوانده میشدند؛ مانند پستمدرنیسم ساختگرا، پستمدرنیسم محیط زیستی، پستمدرنیسم اصولی و پستمدرنیسم بازسازیگرا.
از جمله نظریهپردازان و متفکران پستمدرنیسم که عمدتاً فرانسوی هستند، میتوان از این چهرههایی مثل ژان فرانسوا لیوتار، میشل فوکو، ژان بودریار، ژاک دریدا، ژیل دلوز، چالز جنکز، ژاک لاکان و اهب حسن نام برد. البته "نیچه"، "هایدیگر" فروید و هوسرل نیز بهعنوان نیاکان پستمدرنیسم بهشمار میروند؛ که نظرها و دیدگاههای آنها تأثیر بسیاری در ظهور پستمدرنسیم داشته است.
اما با وجود ماهیت شناور و آنارشیگونه این تفکر، باید گفت، این واژه به مفهوم عام کلمه در دهههای اخیر بهطور فزاینده، به پایان دوران شکوفایی مدرنیسم و افول آن پس از اوج ظهورش در قرن بیستم اشاره دارد. به این ترتیب در یک نگاه کلی پستمدرنیسم، بهمثابهی یک پیکرهی پیچیده، مبهم، متنوع و چندچهره و یک جریان پرنفوذ و قدرتمند فرهنگی، سیاسی و روشنفکری است؛ که ویژگی اساسی آن، چالش با علم و عقل مدرنیته و دکترینهای جهان مدرن و روایتهای کلان آن و نقد و اعتراض به بسامدها و دستاوردهای بحرانخیز آنست. در واقع عصر پستمدرن را میتوان عصر هویداشدن بحرانهای عمیق فلسفی و معنوی برخاسته از پروژهی روشنگری و عصر شکست و گسست در قطعیتهای مدرنیتهی سازمانیافته، دانست.
دنیای پست مدرن دنیای شکستن باور انسان نسبت به یک مفهوم یا مفاهیم قابل باور است. یعنی تا چند دهه پیش، انسان مدرن غربی مفاهیم مختلفی برای ایمان داشت مثلاً زمانی به علم ایمان آورد، ساینتیسم شکل گرفت و یا به خرد ایمان آورد، راسیونالیزم شکل گرفت. اما با ورود به قرن بیستم انسان در باور دچار مشکل شد. نیچه در یکی از کتاب های خود صریحاً اعلام می کند: در ورود به قرن بیستم خدا مرده است . جمله خدا مرده است یک جمله به ظاهر کفرآمیز است که از دید ما یک انسان کافر این کلام را بر زبان رانده است. اما در بطن موضوع تصویر این معنا را دارد که انسان غربی وارد عرصه ای شد که هیچ چیز حتی خدا را مستحق باور ندید.
مارک ,سی,تیلور در مقاله (یک نا\الهیات پست مدرن) می نویسد:
((......پست مدرنیزم با احساس خسران برگشت ناپذیروقصورلاعلاج آغازمی شود.این زخمی است که علت آن آگاهی شدید از مرگ بوده است.مرگی که با (مرگ خدا)آغاز وبا (مرگ خودمان)پایان می پذیرد.
یعنی دنیای پست مدرن امروز این سوال را از ما می پرسد: آیا چیزی وجود دارد که لایق پرستیدن باشد؟
پستمدرنیسم که میتوان آنرا یک جنبش در فرهنگ کاپیتالیستی پیشرفته دانست، ناظر بر واکنشهای صریح بر ضد استیلای خفقانآور مدرنیسم و خردگرایی هدفمند و پیشرفت خطّی و اندیشه کهنه و منسوخ سرآمدباوری و نخبهگرایی فرهنگی است.
عنصر کلیدی این مقوله، برآمده از جنبش انتقادی غرب در هنر و معماری، در همین جنبهی صریحاً انتقادی آن بوده؛ که در انتقاد از مؤلفههایی همچون علمگرایی، تجربهگرایی، عقلگرایی، انسانمحوری، پوزیتیویسم و ... نمود مییابد.
ماهیّت پستمدرنیسم چنان است که دائم چهره عوض کرده و دگرگونی آن چنان بهشتاب صورت میگیرد که بهجرأت میتوان گفت، پستمدرنیسم امروز با آنچه در آغاز به این نام خوانده میشد و حتی با پستمدرنیسم دههی اخیر تفاوت بسیار دارد. پستمدرنیسم که در آغاز، جنبشی برضد اندیشههای سلطهجویانه غرب بود، بهتدریج در ماهیّت و ذات خود دچار دگرگونی شد. از این رهگذر است که پستمدرنیست، دیگر فقط به واژگون کردن اندیشههای روشنگری و خردورزی و صدا بخشیدن به سکوتها نیندیشیده و خود را به هنر و معماری هم محدود نمیکند و عرصههای مختلفی مانند: روانشناسی، فلسفه اخلاق، انسانشناسی، علوم اجتماعی، سیاست و ... را مورد نقد قرار میدهد.
شاخصه های پسست مدرنیسم:
1. نسبیگرایی؛ نسبی بودن حقیقت و عدم قطعیّت در زمینه شناخت، از جمله اصول پستمدرنیسم بهشمار میرود. پستمدرنیستها، برخلاف نظریّات مدرنیستی که با جزمیت تامّ، نسخهها و روایتهای کلی مدرنیته را نسخههایی جهانشمول و فراگیر میخوانند، از سنّت، زبان و تاریخ، بهمنزلهی پیشزمینه فهم انسانی سخن میگویند. درنتیجه در برابر تأکید مدرنیته بر نسخه واحد و یگانه خود، بر کثرت و چندگانگی تأکید میورزند.
پستمدرنیسم که ادعای برگشتن از مدرنیته را بههمراه دارد، مفاهیمی چون خرد، حقیقت، سنّت، اخلاقیّات و تاریخ را که چارچوب مدرنیته محسوب شده و در واقع تعیینکننده مسیر زندگی و معنابخش آن بودند، را نادیده گرفته و برآنست، این مفاهیم، چون مطابق با موشکافیهای امروز نیستند، معانی خود را از دست دادهاند و تمامی نظریات استوار برمفاهیم مطلق حقیقت، علوم و خرد، در واقع چیزی بیش از یک مشت ساختارهای تصنّعی نبوده و همه، ماهیّتی توتالیتر دارند. پستمدرنیستها حقیقت را انکار کرده و ضمن نسبی شمردن امور، در تمام علوم و منابع آن، با نوعی شکآوری متساوی مینگرد و میان علوم و جادوگری، تفاوتی نمیبیند. این جنبش، برآنست که دانش از طریق تحقیق و جستجو کسب نشده؛ بلکه از طریق تصوّرات آموخته میشوند و از همین رهگذر افسانه را برتر از فلسفه و روایت را بهتر از نظریه میدانند و معتقدند هردو تأثیر بیشتری بر رفتار انسان دارند.
اساساً؛ بنمایه اصلی پستمدرنیسم در همین اعتقاد به عدم قطعیّت، فقدان مرکز، پراکندگی و نگاه نسبیگرا و تکثرسالار، نهفته است. پافشاری پستمدرنها بر این است که هیچ راه حلی نهایی و قطعی در پیش پای انسان نمیتوان نهاد.
2. انکار واقعیت؛ پستمدرنیسمها به انکار وجود هرگونه واقعیّت نهایی میپردازند و برآنند انسان در پس چیزها، همان را میبیند، که میخواهد ببیند. این امر هم، بستگی به شرایط زمان و مکان و اینکه تا چه اندازه اجازه دیدن چهچیز به او داده شده است و تمام اینها هم موکول به آنست که دریافتهای فرهنگی–تاریخی بر چه امری تمرکز داشته باشد.
3. شکگرایی؛ براساس این اصل پستمدرنیسم، باید به همه چیز شک کرد و هیچ چیز را نباید بهطور قالبی و درست پذیرفت. پستمدرنیسم بهواسطه همین اصل خود، از اصول ثابتی برخوردار نبوده و از همین رو برخی آنرا ضد دین معرفی میکنند.
4. هیچانگاری(نیهیلیسم)؛ تلاش جامعه سنّتی عمدتاً برمبنای نظریه مشیّت الهی قرار گرفته؛ بنابراین، کل جهان هستی با نظارت و هدایت خداوند در حال حرکت و پیشرفت بهسوی هدف خاصی بود؛ اما در مکتب مدرنیسم بهجای مشیّت الهی، تفکر پیشرفت مادی قرار گرفت و برنامههای عقلانی و علمی را بهجای مشیّت خداوند قرار دادند. حال در پستمدرنیسمّ در واقع بهجای اعتقاد به نیروی الهی، هیچانگاری و پوچاندیشی نهاده شد. پستمدرن، بیهدفی، نداشتن غایت، ابتذال، بیمرکزی و پوچاندیشی را تفریح خود گرفته و بیقید و بندی و لاابالیگری را مفرّی از دنیای وحشتناک مدرن و فشار قوانین خشک رسمی میداند.
5. تکثرگرایی؛ پستمدرنیسم بر چندگانگی فرهنگها، قومیّت، نژاد، جنسیّت و حتی خرد، تأکید میورزد و پستمدرنها پذیرش سنّتها و فرهنگهای متعدد بومی و محلّی را بهجای فرهنگ واحد و مفاهیم کلّی و انتزاعی توصیه میکنند. پستمدرنیسم، برخلاف مدرنیسم که فرهنگ و عقلانیّت غرب مدرن را بهعنوان تنها راهکار سعادت تلقّی میکند، برای همه جریانات منطقهای و محلی، حیات قائل بوده و معتقد است، هر فرهنگ و گفتمانی، خود حاوی حقیقت نسبی برای خود است و سعادت در درون آن تعریف میشود؛ پس نمیتوان براساس معیارهای یک فرهنگ، فرهنگها و سنّتهای دیگر را نفی، اثبات و جرح و تعدیل کرد.
با توجه به این شاخصه ها می توان بعضی از ویژگیهای دنیای پست مدرن را اینگونه بیان کرد:
1- نفی دولت :پست مدرنیسم دولت را به عنوان نمادی از هویت ملی قبول ندارد.
2- نسبیت اخلاق: این مکتب برنسبی بودن اخلاق تأکید می ورزد.
3- مخالفت بارشد اقتصاد: رشد اقتصاد را باعث ویرانی محیط زیست می داند وبا آن- در صورتی که موجبات ویرانی محیط زیست را بار آورد -مخالف است.
4- مخالفت با فرهنگ های مسلط: پست مدرنیسم حل شدن خرده فرهنگ ها را در فرهنگ مسلط قابل قبول نمی داند.
5- رد نژاد پرستی
6- مخالفت با نظارت بروکراتیک برتولید
7- ردعقلگرایی وروشنگری
8- اعتقاد به پایان یافتن مبارزه طبقه کارگر علیه سرمایه داری
9- اعتقاد به گوناگونی سرنوشت: به جای همسانی در سرشت وسرنوشت بشر به تفاوت وگوناگونی تکیه می ورزد.
10- ضدیت با اندیشه های روشنگری: از قبیل ساخت گرایی، عقل گرایی، روایت های بزرگ از تاریخ وتصویر های بزرگ از زندگی اجتماعی
11- متغیر بودن هدف های سیاسی
12- ضدیت باهرگونه پارادایم معرفتی
13- ترکیب عامدانه سبک ها و قراردادها و سنت های پیشین (3)
14- دفاع از پراکندگی وفقدان انسجام
15- عدم تفسیر قاطع از جهان : به باور پست مدرن ها هیچ باورقطعی از جهان نمی توان به دست داد وهیچ مرزمشخصی برای تفسیر جهان وجود ندارد.
بعضی از نویسندگان خصوصیات پست مدرنیسم را این گونه ذکر کرده اند:
1 - در روانشناسى منکر فاعل عاقل و منطقى
2 - نفى دولت به عنوان سمبل هویت ملى
3 - نفى ساختارهاى حزب و اعمال سیاسى آنها؛ به عنوان کانالهاى یگانگى و تصورات جمعى
4 - ترفیع و ترویج نسبى بودن اخلاقیات
5 - مخالفت با قدرت یا بى اساسى دولت متمرکز
6 - مخالفت با رشد اقتصادى به بهاى ویرانى محیط زیست
7 - مخالفت با حل شدن خرده فرهنگها در فرهنگى مسلط
8 - مخالفت با نژاد پرستى
9 - مخالفت با نظارت بوروکراتیک بر تولید
10 - زیر سؤال بردن همه برداشتهاى اساسى مورد قبول اجتماع؛
11 - شک نسبت به عقل انسان و رد عقلگرایى و طغیان همه جانبه علیه روشنگرى
12 - مخالف برنامه ریزى سنجیده و متمرکز با تکیه بر متخصصان
13 - به رسمیت شناختن نسبیت گرایى (relativism)
14 - اعتقاد به پایان یافتن مبارزه طبقه کارگر و مستحیل شدن آن در دل نظام سرمایه دارى
15 - اعلام ورود به یک دوره جدید فراتاریخى
منابع:
پژوهشگر: حسن توسلی
زیر نظر استاد دکتر شاهرودی