«مطالعات فرهنگی و رسانه ایران»- دکتر نجاتی حسینی در بخشی از کلاس نقد سیاست گذاری های فرهنگی خود به بحث ارتباط قدرت و دانش در پست مدرنیسم اشاره کرد. وی در این اشاره گفت: مهمترین مساله در پست مدرنیسم ارتباط میان قدرت و دانش است. در این زمینه فیلم های زیادی وجود دارند که می توانند در مطالعات فرهنگی مورد تحلیل قرار بگیرند. اما در این نوشتار بحثی را از باشگاه اندیشه نقل می کنیم که اگرچه برخی از آن شاید تکرار یادداشت های پیشین باشد، اما بحث به نظر من به خوبی منعقد شده است.
پست مدرنیسم و تعلیم و تربیتپست مدرنیسم اصطلاحی است که به گونهای فزاینده بر گرایشهای فرهنگی – اجتماعی و فکری معین دلالت دارد (مارشال و پیترز، ۱۹۹۴). این موضوع که از مسألههای بحث برانگیز امروزی شمرده میشود، در محافل علمی و غیر علمی بسیار مطرح است.
صحبت از پست مدرنیسم چنان شایع شده است که در هر حوزه به چند موضوع یا عنوان بر میخوریم که هر یک به گونهای به آن پیوسته است مانند معماری، هنر، موسیقی، فلسفه، علوم اجتماعی، تعلیم و تربیت، سیاست، تاریخ، صنعت، دین، اقتصاد، فرهنگ و دیگر حوزههای دانش بشری.
بر پایهٔ بررسیهای لش (۱۹۹۰) مقالات و پژوهشهای بسیار در زمینهٔ پست مدرنیسم نوشته شده به گونهای که به تعبیر وی، پست مدرنیسم، دیگر خلاف غرب است. در کشور ما در این زمینه کتابها و مقالات اندک است و بیشتر کارهای انجام گرفته، ترجمهٔ اثرهای مؤلفان غربی است؛ به ویژه به علت تازه بودن موضوع، پژوهشها و نوشتهها در زمینهٔ پست مدرنیسم و ارتباط آن با تعلیم و تربیت ناچیز است.
البته نمیباید فراموش کرد که خاستگاه اصلی پست مدرنیسم، جهان غرب است و خود، معلول شرایط فکری، فرهنگی – اجتماعی و اعتقادی مغرب زمین است.
اما در جامعهٔ ما که بخشهایی از آن، هنوز به عصر روشنگری یا مدرنیسم نرسیده و مدرنیته را درک و جذب نکرده است، سخن گفتن از پست مدرنیسم و ارتباط آن با تعلیم و تربیت به چه کار میآید؟
پاسخ اینکه: اگر چه جریان پست مدرنیسم بیشتر در کشورهای به اصطلاح پیشرفته است، اما در اندازههای گوناگون در سرتاسر جهان پراکنده شده است، بنابراین «برای همهٔ ما دست کم فکر کردن دربارهٔ این جریان تاریخی ضروری است.»(باقری، ب ۱۳۷۵). در برخی موارد مشاهده میشود بسیاری از برداشتها از پست مدرنیسم در جامعهٔ ما نه فقط باعث جهش به فراسوی مدرنیسم نمیگردد که به نفی دستاوردهای آن عقب ماندگی و واپس گرایی میانجامد.
به نظر میرسد پرداختن به این موضوع و چالشهای پیوسته به آن، بخشی مهم از نیازهای فکری، اجتماعی و تربیتی کنونی جامعهٔ ماست که به عنوان عضوی از جامعه جهانی، با دیگر ملل در تعامل فکری، فرهنگی و سیاسی است. نگارنده در این گفتار، بر آن است تا به ارتباط پست مدرنیسم و تعلیم و تربیت، و پرسشهای طرح شده در این زمینه پاسخ دهد. از این رو، نخست به بررسی مدرنیسم میپردازد، سپس پست مدرنیسم را توضیح خواهیم داد و به بررسی ویژگیها، کاربردها و انتقادات دربارهٔ آن خواهد پرداخت. در گام بعدی،دربارهٔ دلایل تعلیم و تربیتی پست مدرنیسم بحث خواهد کرد و در نهایت از سخنان گفته شده نتیجهگیری خواهد شد.
● مدرنیسم یا عصر روشنگری
اصطلاح مدرن از واژهٔ لاتین «مدو» مشتق شده است؛ معنای آن چنین است:«به روز بودن»؛ «آنچه رایج است، و از چیزی که در گذشته رایج بوده است،کاملا متمایز» (کوهن، ۱۹۹۶).
مدرنیسم معرف چند دوره از تاریخ اروپا – سدههای ۱۷ و ۱۸ میلادی – است که در آنها آگاهی از عصر جدید شکل میگیرد (هولاب، ۱۹۹۰ / بشیریه، ۱۳۷۸).
کانت یکی از برجستهترین اندیشمندان این عصر است. به نظر او برای دستیابی به این روشنگری (مدرنیسم) به هیچ چیز نیاز نیست مگر آزادی؛ یعنی، کاربرد عقل خویش در امور همگانی، به تمام و کمال. نزد کانت، کاربرد عقل به دو گونه است: عمومی و خصوصی. کاربرد خصوصی آن است که کسی مجاز باشد در سمت اداری یا مدنی معین که به وی سپرده شده از عقل خود بهره ببرد. این نوع کاربرد چندان به پیشرفت روشنگری پیوسته نیست. اما کاربرد عمومی، آن است که کسی در مقام «اهل علم»، برابر جماعت خوانندگان از عقل بهرهبرد، این کاربرد به پیشرفت روشنگری میانجامد (کانت ، لیسینگ، هردر و همکاران، ۱۹۹۲/آرین پرو، ۱۳۷۷).
مهمترین ویژگیهای این عصر یا دوره چنین است:
الف) فاصله گرفتن از گذشته (دور شدن از سنت):
با پدیدار شدن انقلاب صنعتی، غربیها اعلام کردند ارزشها، عقاید مذهبی و سنتها مانع پیشرفت بشریت است. بنابراین، برای رسیدن به پیشرفت و تمدن متعالی، میباید از عقاید مذهبی و سنت دور بود (گنون، ۱۹۵۶/دهشیری، ۱۳۷۸).
ب) خردگرایی:
قرن هجدهم عصر «خرد» نیز هست. در این برهه، خرد دیگر فرآوردهٔ جمع تصورات فطری نیست که پیش از تجربه به انسان ارزانی شده باشد و ذرات مطلق اشیاء را آشکار کند. در عصر مدرنیسم، به خرد بیشتر به عنوان یک امری اکتسابی مینگریستند تا میراث. در حقیقت، خرد، نیروی عقلی اصیل است که بشر را در کشف و تعیین حقیقت راهنمایی میکند؛ همین تعیین حقیقت، هسته و پیش فرض بایسته برای هر گونه تعیین واقعی است. مهمترین کار خرد پیوند امور به یکدیگر یا جدا کردن آنها از هم است.
ج) گسترش تفکر انتقادی:
دوران مدرنیسم عصر انتقاد نیز خوانده میشود؛ زیرا در این دوره،نقد با آفرینندگی چنان در آمیخت که مستقیما به خلاقیت بدل شد. بدین سان، هدف روشنفکری، تغییر دادن شیوهٔ اندیشیدن بوده است؛ یعنی، جایگزین کردن اندیشهٔ تحلیلی انتقادی به جای اندیشهٔ اسطورهای.
د) روش شناسی جدید در فلسفه:
در عصر مدرنیسم، فلسفه ایدهآل خود را به پایه الگوهای علوم طبیعی زمان معاصر خود میآفرید. کوشش برای حل مسائل مرکزی روش نوین فلسفی، بیشتر استناد به قواعد استدلال در فلسفهٔ نیوتن بوده است. روش پژوهش نیوتنی نه آن است که از مفاهیم و اصول موضوعه آغاز کنیم تا به پدیدارها برسیم؛ بر عکس میباید از پدیدارها آغاز کرد و سپس از مطالعهٔ پدیدارها، مفاهیم و اصول را دریافت؛ بنابراین، مشاهدهٔ یافتههای علم را پدید میآورد و یافتن اصول و قوانین موضوع پژوهش علم میشود، بدین گونه، روش شناختی نوین پدیدهٔ آشکار اندیشه در عصر روشنگری است (کاسیور / موقن، ۱۳۷۰).
اما دربارهٔ پست مدرنیسم ،دو نظر کلی و اساسی وجود دارد، که چنین است:
دیدگاه نخست بر آن است که پست مدرنیسم نوعی بازنگری به مدرنیسم است. در واقع، پست مدرنیسم بر فراز مدرنیسم جای دارد (باقری، ب ۱۳۷۵).از این دیدگاه، پست مدرنیسم مرحلهای جدید نیست؛ زیرا اگر پست مدرنیسم بازنگری مدرنیته باشد خود پیوسته به آن است؛ برای مثال، یکی از اندیشمندان که چنین میاندیشد کرکا (۱۹۹۷) است. وی بر آن است که پست مدرنیسم نتیجهٔ واکنش، انتقاد و پرسش از رویهٔ مدرنیست است – که از مفهومهای عقلانیت، حقایق جهان شمول، پیشرفت، کلینگری و … آکنده است.
در دیدگاه دوم،پست مدرنیسم یک جنبش فکری معاصر است، جدا از مدرنیته بر پایهٔ این دیدگاه، پست مدرنیسم یک مرحله تاریخی نوین است (کوهن، ۱۹۹۶).
پیدا است که ارائه هر گونه تعریف و نقطه نظر جامع، روشن، یکدست و مورد اجماع از پست مدرنیسم امری غیر ممکن است. آنچه تا کنون دربارهٔ این پدیده ارائه شده – همانند خود آن به ابهام، چند پهلویی و پیچیدگی دچار است.
● پست مدرنیسم
دوران معاصر،دوران پیچیدگی، تنوع، تناقض، ناهمنوایی، ناهمرأیی و صداهای گوناگون است. جامعهٔ بشری در بستر زمان به شیوههای جدید تفکر دربارهٔ خود و امکانات جدید برای همزیستی با دیگران میاندیشد. بر این اصل، نامهای گوناگون نهادهاند: دانیل بل آن را عصر فراصنعتی مینامد؛ مفهوم جامعهٔ فراصنعتی بدوا بر تغییر و تحولات در ساختار اجتماعی متمرکز میشود؛ یعنی، بر دگرگونیهای اقتصادی و تکنولوژیک (نوذری، ۱۳۷۹). ژاک دریدا بر این عصر نام ساختار زدایی نهاده است (مارشال و پترز، ۱۹۹۴). مک لوهان عصر کنونی را عصر ارتباطات و دهکدهٔ جهانی و آلوین تافلر (۱۹۷۰) آن را عصر فراصنعتی مینامد. اما پست مدرنیسم (فرا روشنگری) مفهومی گستردهتر از مفهومهای یاد شده است.
پست مدرنیسم را نمیتوان فقط جنبشی سیاسی، فلسفی یا زیبایی شناختی انگاشت (مارشال و پیترز، ۱۹۹۴). بلکه بهتر است آن را به عنوان یک طرح عقلانی پیچیده از تفکر و عمل قرن بیستم – و پس از آن – در نظر گرفت.
اکنون تفکر پست مدرن از رشد و گسترش فوقالعاده برخوردار است و در حوزههای بسیار کاربرد دارد. به زعم موراوسکی (۱۹۹۶)، کاربرد بنیادی پست مدرنیسم چنین است:
نخست آنکه، پست مدرنیسم به شرح چگونگی ظهور اشکال جدید فرهنگ و سازمانهای اجتماعی – اقتصادی، تقریبا از سالهای پایانی جنگ جهانی دوم میپردازد که همراه با رشد صنایع، ظهور فرهنگهای مختلف، ارتباطات و انقلاب در فرهنگها بوده است. دوم اینکه پست مدرنیسم نمایندهٔ ردهای از تفکر هنری در نیمه دوم قرن بیستم بوده است. نقطهٔ ارجاع این گونه از پست مدرنیسم همانا اشکال متنوع مدرنیسم است که در نیمهٔ اول قرن بیستم در عرصهٔ هنر اروپا پدیدار شد و سوم آنکه پست مدرنیسم نمایندهٔ نوعی خاص از نوشتن و تأملات فلسفی است، نوشتن و تأملی که معمولا – البته نه انحصارا – حوزهٔ نخست یا دوم را به عنوان هدف و موضوع خود انتخاب میکند. البته ردهبندی گونههای پست مدرنیسم به این، فقط برای سهولت کار انجام میپذیرد، به لحاظ اینکه این سه حیطه به یکدیگر سخت پیوسته است.
اصطلاح پست مدرنیسم در دو دههٔ ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ بیشتر، در ارتباط با هنر، معماری و تاریخ مطرح بود، اما به تدریج در سایر زمینهها گسترش یافت. بررسی تعریفهای پدید آمده از پست مدرنیسم، نشان میدهد که بر پایه اغلب آنها، پست مدرنیسم مفهومی زمانی (دورهای) یا در مواجهه با آن است. پست مدرنیسم در عمل، گفتمان هنر، معماری، موسیقی، ادبیات و علوم است (انیل، ۱۹۹۶).
برای دریافت جریان پست مدرنیسم، میباید آن را از دیدگاههای تاریخی، اجتماعی و فرهنگی – گستردهتر – بررسی کرد. بر پایه بررسیهای ارمارث (۱۹۹۸) پست مدرنیسم با دو انگارهٔ کلیدی شناخته میشود. نخست آنکه هیچ چیز کلی و عمومی – چون جوهر، حقیقت، خدا – نیست تا وحدت جهانی را اثبات یا تضمین کند. دوم اینکه کارکرد همهٔ نظامهای انسانی مانند فرایندهای زبانی است. هر یک از این نظامها، ارزشها و معنیهای ویژهٔ خویش را دارند.
وی بر آن است که پست مدرنیسم پس از مدرنیته دورهای تاریخی است. بنابراین هر تعریف از پست مدرنیسم، وابسته به معنا و مفهوم مدرنیته نزد ما است. پست مدرنیسم چالشی فکری در اروپاست که بعد از دوران روشنگری قرن هفدهم، پدیدار گشت، گفتمانی عمومی میان شهروندان در جامعههای غربی. مشهورترین تعریف از پست مدرنیسم،از آن ژان فرانسوالیوتار است؛ پست مدرنیسم همانا تردید و ناباوری است دربارهٔ فراداستانها. ازا ین دیدگاه، پست مدرنیسم جنبشی چند منظوره است که نارضایتی خود را از دانش و عقیدهای که خویش را جهانی میانگارد، اظهار میدارد (گود، ۱۹۹۶). به عبارت دیگر، پست مدرنیسم، نوعی وضعی بیاعتقادی و ناباوری به فراروایتها است. لیوتار با خوشبینی تمام به تجسم ذهنی جهانی میپردازد در بر گیرندهٔ اجتماعات متکثر خود مقیاس که در آن هیچ یک از این اجتماعات بر دیگری چیره نیست.
پست مدرنیته را میتوان نوعی عقب نشینی از برنامهٔ روشنگری یا مدرنیته دانست. در این دیدگاه پست مدرنیته با نفی و ترد ایدهآلها و آرمانهای عصر روشنگری همراه است: جهان گرایی یا کلیت گرایی آن، اعتقاد آن به برابری و پیشرفت، هدف آن مبنی بر درک و تحقق عقل در تاریخ و یا پروژه نیل به جامعهٔ عقلانی و انسانی در آینده تلقی میشود.
در یک سخن، پست مدرنیسم را میتوان گونهای پروژه یا رسالت دانست. از یک سو پست مدرنیته به عنوان پروژه یا رسالت تلاش برای بازاندیشی دربارهٔ کلیت گرایی یا جهان گرایی عصر روشنگری، تحسین خرد فردی و جمعی و هدف تحقق بخشیدن به عقل در تاریخ، به عبارتهای غیر کلی کثرت گرا است (نوذری، ۱۳۷۹).
● انگارههای متافیزیکی پست مدرنیسم
به عقیدهٔ دریدا ساختار زدایی، از خرده گرفتن به انگارهٔ به نسبت پذیرفتهٔ برتر از حقیقت بودن فلسفه آغاز میگردد. ساختار زدایی دسترسی ویژهٔ فلسفه به حقیقت را نمیپذیرد. فلسفهٔ متافیزیکی، دیگر یک روایت کلان با ارزش نیست تا بتواند به روایتهای دیگر مانند علم مشروعیت بخشد (مارشال و پیترز، ۱۹۹۴).
پست مدرنیسم اندیشهای مبتنی بر انگارههای متضاد است. اندیشه پست مدرن، تمایل ارزشها و ضد ارزشها را از میان میبرد؛ بدین معنا دیگر مفهومی به نام ارزش و ضد ارزش نیست. بلکه موقعیت فرد یا دیگر زمینهها خوب و بد را تعیین میکند. بدین گونه، در متافیزیک پست مدرن، هیچ گونه سلسله مراتب ارزشی وجود ندارد. هرکس، از هرگونه الزام و تعهد به سنت، مذهب ، خوبیها و بدیها آزاد است، شک به جامعهٔ آرمانی و اتوپیایی رو است. در واقع بر پایهٔ این دیدگاه، جامعه، آرمانی نیست. در پست مدرنیسم،ارزش سیال است و تغییرپذیر، معانی ارزشها بر پایهٔ متن و شرایط تفسیر میشود (موراوسکی، ۱۹۹۶).
پست مدرنیسم در زمینهٔ معرفت شناسی نیز، از همه سو، ضد بنیادگرایی است؛ یعنی، کاملا نسبی؛را و شک گرا است. فیلسوفان پست مدرن معرفت شناسی سنتی را پایان یافته میانگارند و تلاش میکنند جهان پسافلسفه را توصیف کنند، تا جهان پست مدرن آشکار گردد (بنتن، ۱۹۹۴).
بیشتر اندیشمندان پست مدرن به ویژه، دریدا، فوکو و لیوتار برآنند که متافزیک سنتی فلسفه غرب پایان یافته است (مارشال و پیترز، ۱۹۹۴).● ویژگیهای پست مدرنیسم
برای شناخت دقیق پست مدرنیسم،نگارنده بر آن است که تا دربارهٔ برخی از ویژگیهای پذیرفته شدهٔ بیشتر نویسندگان و نظریه پردازان به چند نکته بپردازد:
۱) شک گرایی درباره فراروایتها یا روایتهای کلان:
اساسا فراروایت، داستانی است. خواستار.
جایگاه عام و جهانی، یا همه شمول که به ارزیابی، توجیه و تحلیل دیگر داستانهای – آشکار کردن معنای حقیقی – آنها مدعی است.
رابرت هولاب (۱۹۹۱) بر آن است که در دوران مدرنیسم مفهوم مدرن به هر گونه از معرفت است که با روایت کلان و جامع، به خود مشروعیت بخشد؛ بر این بنیاد پست مدرنیته به مبارزه با این اندیشه بر میخیزد،به شدت اندیشهٔ کلیت گرایی را نقد، و – از لحاظ سیاسی و فکری – هر گونه رژیم خودکامه را محکوم میکند (وایت،۱۹۹۸).
از دیدگاه پست مدرن هیچ سخن، برتر نیست تا با آن سرانجام سخنهای دیگر روشن شود. به باور میشل فوکو هیچ چیز سخن و نظر، جهانی و همه شمول نیست، درعوض، گونهگونی و فراوانی عقلها و نظریهها درباره مسائل ویژه و محلی است. نکته دیگر که اگر هیچ فراداستان نباشد. در این مفهوم نقش اندیشمندان و فلاسفه، میباید محلی و ویژه شود.
۲) تأیید غیریت و توجه به تفاوتها:
نفی فراروایتها نزد اندیشمندان پستمدرن، نگرش به همه روایتها، داستانها و نظرها است. بدینگونه، جامعه فراروی، گونهای چند آوایی است که در آن، همه دیدگاهها را میتوان شنید اما هیچیک را نمیتوان از دیگری برتر دانست (هایتون، ۱۹۹۴).
به سخن دیگر، از میان رفتن کلیتگرایی راهگشای نگرش به “دیگران” و مهم دانستن دیگر فرهنگها است. به این معنا پست مدرنیسم به گونهگونی فرهنگی گره خورده است. جوهره اصلی اندیشه تنوع فرهنگی، پذیرفتن هویت فرهنگ دیگر است، اگرچه خرده فرهنگ به شمار آید. بدینسان فرهنگ خرد و ویژه، اهمیت بسیار مییابد و کثرتگرایی بر جامعه چیره میشود (باقری،ب،۱۳۷۵).
۳) نگرش به زبان:
ویژگی دیگر در پست مدرنیسم نگرش به زبان است. بر این بنیاد، نگرش و ذهنیت انسان را میباید بر پایه زبان گزارش کرد. زبان، به یک معنا، همه چیز است؛ خواستگاه ذهنیت، زبان است. و هر معنا برآمده چگونگی هموندی واژههاست. یعنی، نه به واژهها که به بافت زبانی وابسته است، به سخن دیگر، معنا در زبان به زمینه اجتماعی و نوع رابطهها در آن وابسته است (همان منبع، ص۶۹)
۴) تأکید بر سبک و شکل به جای ذات و جوهر:
استرنیاتی (۱۹۹۶) بر آن است که در دنیای پست مدرن رویهها، سبک و شکل پراهمیتتر است تا در پی آن گونهای ایدئولوژی طراح یا ناظم پدید آید. در جهان پستمدرن، به گونهای فزاینده، به تصویرها و نشانهها فقط از دیدگاه وجود “سودمندی” نگریسته میشود. این نکته، خود، در فرهنگ عامه- که در آن سطح، ظاهر، سبک، شکل و شیوه بر عمق، باطن، ماهیت، جوهر و معنا چیره است- پیدا است. که پیامد آن، فروپاشی استعدادهای فکری و فرهنگی، و روایتهای قوی تواند بود (نوذری، ۱۳۷۹).
● نقد پست مدرنیسم
به باور ایگلتون (۱۹۹۶) از تناقصات اساسی پست مدرنیسم، یکی آن است که اگرچه برخی از پایههای منطقی مادی جوامع پیشرفته سرمایهداری را پذیرفته، به گونهای تجاوزکارانه از پذیرش کارکردهای مذهبی آن – و نیز دیگر مکتبها- سرباز میزند. این نظام فکری به آن باور فردریش نیچه میماند که کارکردهای متافیزیک، ارزشها و سنت را فراموش میکند و بر آن است که خدا مرده است.
نیچه در قرن ۱۹ میلادی اعلام کرد «خدا مرده است». بدین معنی که اکنون به تصوری جدید از خداوند و جهان نیاز است که در آن خداوند به انسان ماننده است و دارای کالبد انسانی. این جریان فکری به شدت به تضعیف فلسفه انجامید (گاریسون، ۱۹۹۸).
بیگمان،از اشتباهات استراتژیک غرب نگرش صرف به فناوری است. بیآنکه به مفهومهای غیرمادی و معنوی بنگرد.
امروزه، با نگرش به روند کنونی جهان بشری، واقعیت این است که انسان از یک سو به ماشین و از دیگر سو به حیوان بدل شده است. مطالعه وضعیت کنونی جهان نشان میدهد که در جوامع امروزی ویژگیهای انسانی روز به روز به تحلیل میگراید و در برابر ویژگیهای حیوانی- ماشینی، به گونهای فزاینده در گسترش و خودنمایی است (قطب/خامنهای، ۱۳۵۱)؛ برای نمونه، ماشینزدگی، بیماریهای مرگبار مانند ایدز، اعتیاد و فشارهای جنسی، همگی نشانههای عصر پستمدرن امروزی است. بدینگونه مرکزیت یافتن عقلانیت فنمدارانه در اندیشه غرب به گسترش بحران ارزشها انجامیده است.
رنه گنون (۱۹۵۶) علت این گونه مسائل را دور شدن انسان امروزی از ارزشها، اخلاقیات و فرهنگ اصیل، ریشه دواندن از باورها و فلسفه انسانمدارانه غرب، میداند. متأسفانه رویکرد استوار بر فناوری به درون هر جامعه و فرهنگ رخنه کرده است. جامعه جهانی چندان که به راه غنیسازی مادی پیشرفته، از ارزشها و اخلاقیات پس نشسته است.
نزد برخی از اندیشمندان مانند گنون، اشپنگرد، کینگ و اشنایدر، بحران امروزی جهان پست مدرن به دگرگونی ژرف معنوی- فرهنگی نیازمند است و جز از این راه، هرگز به تکامل پیشرفت همهسویه نتواند رسید (پچی، ۱۹۸۳/اسدی ۱۳۷۰).
از نقدهای مهم بر پست مدرنیسم یکی این است که، در نقد جهانشمالی (فراروایتها) خود، جهان شمولگرا است. برای نمونه، برخی از نویسندگان پستمدرن مانند فدریک جیمسون به “ترسیم” شیوه گسترش منطق فرهنگی پست مدرن در مقیاس جهانی میاندیشند (پارسا، ۱۳۷۷).
استریناتی در نقد اندیشه پست مدرن مینویسد: «اگر پستمدرنیسم خود فراروایت یا روایتی کلان نیست پس چیست؟» پستمدرنیسم مدعی است جهان را به حقیقت دریافته و میداند چرا بدان تواناست. پس چرا نباید درباره پستمدرنیسم- به عنوان یک فراروایت- اندیشید، تا اندازهای دشوار است.
بر این بنیاد ناباوری به فراروایت سفسطه و مغالطه پستمدرنیسم است. زیرا پستمدرنیسم خود فراروایت است و شاید واپسین فراروایت.
از دیگر سو، تاکنون بر جوهره بی نظمی، آشفتگی کم ژرفایی و سطحی بودن پستمدرنیسم تأکید شده است. در این میان رویههای مثبت و سازنده، خلاق و ابتکاری آن مانند گوناگونی و تکثرگرایی نادیده گرفته شده است (نوذری، ۱۳۷۹).
پستمدرنیسم را توهمات روشنفکری، ضریب و حقه زبانی و عالمانه یا بحثهایی آکادمیک دور از زندگی واقع در تالارهای علمی و ادبی نمیباید شمرد زیرا در این مرحله از تاریخ اندیشه چندان امکانات و تسهیلات به بشر بخشیده است که پیشتر، هرگز پدیدار نبوده است.
● گرایشهای تعلیمی- تربیتی پست مدرنیسم
نقد اندیشمندان پستمدرن، به ویژه فوکو، بر علوم انسانی، درست بر چگونگی کارکرد تعلیم و تربیت در شکلدهی جامعه در راه کاربرد مستقیم قدرت و دانش استوار است. فوکو در تصدیق تاریخگرایی بر آن است که رویههای اجتماعی- فرهنگی انسانساز است. دیگر آنکه امروزه قدرت انسان را دربرگرفته است (گاریسون، ۱۹۸۸). نگرش فوکو به بهرهگیری از قدرت، در چارچوبهای انضباطی است، تا بدان فرد و منش به گونهای هنجارمند گردد و جایگاه مسئولانه شایستهتری در جامعه بیابد.
در این شیوه انضباطی، قدرت نه سرکوبگر که مثبت است. هدف این نوع تعلیم و تربیت تسلط سیاسی بر افراد از راه کاربرد قدرت یا قدرت- دانش نوین است، به گونهای که به زندگی مفید، علمی و رام وی روی آورند.
فوکو اگرچه تاکنون، فیلسوفان چندان که باید به تعلیم و تربیت نگریستند بیشتر این پدیده را وابسته به مرجع قدرت دانستهاند؛ به سخن دیگر، قدرت نزد آنان به عنوان پشتوانه ضروری یا دیگری انگاشته شده است.
بدینسان از دیدگاه فوکو این نوع تعلیم و تربیت- که به تمامی آمیخته قدرت و دانش است –شکلی خاص از سلطه به بار میآورد، به گونهای که بر ذهنها چیره گردد.
از دیگر سو، انتقاد لیوتار، علوم طبیعی را نیز دربرمیگیرد. دیدگاه وی از دانش و مشروعیت دارای دلالتهای مهم برای تعلیم و تربیت است. به اعتقاد وی دانش موضوع و مسأله حکومت است. مسأله مشروعیت دانش این است: «کدام روشنکننده درست یا علمی بودن هر پدیده است؟»
اندیشمندان پست مدرن بر آنند که دانش و قدرت سخت به یکدیگر وابستهاند. بدینمعنا که شیوه دانشی را قدرت تعیین میکند و از دیگر سو، خود در دانش و تعلیم و تربیت جلوه مییابد، تا انسان هنجارمند بپرورد. به اعتاد لیوتار نوع دانش و مشروعیت آن به تغییر شیوههای کسب، ذخیرهسازی و طبقهبندی یادگیری میانجامد.
در تعلیم و تربیت پستمدرن، یادگیری به تولید دانش فروختنی میگراید. آموزگار و شاگرد عرضه کننده و مصرف کننده کالای دانش میگردند و دانش با نگرش به موقعیت تعریف شده آموزنده آموخته میشود. دیگر دانش مقولهای ذاتاً مطلوب نیست؛ یعنی دانش، خرد، هدف نیست (مارشال و پیترز، ۱۹۹۴).
از پیامدهای جریان پستمدرنیسم در تعلیم و تربیت، پدیداری تعلیم و تربیت انتقادی است که ریشه در مکتب فرانکفورت (نظریه انتقادی) آلمان دارد. نمایندگان برجسته این مکتب این چند تناند: مارکس، هورک هایر، تئودر آدونور، هربرت مارکوزه و یورگن هایرماس (بهشتی، ۱۳۷۷).
شیوه مکتب فرانکفورت چنین است: آموزش چگونه اندیشیدن نه یک گونه اندیشیدن (هرست و وایت، ۱۹۹۸)
از انگارههای بنیادین تعلیم و تربیت انتقادی تغییرپذیری، تجربه فرد در اثر آموزش است. به پیامد دگرگونی در منش دانشآموزان- اندک جامعه مدنی نیز دگرگون میشود تا به بهبود و بهتر شدن وضعیت خویش راه برد. با ایجاد تفکر انتقادی، جامعه برابر پدیدههایی چون نژادگرایی، جنسیتگرایی و کاستگرایی میایستد تا به گونهای دموکراتیکتر و منصفانهتر اداره شود.
چنانکه پیشتر یاد شد، نگرش به دیگران یا عنصر «غیریت»، از مفروضههای بنیادین پستمدرنیسم، است. این اصل در تعلیم و تربیت پستمدرن نیز به کار میرود: تأکید بسیار بر تکثرگرایی فرهنگی و تفاوتهای دانشآموزان است. فالزون (۱۹۹۸) با الهام از ادبیات فکری میشل فوکو، از مقالهای با عنوان “مرگ انسان” بر آن است که، مرگ نه رو در رویی با تکثر و تعدد باورهای اطمینان ناپذیر جهانی، که پیامد نگرش ویژه به یک فرهنگ یا یک گروه خاص است. “ژیرو” معتقد است تعلیم و تربیت منتقد از ترکیب بعدهای مختلف سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی پدید میآید تا شهروندان دارای اختلافات سیاسی، فرهنگی واجتماعی را به یکدیگر بپیوندد. اما در این میان میباید علاقههای مشترک آنان را بشناسد و مبنای بیلگارد تعلیم و تربیت انتقادی بر سیاست، فرهنگ، اختلافات سیاسی و فرهنگی، زبان، و آزادی جنبشها یا حزبهای نوین اجتماعی بسیار تأکید میکند، تا شهروندانی بپرورد که آغازگر دگرگونیهای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی در جامعه باشند؛ اگرچه از قوه به فعل درآمدن این آرمانها دشوار مینماید (یوزر، برایانت و جانسون، ۱۹۹۷).
یادگیری، چالش اساسی دیگر در تعلیم و تربیت پستمدرن است. در این زمینه دو دیدگاه پدیدار است: نخستین، استوار بر فطری و ذاتی بودن یادگیری و دیگری، معتقد به نظریهپردازان فردی، اکتسابی و غیرذاتی بودن آن.
بر این بنیاد یادگیری تجربی در تعلیم و تربیت پستمدرن، محور است. هدف در یادگیری تجربی آن است تا به فراگیران توانی بالقوه برای بازنمایی آزادانه رفتارها و اندیشههای خود به دست آورند. از این رو، یادگیری تجربی زمینهای چند پهلو و مبهم است که در آن، به انگارههای اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی نابرابر و همزمان نگریسته میشود. در این میان، توجیه تجربیگرایان بر وجود گروههای گوناگون –دارای زمینههای اجتماعی، فکری، سیاسی و فرهنگی متفاوت است.
یادگیری از دو محور استقلال- انطباق و تجربه- کاربرد شکل گرفته است. در هر محور، چهار زاویه است و در هر زاویه چهار عمل اکتشافی- مادی، یعنی: سبک زندگی، انتقاد، یادآوری و حرفهای (شغلی) که در نمودار زیر دیده میشود.
ـ استقلال
ـ سبک زندگی
ـ یادآوری
ـ انتقاد
ـ حرفه
ـ انطباق
ـ تجربه
ـ کاربرد
نمودار (۱): نقشه یادگیری اعمال اجتماعی در تعلیم و تربیت پستمدرن (یوزر، برایانت، و جانستون، ۱۹۹۷).
در این طرح دو محور استقلال- انطباق و تجربه- کاربرد به صورتهای گوناگون در کارکردهای مادی و اکتشافی نهاده شده است. بدینگونه، یادگیری تجربی، در میانه زاویهها و هم درون آنها جای میگیرد. یادگیری تجربی به گسترش دو راهبرد، برنامه درسی استوار بر انضباط و برنامه درسی استوار بر شایستگیها انجامیده است. در این میانه، رویکرد دوم، (برنامه درسی مبتنی بر شایستگیها) پذیرفته تعلیم و تربیت پستمدرن است.
● نتیجهگیری
در تحلیل نسبت میان تحولات کنونی جامعه ما با آنچه پستمدرنیسم خوانده میشود نگرش به چند نکته بایسته است:
نخست، پرهیز از ناروا شمردن گفت و گو درباره پستمدرنیسم با انگاشتن آن با عنوان پدیدهای غربی و بیرون از فرهنگ اسلامی- ایرانی.
دوم، شناخت سودها و زیانهای پست مدرنیته، برای رسیدن به گونهای از پیشرفتهای علمی و فرهنگی که در خور جامعه اسلامی ایران باشد.
نویسنده: مقصود - امین خندقی
«مطالعات فرهنگی و رسانه ایران»- پستمدرنیسم که با اصطلاحات دیگری مانند فراتجددگرایی، فرانوگرایی، پسامدرنیسم و ...، نیز از آن یاد شده است، از نظر تعریف با اختلافات فراوانی در میان نظریهپردازان روبرو بوده و چهبسا نتوان یک تعریف جامع و منسجمی از این واژگان ارائه کرد . از همین روست که اساساً برخی پستمدرنیسم را نه یک مکتب و مشرب میدانند و نه یک دستگاه منسجم هنری و روشنفکری؛ که چشمانداز معیّن، نظریهپرداز و سخنگوی واحد داشته باشد.پست مدرنیسم بیشتر یک نگاه است. این ویژگی بدان سبب است؛ که اندیشههای پستمدرنیستی، از منابع گوناگون؛ از فلسفه گرفته تا تاریخ و از زبانشناسی، مطالعات اجتماعی و روانشناختی گرفته تا جغرافیا، دستچین شده است. در هرمورد و زمینه ی پستمدرنیسم و نحله ها و آراء نظریهپردازان آن، نوشتههای متعددی وجود دارد؛ اما هر یک این پدیدهی تازه را به دلخواه خود تفسیر کردهاند. از همین رو، باید گفت، که پستمدرنیسم به گیاهی شباهت دارد؛ که بارها با پیوند زدن و قلمه زدن تکثیر شده و گونههای متفاوتی پیدا کرده است. از همین رهگذر است که میبینیم گهگاهی معنای آن در یک حوزه و زمینه، با معانی آن در عرصههای دیگر همخوانی ندارد
پست مدرنیسم را باید در چارچوب مدرنیسم شناخت لذا ابتداءً به مدرنیسم می پردازیم و بعد در سایه مدرنیسم .شاخصه های پست مدرنیزم را هم بیان خواهیم کرد.
مدرنیسم:
درفرهنگ اندیشه انتقادی می خوانیم:
ویژگی, تجربه, یا دوران (مدرن), ایده مدرنیته (modernity) برجسته کنندگی بداعت حال به عنوان گسستی از گذشته,حالی گشوده به روی آینده ای به شتاب نزدیک شونده ونامعلوم است مدرنیته در وسیع ترین مفهوم,مقارن با ایده های نوآوری ,پیشرفت ورسم روز بوده است,ونقطه مقابل قدمت ,کلاسیسیم,وسنت است.مدرنیته به عنوان راهی برای متمایز سازی(روزآمد)ترین مولفه های حال از مولفه های برقرار کننده ی پیوند با گذشته ,به موازات طرح تعاریف گوناگونی از حال تاریخی ,در گذر سالها.به صفات بسیاری منتسب شده است.درکلی ترین شکل,بهترین برئداشت از مدرنیته درنظظر گرفتن آن به عنوان ساختار زمان آگاهی تاریخی است.
مدرنیته و مدرنیسم با ریشه های عمیق در تحولات تاریخی نزدیک به شش قرن متمادی یعنی از قرن چهاردهم و رنسانس به این طرف، میراث خوار این شش قرن تحولات بشمار می روند . آنچه که تحت عنوان مدرنیته از آن یاد می شود چیزی نیست جز دستاوردهای عمیق سیاسی، اجتماعی، اقتصادی فکری، فرهنگی و …در تمامی حوزه های حیات فردی و اجتماعی بشر . این دستاوردها و تحولات گر چه از گذشته های دور شروع شدند لیکن اوج آن ها را می توان از قرن هجدهم به این طرف دانست
جامعهشناسان برای مدرنیسم چهار خصیصه برشمردهاند:
1ـ گسترش و تأثیر علم و فن آوری که زمینه ساز انقلاب صنعتی شد، که جنبة اصلی آن عقلانی کردن تولید است .
2ـ تحرک افزونتر ؛ قبل از انقلاب صنعتی، جامعه ایستاد بود. مردم به ندرت از موطن خود به جای دیگر میرفتند ولی پس از آن رشد چشمگیری یافت و روند شهرنشینی توسعه پیدا کرد .
3ـ ظهور حکومت مدرن برای راهبردی دگرگونی اقتصادی و اجتماعی (بروکراتیک شدن حکومت) ؛
4ـ تأکید بر فرد و بسط مفهوم آزادی
مدرنیسم یا مدرنیته پس از عصر روشنگری (Enlightenment )در اروپا گسترش یافت و انسان غربی به عقل خود بیشتر اعتماد پیدا کرد که به بعضی ویژگیهای آن اشاره می شود.
1-اعتماد به توانایی عقل انسان
2-تاکید بر مفاهیمی از قبیل: پیشرفت، طبیعت و تجربه های مستقیم
3-مخالفت آشکار با مذهب (به ویژه الهیات مسیحی )
4- اومانیسم و تبیین جامعه و طبیعت به شکل انسان مداری
5- تاکید عمده بر روش شناسی تجربی
6- پوزیتیویسم به عنوان متدلوژی مدرنیسم
با این وصف برای شناخت دقیق مدرنیسم باید پایه های اصلی آن یعنی اومانیسم، سکولاریسم ،پوزیتیویسم و راسبیونالیسم.اندویجوآلیسم.لیبرالیسم دانست.
پست مدرنیسم:
درفرهنگ اندیشه انتقادی چنین آمده است:
((پسامدرنیسم(postmodernism)عنوانی برای انواع متفاوت بسیاری از موضوعات وپدیده های فرهنگی مطرح به شیوه های بسیار متفاوت است.در این بین شاید بتوان سه کاربرد متفاوت این اصطلاح را درکل متمایز ساخت.نخست اینکه پسامدرنیزم نشانگر شماری از بسط وتوسع عای صورت گرفته در عرصه هنرها وفرهنگ در نیمه دوم سده بیستم است.تکیه گاه وعزیمت گاه اینگونه پست مدرنیزم اشکال مختلفی از مدرنیسم اند که در نیمه نخست سده بیستمدر اروپا,در عرصه هنرها وفرهنگ ,پرورش یافته اند.
دوم اینکه پسامدرنیزم گویای ظهور اشکال نوینی از سازماندهی اجتماعی واتصادی از پایان جنگ جهانی دوم به این سو است.تکیه گاه وعزیمت گاه اینگونه پسامدرنیزم روند مدرنیزاسیونی است که مشخصه اوایل سده بیستم محسوب شده,حاکی ازرشد صنعت,ظهور بازار انبوه,وشتابگیری فرایندهای خودکار,ترددها وارتباطات جمعی است.
سوم اینکه ,پسامدرنیزم نماینده نوعی خاص از نوشتار وتامل نظری است.نوشتار وتاملی که معمولاً,هرچند نه منحصرا,دغدغه نخست این نگرش به شمار می رود.شاید پر بیراه نباشد که این سه کاربرد را مترادف با تعابیرپسامدرنیزم,پسامدرنیته,پسامدرن,بگیریم.........))
از اواخر قرن نوزدهم، در حرکت عظیم مدرنسازی و فتح یکبهیک سنگرهای طبیعت از سوی انسان، تردیدهایی پدیدار شد. نیچه اولین متفکر بزرگی است که در مقابل همه ارزشها و آرمانهای مدرن ایستاد و از چند و چون آنها سؤال کرد و کوشید آنرا مورد نقد و بررسی قرار دهد. با ظهور جنگ جهانی اول و دوم، امید به پیشرفت مطلق در پناه اندیشه مدرنیته مورد شک و تجدید نظر قرار گرفت و بحث درباره اندیشههای پسامدرنیستی در 1960 شکل یافت.
در دههی 1980، دوران تاخت و تاز، رشد و در عین حال دگرگونی پستمدرنیسم آغاز شد؛ تا جاییکه در اواخر این دهه، زنجیرهای از حرکات خلّاق و جدید بهوقوع پیوست، که بهعناوین مختلف، پستمدرن خوانده میشدند؛ مانند پستمدرنیسم ساختگرا، پستمدرنیسم محیط زیستی، پستمدرنیسم اصولی و پستمدرنیسم بازسازیگرا.
از جمله نظریهپردازان و متفکران پستمدرنیسم که عمدتاً فرانسوی هستند، میتوان از این چهرههایی مثل ژان فرانسوا لیوتار، میشل فوکو، ژان بودریار، ژاک دریدا، ژیل دلوز، چالز جنکز، ژاک لاکان و اهب حسن نام برد. البته "نیچه"، "هایدیگر" فروید و هوسرل نیز بهعنوان نیاکان پستمدرنیسم بهشمار میروند؛ که نظرها و دیدگاههای آنها تأثیر بسیاری در ظهور پستمدرنسیم داشته است.
اما با وجود ماهیت شناور و آنارشیگونه این تفکر، باید گفت، این واژه به مفهوم عام کلمه در دهههای اخیر بهطور فزاینده، به پایان دوران شکوفایی مدرنیسم و افول آن پس از اوج ظهورش در قرن بیستم اشاره دارد. به این ترتیب در یک نگاه کلی پستمدرنیسم، بهمثابهی یک پیکرهی پیچیده، مبهم، متنوع و چندچهره و یک جریان پرنفوذ و قدرتمند فرهنگی، سیاسی و روشنفکری است؛ که ویژگی اساسی آن، چالش با علم و عقل مدرنیته و دکترینهای جهان مدرن و روایتهای کلان آن و نقد و اعتراض به بسامدها و دستاوردهای بحرانخیز آنست. در واقع عصر پستمدرن را میتوان عصر هویداشدن بحرانهای عمیق فلسفی و معنوی برخاسته از پروژهی روشنگری و عصر شکست و گسست در قطعیتهای مدرنیتهی سازمانیافته، دانست.
دنیای پست مدرن دنیای شکستن باور انسان نسبت به یک مفهوم یا مفاهیم قابل باور است. یعنی تا چند دهه پیش، انسان مدرن غربی مفاهیم مختلفی برای ایمان داشت مثلاً زمانی به علم ایمان آورد، ساینتیسم شکل گرفت و یا به خرد ایمان آورد، راسیونالیزم شکل گرفت. اما با ورود به قرن بیستم انسان در باور دچار مشکل شد. نیچه در یکی از کتاب های خود صریحاً اعلام می کند: در ورود به قرن بیستم خدا مرده است . جمله خدا مرده است یک جمله به ظاهر کفرآمیز است که از دید ما یک انسان کافر این کلام را بر زبان رانده است. اما در بطن موضوع تصویر این معنا را دارد که انسان غربی وارد عرصه ای شد که هیچ چیز حتی خدا را مستحق باور ندید.
مارک ,سی,تیلور در مقاله (یک نا\الهیات پست مدرن) می نویسد:
((......پست مدرنیزم با احساس خسران برگشت ناپذیروقصورلاعلاج آغازمی شود.این زخمی است که علت آن آگاهی شدید از مرگ بوده است.مرگی که با (مرگ خدا)آغاز وبا (مرگ خودمان)پایان می پذیرد.
یعنی دنیای پست مدرن امروز این سوال را از ما می پرسد: آیا چیزی وجود دارد که لایق پرستیدن باشد؟
پستمدرنیسم که میتوان آنرا یک جنبش در فرهنگ کاپیتالیستی پیشرفته دانست، ناظر بر واکنشهای صریح بر ضد استیلای خفقانآور مدرنیسم و خردگرایی هدفمند و پیشرفت خطّی و اندیشه کهنه و منسوخ سرآمدباوری و نخبهگرایی فرهنگی است.
عنصر کلیدی این مقوله، برآمده از جنبش انتقادی غرب در هنر و معماری، در همین جنبهی صریحاً انتقادی آن بوده؛ که در انتقاد از مؤلفههایی همچون علمگرایی، تجربهگرایی، عقلگرایی، انسانمحوری، پوزیتیویسم و ... نمود مییابد.
ماهیّت پستمدرنیسم چنان است که دائم چهره عوض کرده و دگرگونی آن چنان بهشتاب صورت میگیرد که بهجرأت میتوان گفت، پستمدرنیسم امروز با آنچه در آغاز به این نام خوانده میشد و حتی با پستمدرنیسم دههی اخیر تفاوت بسیار دارد. پستمدرنیسم که در آغاز، جنبشی برضد اندیشههای سلطهجویانه غرب بود، بهتدریج در ماهیّت و ذات خود دچار دگرگونی شد. از این رهگذر است که پستمدرنیست، دیگر فقط به واژگون کردن اندیشههای روشنگری و خردورزی و صدا بخشیدن به سکوتها نیندیشیده و خود را به هنر و معماری هم محدود نمیکند و عرصههای مختلفی مانند: روانشناسی، فلسفه اخلاق، انسانشناسی، علوم اجتماعی، سیاست و ... را مورد نقد قرار میدهد.
شاخصه های پسست مدرنیسم:
1. نسبیگرایی؛ نسبی بودن حقیقت و عدم قطعیّت در زمینه شناخت، از جمله اصول پستمدرنیسم بهشمار میرود. پستمدرنیستها، برخلاف نظریّات مدرنیستی که با جزمیت تامّ، نسخهها و روایتهای کلی مدرنیته را نسخههایی جهانشمول و فراگیر میخوانند، از سنّت، زبان و تاریخ، بهمنزلهی پیشزمینه فهم انسانی سخن میگویند. درنتیجه در برابر تأکید مدرنیته بر نسخه واحد و یگانه خود، بر کثرت و چندگانگی تأکید میورزند.
پستمدرنیسم که ادعای برگشتن از مدرنیته را بههمراه دارد، مفاهیمی چون خرد، حقیقت، سنّت، اخلاقیّات و تاریخ را که چارچوب مدرنیته محسوب شده و در واقع تعیینکننده مسیر زندگی و معنابخش آن بودند، را نادیده گرفته و برآنست، این مفاهیم، چون مطابق با موشکافیهای امروز نیستند، معانی خود را از دست دادهاند و تمامی نظریات استوار برمفاهیم مطلق حقیقت، علوم و خرد، در واقع چیزی بیش از یک مشت ساختارهای تصنّعی نبوده و همه، ماهیّتی توتالیتر دارند. پستمدرنیستها حقیقت را انکار کرده و ضمن نسبی شمردن امور، در تمام علوم و منابع آن، با نوعی شکآوری متساوی مینگرد و میان علوم و جادوگری، تفاوتی نمیبیند. این جنبش، برآنست که دانش از طریق تحقیق و جستجو کسب نشده؛ بلکه از طریق تصوّرات آموخته میشوند و از همین رهگذر افسانه را برتر از فلسفه و روایت را بهتر از نظریه میدانند و معتقدند هردو تأثیر بیشتری بر رفتار انسان دارند.
اساساً؛ بنمایه اصلی پستمدرنیسم در همین اعتقاد به عدم قطعیّت، فقدان مرکز، پراکندگی و نگاه نسبیگرا و تکثرسالار، نهفته است. پافشاری پستمدرنها بر این است که هیچ راه حلی نهایی و قطعی در پیش پای انسان نمیتوان نهاد.
2. انکار واقعیت؛ پستمدرنیسمها به انکار وجود هرگونه واقعیّت نهایی میپردازند و برآنند انسان در پس چیزها، همان را میبیند، که میخواهد ببیند. این امر هم، بستگی به شرایط زمان و مکان و اینکه تا چه اندازه اجازه دیدن چهچیز به او داده شده است و تمام اینها هم موکول به آنست که دریافتهای فرهنگی–تاریخی بر چه امری تمرکز داشته باشد.
3. شکگرایی؛ براساس این اصل پستمدرنیسم، باید به همه چیز شک کرد و هیچ چیز را نباید بهطور قالبی و درست پذیرفت. پستمدرنیسم بهواسطه همین اصل خود، از اصول ثابتی برخوردار نبوده و از همین رو برخی آنرا ضد دین معرفی میکنند.
4. هیچانگاری(نیهیلیسم)؛ تلاش جامعه سنّتی عمدتاً برمبنای نظریه مشیّت الهی قرار گرفته؛ بنابراین، کل جهان هستی با نظارت و هدایت خداوند در حال حرکت و پیشرفت بهسوی هدف خاصی بود؛ اما در مکتب مدرنیسم بهجای مشیّت الهی، تفکر پیشرفت مادی قرار گرفت و برنامههای عقلانی و علمی را بهجای مشیّت خداوند قرار دادند. حال در پستمدرنیسمّ در واقع بهجای اعتقاد به نیروی الهی، هیچانگاری و پوچاندیشی نهاده شد. پستمدرن، بیهدفی، نداشتن غایت، ابتذال، بیمرکزی و پوچاندیشی را تفریح خود گرفته و بیقید و بندی و لاابالیگری را مفرّی از دنیای وحشتناک مدرن و فشار قوانین خشک رسمی میداند.
5. تکثرگرایی؛ پستمدرنیسم بر چندگانگی فرهنگها، قومیّت، نژاد، جنسیّت و حتی خرد، تأکید میورزد و پستمدرنها پذیرش سنّتها و فرهنگهای متعدد بومی و محلّی را بهجای فرهنگ واحد و مفاهیم کلّی و انتزاعی توصیه میکنند. پستمدرنیسم، برخلاف مدرنیسم که فرهنگ و عقلانیّت غرب مدرن را بهعنوان تنها راهکار سعادت تلقّی میکند، برای همه جریانات منطقهای و محلی، حیات قائل بوده و معتقد است، هر فرهنگ و گفتمانی، خود حاوی حقیقت نسبی برای خود است و سعادت در درون آن تعریف میشود؛ پس نمیتوان براساس معیارهای یک فرهنگ، فرهنگها و سنّتهای دیگر را نفی، اثبات و جرح و تعدیل کرد.
با توجه به این شاخصه ها می توان بعضی از ویژگیهای دنیای پست مدرن را اینگونه بیان کرد:
1- نفی دولت :پست مدرنیسم دولت را به عنوان نمادی از هویت ملی قبول ندارد.
2- نسبیت اخلاق: این مکتب برنسبی بودن اخلاق تأکید می ورزد.
3- مخالفت بارشد اقتصاد: رشد اقتصاد را باعث ویرانی محیط زیست می داند وبا آن- در صورتی که موجبات ویرانی محیط زیست را بار آورد -مخالف است.
4- مخالفت با فرهنگ های مسلط: پست مدرنیسم حل شدن خرده فرهنگ ها را در فرهنگ مسلط قابل قبول نمی داند.
5- رد نژاد پرستی
6- مخالفت با نظارت بروکراتیک برتولید
7- ردعقلگرایی وروشنگری
8- اعتقاد به پایان یافتن مبارزه طبقه کارگر علیه سرمایه داری
9- اعتقاد به گوناگونی سرنوشت: به جای همسانی در سرشت وسرنوشت بشر به تفاوت وگوناگونی تکیه می ورزد.
10- ضدیت با اندیشه های روشنگری: از قبیل ساخت گرایی، عقل گرایی، روایت های بزرگ از تاریخ وتصویر های بزرگ از زندگی اجتماعی
11- متغیر بودن هدف های سیاسی
12- ضدیت باهرگونه پارادایم معرفتی
13- ترکیب عامدانه سبک ها و قراردادها و سنت های پیشین (3)
14- دفاع از پراکندگی وفقدان انسجام
15- عدم تفسیر قاطع از جهان : به باور پست مدرن ها هیچ باورقطعی از جهان نمی توان به دست داد وهیچ مرزمشخصی برای تفسیر جهان وجود ندارد.
بعضی از نویسندگان خصوصیات پست مدرنیسم را این گونه ذکر کرده اند:
1 - در روانشناسى منکر فاعل عاقل و منطقى
2 - نفى دولت به عنوان سمبل هویت ملى
3 - نفى ساختارهاى حزب و اعمال سیاسى آنها؛ به عنوان کانالهاى یگانگى و تصورات جمعى
4 - ترفیع و ترویج نسبى بودن اخلاقیات
5 - مخالفت با قدرت یا بى اساسى دولت متمرکز
6 - مخالفت با رشد اقتصادى به بهاى ویرانى محیط زیست
7 - مخالفت با حل شدن خرده فرهنگها در فرهنگى مسلط
8 - مخالفت با نژاد پرستى
9 - مخالفت با نظارت بوروکراتیک بر تولید
10 - زیر سؤال بردن همه برداشتهاى اساسى مورد قبول اجتماع؛
11 - شک نسبت به عقل انسان و رد عقلگرایى و طغیان همه جانبه علیه روشنگرى
12 - مخالف برنامه ریزى سنجیده و متمرکز با تکیه بر متخصصان
13 - به رسمیت شناختن نسبیت گرایى (relativism)
14 - اعتقاد به پایان یافتن مبارزه طبقه کارگر و مستحیل شدن آن در دل نظام سرمایه دارى
15 - اعلام ورود به یک دوره جدید فراتاریخى
منابع:
پژوهشگر: حسن توسلی
زیر نظر استاد دکتر شاهرودی
«مطالعات فرهنگی و رسانه ایران»- یکی از مباحثی که برای پست مدرن ها بسیار مهم است بحث هویت است. که خود هویت می تواند شامل هویت جنسی، هویت قومی، هویت زبانی و هویت معنوی باشد. در این نوشتار به این بحث از زبان پریسا صادقیه چشم می سپاریم.
هویت در بحران پست مدرن در گذر از مدرنیته، جهان به دورانی تازه گام نهاده و پدیده ای که چه درست و چه نادرست، پست مدرنیسم نام گرفته، در تمام جنبه های زندگی انسان امروز رخنه کرده است. پست مدرنیسم، با تأثیر گذاری بر ذهنیت، هنر و طرز فکر انسان، زندگی و هستی او را زیر سیطره خود گرفته است. پست مدرنیسم در ۱۹۷۸ با شعار نوخواهی زاده شد و در ۱۹۷۹از میان رفت.
اما«بودریار»، یکی از نظریه پردازان پست مدرن، بر آن است که انسان امروز بی هیچ شک در شرایطی پست مدرن زندگی می کند. پست مدرنیسم، همان طور که از نامش پیداست، ادعای گذر از مدرنیسم را دارد و کنار زدن آنچه در مدرنیته ارزش و اعتبار شمرده می شده است. «کریگ اوئنز» و «کنت فرامبتون» این پدیده را «رویدادی» می دانند که «درست در آستانه سقوط حماسه و سیطره مدرنیسم اتفاق افتاده است»؛ مدرنیسمی که فرهنگ جدید غرب امروزه پایه و اساس خود را از آن می گیرد.
مدرنیته پس از جنگ جهانی اول مانند پست مدرنیسم ادعای نو شدن و تحول در همه جوانب فرهنگی ، هنری و اجتماعی را داشت. گروهی از هنرمندان مدرنیست که آوانگارد نامیده می شدند، سعی داشتند با کنار زدن تمامی اصول و قراردادهایی که بر هنر حاکم بود، هنری جدید خلق کنند و هر سبک و سیاقی نو را زیبا می شمردند. بعد از جنگ جهانی دوم، واژه پست مدرنیسم ظهور کرد. پست مدرنیسم اشاره به یک مکتب یا سبک ندارد، بلکه بیان کننده جنبشی است در فرهنگ کاپیتالیستی که با ظهور خود مرگ مدرنیته را اعلام داشت. در پست مدرنیسم مفاهیمی همچون «خرد»، «حقیقت»، «سنت» و «اخلاق» که مسیر زندگی انسان ها را تعیین می کرد و به آنها معنا می بخشید، معانی خود را یکسره از دست داد و حقیقت بر پایه این مکتب، امری نسبی فرض شد.
هویت در میان تمام این مفاهیم برای بشر امری است حیاتی که در دگرگونی های گذارهای تاریخی، همسو با دیگر مفاهیم، دستخوش تغییر شده است. اگر دوره های تاریخی را به سه بخش پیش مدرن، مدرن و پسامدرن تقسیم بندی کنیم، هویت در هر کدام از این دوره ها شکلی خاص خود راداشته است.
در دنیای پیش مدرن، هر فرد وارث هویت نیاکان خود بود و هویت امری موروثی تلقی می شد. اندیشه او در چارچوب معینی قرار داشت و راه و روش زندگی او از پیش تعیین شده بود. روابط میان افراد در جوامع پیش مدرن محدود به روابط میان قبیله ای بود و هر کس در اجتماع نقشی واحد را ایفا می کرد.
انسان هویتی فردی و در یک کلام «خویشتنی» واحد داشت. در دنیای مدرن که با عصر روشنگری آغاز شده است، هویت برای نخستین بار با بحران روبه رو می شود. اجتماع و قوانینی که بر آن حاکم است، گسترش می یابد، نیازهای انسانی رو به فزونی می گذارد و انسان برای بر آوردن این نیازها، احتیاج به روابط اجتماعی بیشتری با دیگر افراد دارد و دیگر آن اجتماع کوچک قبیله ای هویت فرد را تعیین نمی کند. هر فرد در اجتماع مدرن نقش های متفاوتی را می پذیرد. از قبیل:
پدر، پسر، خویشاوند، شهروند، مترجم، متفکر و هنرمند. به واسطه این روابط بود که فرد می توانست هویت خود را بازیابد. درهمین دوران بود که اندیشمندان به این نتیجه رسیدند که مطالعه هویت فرد، بدون در نظر گرفتن روابط او در زمان و مکان مشخص، کاری بی فایده است. در این دوران انسان با این پرسش رو به رو شد که کیست یا چه کسی می تواند باشد. او تصور می کرد که هویتی کاذب دارد، اما در زیر تمام نقش هایی که می پذیرفت، خویشتنی واقعی داشت که حداقل در خلوت خود با آن روبه رو بود.
دنیای پست مدرن امروز بسیار پیچیده تر از دنیای مدرن است. انسان، امروزه با خواسته های زیادی رو به رو است که در گذشته برایش بیگانه بوده است، در پست مدرنیسم از همان روزی که پساساختارگرایی مضامین انسانی را پاره پاره و مرکز زدایی شده تلقی کرد، مفهوم متعارف هویت هم دستخوش دگر گونی های گوناگون شد. به عنوان مثال پست مدرنیسم به تأثیر از «هربرت مید» هویت را امری نسبی تعریف کرد.
هربرت مید، با عنوان کردن پدیده نسبیت، هرگونه تصور موقعیت و فضا و زمان مطلق را بر هم ریخت. بنابراین هویت امری نسبی است و هر کس در فضا و زمان خاص هویتی متفاوت از خود نشان می دهد. در واقع هویت نامی است که بر ارتباط ها و برخوردهای هر فرد با هر پدیده در زمان و مکان خاص گذاشته می شود. به عنوان نمونه پست مدرنیسم با پرداختن به گفتمان های جنسیت و هویت های بومی به بیان رابطه میان هویت و موقعیت پرداخته است. بر این اساس، چیزی با عنوان هویت فردی و اساسی زیر سؤال می رود. در دنیای تکه تکه امروز، در فرصت های کوتاه، آدمی باید نقش های بی شماری را بازی کند و همین امر داشتن هویتی یکپارچه را غیر ممکن می سازد.
در دوران مدرن، انسان در میان روابط اجتماعی گسترده به دنبال هویتی یکپارچه می گشت، اما در دوران پست مدرن امروز، انسان به دنبال همان هویت تکه تکه است. دیگر هویت امری موروثی نیست، بلکه اکتسابی و حاصل معاشرت و زندگی کردن با دیگران است و تمام نگاه ها معطوف به روندی است که در جریان آن هویت ساخته و پرداخته می شود. بر اساس همین اندیشه ها امروز دو نظریه و نگرش در باره هویت وجود دارد: یکی «هویت سنتی» که برخی عوامل مانند طبقه، نژاد، مذهب و جنسیت را در پدید آوردن یک هویت مشخص و منسجم سهیم می داند و دیگری «هویت ساختگی» که بر ساختار هویت نظر دارد و بر آن است که هر هویت در فرآیندی مشخص و معین شکل می گیرد و هنگام مطالعه آن هم باید عوامل روان شناختی و هم عوامل جامعه شناختی را در نظر داشت.
انسان دیگر به آن چه که می آفریند شناخته نمی شود، بلکه پایه و اساس شناسایی او، کالایی است که می خرد یا توان خریدنش را دارد. بودلر می گوید:
پول بیشتر از هر عامل دیگر شکل یک نیروی اجتماعی را به خود گرفته و مردم را به «شیء شدگی» کشانده است که نتیجه محتوم آن انسان ستیزی، انسان زدایی، بیگانگی و تضعیف احساس تعلق است.
ما در دنیای پست مدرن هویت را به وسیله لباسی که می پوشیم، کالایی که مصرف می کنیم، کتابی که می خوانیم و ایماژهایی که می بینیم به دست می آوریم. خانه، مدرسه، محل کار و مهم تر از همه رسانه ها و همچنین چگونگی اندیشیدن، به همراه جنسیت، موضع و دیدگاه هر فرد نسبت به اجتماع و آرمان ها و آرزو هایش در شکل گیری هویت او نقش دارد. با هر تغییری که در این عوامل ایجاد کنیم، هویتی تازه می یابیم، به همین سبب است که امروز هیچ کس از هویت واقعی خود آگاهی ندارد و همه در چارچوب ها و حد و مرز هویت خود و دیگران به دیده تردید می نگرند و مسأله هویت همواره با ابهام و ایهام توأم است(۲۷۰).
قره باغی در کتاب تبارشمالی پست مدرنیسم، می گوید: در برخی از آثار فلسفی سده بیستم، مانند آثار سارتر، «خویشتن» جوهره و ذات خود را گم کرده است و شکلی از جست و جوی «خود» برای رسیدن به اصالت را پیدا می کند. اما «خویشتن» پست مدرن فاقد هر گونه جوهره و ذات است و هرگز پنهان نمی کند که شیوه مصرف، موقعیت و سبک زندگی، جای اصالت را گرفته و آن را از صحنه بیرون رانده است.
پریسا صادقیه