«مطالعات فرهنگی و رسانه ایران»- سینما مجموعه ای از فریم هاست و منشاء آن به 1890 به بعد باز می گردد. در فرانسه، اولین دستگاه ضبط و پخش به نام سینماتوگراف توسط برادران لومیر اختراع شد.
اولین تصاویر متحرکت توسط برادران لومیر ساخته شدند. جورج میلیس نیز اولین فیلم های داستانی را ساخته است.
به این ترتیب مروری بر تاریخ سینما در جهان می کنیم:
1899: آلفرد
1900: سیندرلا
1903: سرقت بزرگ قطار
1915: سینمای امریکا
1920-1930: فیلم های صامت چارلی چاپلین
1930-1940: فیلم های سخنگو ساخته شدند. فیلم های گانگستری.
1940: ارسون ولز؛ همشهری کین
1940-1970: سینمای ایتالیا
1957: اینگهار برگمن
1960-1970: ورود فیلم های رنگی
1980-1990: ویدئو، سی دی، و ... دیجیتال
سینما: سینما متنی است که در سطح دال ها متشکل از مجموعه ای از تصاویر است که زندگی واقعی را بازنمایی می کند. در فیلم دو دسته نظام نشانه ای وجود دارد:
1. شنیداری: جلوه های صوتی، موسیقی و دیالوگ
2. دیداری: تصویری، کنش ها، نهادها، روایت و قاب
اصل سینما چیزهایی است که می فهمید.
ویژگی متمایز فیلم و عکس در روایت است. عکس روایت ندارد و فیلم درونش روایت است.
دو نوع ساختار روایی در فیلم وجود دارد:
1. روایت بصری: ساختاری بصری فیلم تقریبا شبیه ساختار یک متن است.
2. روایت داستانی:
«مطالعات فرهنگی و رسانه ایران»- این سوال که میان ساختارگرایی و پسا ساختارگرایی چه تفاوت هایی وجود دارند در چند محور قابل بحث است:
1. ثبات معنا: از نظر ساختارگرایان در عکس ثبات معنا است. یعنی تثبیت معنا را می پذیرد. اما بارت که راجع به عکس صحبت کرده این را نمی پذیرد و می گوید که عکس به چیزی ارجاع می دهد که دیگر آن نیست. بارت پساساختارگرا است. ثبات معنایی در عکس متصور نیست.
2. مفهوم ایدئولوژی و قدرت: مورد نظر ساختارگرایان است. در عکس ایدئولوژی عکس دیده می شود در پساساختارگرایان نظام ایدئولوژیک و گفتمانی که عکاس در آن است، مورد نظر آنها نیست. همراه آن بازتولید قدرت هم اتفاق می افتد. در ساختارگرایی باید ایدئولوژی و قدرت را لحاظ کنید.
3. لوگوسنتریزم: یعنی هر جمله با واژه ای معنای ثابتی دارد و به همین ترتیب نظام نشانه ای عکس هم به تبع نگرش می تواند به نظام های نشانه ای دیگر بسط پیدا می شود. کلام محوری، ثبات معنا یا لوگوسنتریزم یعنی شما به معنایی فراتر ارجاع داده شده اید. پساساختارگراها چون نسبی گرا هستند و به نظام معنایی فراتر اعتقاد دارند، این را نمی پذیرند. از نظر آنها عکس حامل معنا و حقیقت ثابت نیست. بارت می گوید: مدلولی برای عکس وجود ندارد. چون زمان باعث از بین رفتن آن می شود. زمان مربوط به گذشته است. ما عکس می گیریم که آن را زنده نگه داریم. به مجموعه عکس های کاوه گلستان قبل از انقلاب با عنوان «کارگران» نگاه کنید.
4. بی تکلیفی در معنا:
به محض اینکه متوجه می شویم که از لنز دوربین دیده می شویم دیگر همه چیز دگرگون می شود. یعنی خودتان نیستید. در ژست گرفتن وانمود می کنید که شخص دیگری هستید. ژست شما یک تصویر از خود واقعی شما است. بارت می گوید که 3 نوع هویت در پرتره موجود است:
5. مرگ و دلالت تصویری: بارت می گوید: «اگر قرار باشد عکس در سطحی جدی بررسی شود، باید در ارتباط با مرگ توصیف شود. حقیقت این است که مرگ شاهد است اما شاهد چیزی که دیگر نیست.» این آسیب روحی بزرگی برای بشریت است که مرتبا زنده می شود اما در عین حال حس آن که این لحظه تمام شده است، آزار دهنده است به گونه ای نهفته قراردادی با چیزی است که از مشی ما حفظ شده است. قرار دادی با مرگ.
مرگ در آثار آرمان استپانیان.
6. بینامتنیت: یعنی ارتباط موضوع. اگر متن شما زبانی و کلامی باشد، در عکس ها و تصاویر هم این بینامتنیت وجود دارد. یعنی در جهان خارج و عکس های دیگر نیز این بینامتنیت وجود دارد. مثلا در تصویری که یک زن در مقابل یک دیوار قرار گرفته که از میانش دروازه ای باز است، شما می توانید آن را اشاره به دروازه میان اسرائیل و فلسطین یا دیوار برلین میان آلمان شرقی و غربی را درک کنید.
7. ضد روایت: به اعتقاد بارت در عکس از توهم فیلم خبری نیست. از آن که عکس همواره آن چیزی را به نمایش می گذارد که در آینده (آینده عکس) نخواهد بود. برای بارت نقش آن و ضد خاطره است. برای بارت هر عکسی درباره مرگ در آینده است. سپس خوانش واسازانه (پساساختارگرایانه) روایت منسجمی در عکس پیدا نمی کند و هر روایت قابل تصور داراری گسست است، زیرا همیشه شانه هایی در متن بافت یافت می شوند که در مسیرهایی روایی متفاوت و دیگری را نشان می دهد. مثال آن عکس وداع از سعید صادق است.
8. چند معنایی (polysemy): چند معنایی در مقابل کلام محوری است. عکس ها همیشه چند معنا هستند و بیننده مانند عکاس همیشه برفی را انتخاب می کند و برخی دیگر را طرد می کند.
9. استودیوم و پونکتوم: بارت در «اتاق روشن» به دو عنصر در عکس ها اشاره می کند: استودیوم تمام دانش و فرهنگ خوانشگر عکس است. حوزه دوست داشتن ها و دوست نداشتن ها: حوزه اندیشه
پونکتوم: با چارچوب هایی که دارید تفسیر مشخصی از عکس ارائه می دهید. اما هیچ گاه به ثبات نمی رسید. مثل توضیحی که عکاس زیر عکس می دهد. گاهی عکاس نشانه های دیگری نیز می گذارد. مثلا چیزهایی که بر روی دیوار گذاشته است.
«مطالعات فرهنگی و رسانه ایران»- سوزان سانتاک در نوشتاری با عنوان «مقاله ای درباره تصاویر» عناصر اصلی عکس را به شرح ذیل نام می برد:
روابط همنشینی چیزهایی هستند که در عکس وجود دارند.
روابط جانشینی چیزهایی هستند که در عکس نیستند.
روابط همنشینی بالا، پایین و ... می آید.
همنشینی یعنی چه چیزی در کنار چه چیزی هم نشین شده است.
روابط جانشینی در رابطه با آنچه در عکس آورد و نیاورده است یعنی عکاس می توانسته چه معانی را بیاورد و نیاورده و چه و چه مواردی را می توانسته بیاورد.
تقابل های قطبی در عکس
از جهت های مختلفی تقابل هایی در عکس وجود دارد:
برای مثال تقابل میان «زندگی» و «مرگ»
تقابل میان «جلو» و «عقب»
تقابل میان «پیر» و «جوان»
ارجاع مستقیم و ضمنی در عکس
بارت در مقاله «پیام عکس» این دو نوع ارجاع را از هم متمایز کرد. ارجاع مستقیم و معنای صریح آن و ارجاع ضمنی و معنای ضمنی است.
عکس آلفرد یعقوبزاده را ببینید.
روایت در عکس
هر عکس لحظه ای را منجمد می کند. می توان برای هر عکس روایتی را متصور شد. عکس برشی کوتاه از اتفاقاتی است که در جهان می افتد.
عکس وداع سعید صادقی را ملاحظه کنید.
جهت در عکس
جهت های حرکتی متفاوت گاه در عکس دیده می شود که معنادار است. این جهت ها در عکس های روبرو مشخص می شود.