«مطالعات فرهنگی و رسانه ایران»- تعریف فرهنگ برای من که یک دانشجوی رشته مطالعات فرهنگی و رسانه هستم بسیار دشوار است. چراکه به گفته برخی منابع بالغ بر چند صد تعریف از این واژه شده است. در ویکی پدیا فرهنگ اینگونه تعریف می شود:
فرهنگ آن چیزی است که مردم با آن زندگی میکنند. فرهنگ ازآنِ مردم است؛ فرهنگ را ادوارد تایلور (۱۹۱۷-۱۸۳۲)، مجموعه پیچیدهای از دانشها، باورها، هنرها، قوانین، اخلاقیات، عادات و هرچه که فرد به عنوان عضوی از جامعه از جامعهٔ خویش فرامیگیرد تعریف میکند. هر منطقه از هر کشوری میتواند فرهنگی متفاوتی با دیگر مناطق آن کشور داشته باشد. فرهنگ به وسیلهٔ آموزش، به نسل بعدی منتقل میشود؛ در حالی که ژنتیک به وسیلهٔ وراثت منتقل میشود.
فرهنگ، راه مشترک زندگی، اندیشه و کنش انسان است. فرهنگ در بر گیرندهٔ این چیزهاست:
۱. سازگاری کلی با نیازهای اقتصادی یا محیط جغرافیایی پیرامون;
۲. سازمان مشترکی که برای فرو نشاندن نیازهای اجتماعی و سیاسی که از محیط پیرامون بر خواستهاند، پیدا شده است;
۳. مجموعهٔ مشترکی از اندیشهها و دستاوردها.
فرهنگ شامل هنر، ادبیات، علم، آفرینشها، فلسفه و دین است.
دکتر نجاتی حسینی در این باب می گویند که ما تعابیر کلاسیک و غیر کلاسیک از فرهنگ داریم. فرهنگ مجموعه ایده هایی هستند که ما برای زندگی کردن داریم.
از دل این رویه سه چیز بوجود می آید:
در واقع باورها از دل ایده ها و رویه ها بیرون می آیند.
«مطالعات فرهنگی و رسانه ایران»- در این نوشتار به صورت خلاصه نظرات برجسته برخی از جامعه شناسان را در باب فرهنگ مطرح می کنیم.
تیلور به معنای نماینده مردم شناسی و انسان شناسی فرهنگ و تمدن را با هم تعریف کرده است. وی در کتاب «تاریخ جوامع اجتماعی» می گوید: جوامع اجتماعی هنوز به آن سطح نرسیده اند که فرهنگ داشته باشند. او تکامل تک خطی را توضیح می دهد. این بحث تکامل تک خطی در کتاب «مطالعات فرهنگی؛ مبانی و اصول» دکتر بهار آمده است اما دکتر بهار در مورد آن توضیح نداده اند. تکامل تک خطی یعنی مسیری برای فرهنگ وجود دارد که همه جوامع آن مسیر را دیر یا زود طی می کنند و بالاخره همه آنها به انتها می رسند.
بوآس بر تفاوت های فرهنگی تکیه می کند. او مردم شناسی است که روش متفاوتی نسبت به تایلور دارد. او بیشتر اینها را تفاوت های فرهنگی می داند. او می گوید که مردم شناس باید مشاهده کند.
بوآس بر نسبیت فرهنگی اعتقاد دارد. بر خلاف تایلور که فرهنگ را تک خطی می بیند. سامر در مقابل این ها قوم مداری را مطرح می کند که که گروهی خاص مرکز همه گروه هاست..
اینجا مفهوم خود و دیگری- سلطه و غیر سلطه- مطرح می شود. تحت سلطه استعمار کشورهایی مثل هند و الجزایر زبانشان زبان استعمار شده است.
اما سوال اینجاست که چرا از آلمان فرهنگ بیرون می آید و از فرانسه، تمدن؟
در مردم شناسی فرانسه فرهنگ غایب است. دورکیم از فرهنگ یا تمدن نام می برد.
اولین کتابی که درباره فرهنگ جامعه نوشته شد، اثر بلینگتون است. او فرهنگ و جامعه را یکی می بیند.
یکی دیگر از واژه هایی که دورکیم در فرهنگ به آن می پردازد، بحث وجدان جمعی است.
بحث دورکیم جامعه است. مجموعه ای از ارزش ها، باورها و نگرش های فرد از نظر دورکیم وجدان جمعی اوست. او در بحث دین از مناسک می گوید. دورکیم مناسک گراست.
مطالعات فرهنگی در تعریف فرهنگ آن را از اصطلاح ایجابی، پوزیتیوستی به سطح جاری و ساری زندگی روزمره می کشاند.