«مطالعات فرهنگی و رسانه ایران»- خانم دکتر بهار یکی از اساتید برجسته در رشته مطالعات فرهنگی و رسانه دانشگاه تهران هستند.
ایشان به اندازه ای در تدریس استادند که وقتی در کلاس ایشان می نشینید، هر لحظه چیزی جدید یاد می گیرید و امروز می خواهم یکی از مباحث ایشان را به طور گذرا مرور کنم.
ایشان معتقدند که امروز دین شکل رسانه ای پیدا کرده است. در کتاب دین و رسانه، بحث تمایز بین رسانه دینی و دین رسانه ای مطرح می شود. اینکه اگر رسانه وجه دینی پیدا کند خوب است اما اگر دین وجه رسانه ای پیدا کند معمولا کارکرد متفاوتی پیدا می کند که به نفع دین نیست. چرا که دین در این حالت اقتضای رسانه ای پدا می کند. دین مولفه های رسانه ای پیدا می کند. رسانه وجه فراغت را برجسته می کند. امروز آسیب پذیری از رسانه دین را در برگرفته است. دین توده ای و همگانی شده است.
دکتر سعید ذکایی استاد دانشگاه علامه طباطبایی می گوید: دین دو وجه فراغت و سرگرمی را پیدا کرده است و برای این منظور دو فرآیند را طی می کند:
مگاچرچ ها نتیجه تفریحی نگاه کردن به دین است.
کتابی با نام تعزیه، هنر بومی، از صادق همایونی است که در آن تعزیه به عنوان یک هنر دیده شده است. اینکه امروز تعزیه ها سیال شده اند و الان در روزهای مراسم افراد می خوانند و با اسب و شتر وارد می شوند.
اساسا یکی از دلایلی که پست من تلویزیون را نقد می کند همین است که او معتقد است که شما با تلویزیون کودک را در معرض بلوغ قرار می دهید.
منبع دیگر کتاب دین و رسانه فوئر است که در آن به رسانه به عنوان یک متن نگاه می شود.
«مطالعات فرهنگی و رسانه ایران»- دین عامه، دین خاموشی یکی از یادداشت های انجمن جامعه شناسی است که نقلی است از خانم دکتر سارا شریعتی مزینانی، که در باب دین عامه، مطرح کرده اند. پیش از اینکه به این موضوع بپدازیم، می خواهم بگویم که دین عامه در مقابل دین رسمی قرار می گیرد. با یک نگاه نخبه گرایانه، دین عامه برداشتی سطحی از دین رسمی است.
سخنرانی دکتر سارا مزینانی شریعتی، عضو هیات علمی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران، با عنوان "دین عامه، دین خاموشی"، در نشست گروه جامعه شناسی دین انجمن جامعه شناسی ایران، توجه بسیاری از صاحبنظران وعلاقمندان این حوزه فکری را به خود جلب کرد و بازتاب ها ونظرات مختلفی را در برداشت. دکتر شریعتی در این نشست برخلاف اغلب جلساتی که در میان متفکران حوزهی دین و دینداری، با بحث دربارهی مفاهیم مدرنیته، سکولاریزاسیون، لائیسیته، روشنفکری دینی و غیر دینی، هرمنوتیک، الهیات انتقادی ، کلام جدید و ... برگزار میشود، موضوع بحث خود را "دین خاموش و پنهان اجتماع" اعلام کرد.
او گفت که دین عامه را دین خاموشی نامیده است، چون در میان مباحث نخبگان فکری جامعه که اغلب خود را سخنگوی متن مردم میدانند، جایی ندارد و این متن مردم در واقع همان کسانی هستند که صدایشان به گوشمان نمی رسد چون سخنران نیستند. حرفهایشان را نمیشنویم، چون خاموشاند و نوشته هایشان را نمیخوانیم، چون نویسنده نیستند.
وی چرخش توجه نخبگان از متن مردم به حاشیه را در نگاهی به دو دورهی گفتمان روشنفکری ایران، پدیدهای آشکار دانست و اشاره کرد: در حالی که روشنفکران دههی 40-50 که به حوزه دین پرداخته اند، مباحثی چون انتظار، نیایش، عاشورا(شریعتی)، محرمات در اسلام، مسلمان اجتماعی، انتظارات مردم از روحانیت (بازرگان)، حج (آل احمد) و ... را که جلوههایی از حیات دینی مردم هستند، موضوع مباحث خود قرار داده و تحول در دینداری عامه، از مهمترین دغدغه هایشان بوده است، روشنفکران امروز ما، دینداری عالمانه را حوزه کار خود قرار دادهاند.
به عقیده شریعتی، یکی از دلایل این امر را می توان به محدود بودن روشنفکران آن زمان مربوط دانست و اینکه آنها هنوز نیازمند مردم بودند و مسالهشان متن جامعه بود؛ زیرا ناگزیر بودند مخاطبان خود را از میان همین مردم جستجو کنند. در نتیجه علیرغم اینکه از اندیشه های جهانی تغذیه می کردند، حساسیتهایشان را از حیات اجتماعی مردم میگرفتند اما این در حالی است که نخبگان فکری امروز، به یمن ارتباطات، روزنامهها، انتشارات، تکنولوژیهای نوین و دانشگاههای از همه رنگ و شکل و ... بسیارند. آنها با هم گفتگو میکنند، جدل میکنند، یکدیگر را دعوت کرده و مباحث بی شمار خود را در روزنامهها منتشر می کنند و به بازار کتاب می فرستند. در نتیجه جامعهای از نخبگان به وجود آمده که بی نیاز از متن جامعه است و گفتگوهای درونیاش، چنان بالا گرفته که کمکم از متن جامعه جدا شده و درگیر مباحث با خود است و در این هیاهوی فکری، گاه ثقل بحث را فراموش میکند.
وی با تاکید بر ضرورت باز شدن مدار بسته روشنفکری و لزوم توجه مجدد به زیست اجتماعی و حیات فکری مردم، یادآور شد: امروزه موضوع دینداری عامه بار دیگر مطرح شده و در واقع، این بحث قدیمی، به یکی از جدید ترین مباحث روز بدل شده است. آنقدر جدید که حتی به روزنامهها هم کشیده شده و برخی از مراجع و مدرسین مذهبی و متفکران در برابر رشد باورهای عامیانه، خرافه و جادو و شمایل پرستی، مدح و ... هشدار دادند و با نزدیک شدن زمان مراسم مذهبی عاشورا تاسوعا، این هشدارها اهمیت بیشتری مییابد.
دکتر شریعتی افزود: در حوزهی علوم انسانی، تحقیقات بر روی دین عامه از سالهای 60 میلادی، مشخصا در فرانسه و ایتالیا، طرح شد و در همهی رشتهها، کموبیش به وجود آمد. چنانچه در هنر pop art نیز که مربوط به همین دوره بود، هنرمندان تصاویر روزمرهی تبلیغات، سینما و تلویزیون را از جامعه گرفتند، به اثر هنری تبدیل کرده و به شاخصترین گالریهای هنری فرستادند و این امر باعث شد در اوج تبلور مدرنیسم در هنر، بازگشت به فیگوراسیون ساده و عامیانه و توجه به واقعیت روزمره و پست که همواره مورد تحقیر نخبگان بود، جامعه هنری را شگفت زده کند و درعین حال، درهمین دوران، زندگی روزمره در جامعه شناسی، آنال در تاریخ، فولکلور در علوم اجتماعی و... نیز مورد توجه قرار گرفت.
وی، مهمترین عوامل موثر بر این گرایش را در حوزهی دینداری، موقعیت جدید جامعه شناسی دین و تحقیقاتی که در این زمینه انجام شده، معرفی کرد و گفت که این امر جامعه شناسان دین را دعوت می کرد تا به جای پژوهشهای مفصل در خصوص دین و علوم دینی، دین زیست شدهی متن مردم را موضوع مطالعهی خود قرار دهند. چنانچه اصلاحات مذهبی در شورای واتیکان II که در سالهای شصت میلادی، با هدف مدرنیزاسیون کلیسای کاتولیک، گشایش کلیسا به سوی دیگر کلیساهای مسیحی و تقریب (oecumunisme) انجام شد، ظهور مکتب آنال (Annales) ، تاریخ جدید، فروتاریخ (infra-histoire ) ، تاریخ خرد (micro-histoire) و روانشناسی اعماق (psychologie des profondeurs) نیز که در نتیجهی دستاوردهای روانشناسی فروید و یونگ بود، توجهات را به اعماق پنهان انسان و ناخودآگاه فردی و اجتماعی معطوف کرده و نظریه پردازان علوم اجتماعی را به سمت آنچه که ژیلبرت دوران، جامعه شناسی اعماق خواند، دعوت می کرد.
این محقق جامعه شناسی دین، در تعریف دین عامه به سه رویکرد متمایز از یکدیگر که در دورههای زمانی مختلف رواج داشتند، اشاره کرد و گفت: اولین رویکرد، تعریف دین عامه در رابطه و نسبتش با دین رسمی، راست کیشی (orthodoxy) و راست کرداری ( orthopraxy ) بود. در این رویکرد، دین عامه ، دین زیست شدهی متن مردم، به عنوان انحرافی از دین حق و دین اصلی قلمداد میشد و باری منفی مییافت. ابتدا اگوستینِ قدیس و سپس توماسِ قدیس، دین عامه را با اهریمن شناسیdemonology) ) پیوند داده و در برابر خداشناسی (theology ) قرار دادند و در نتیجه در همهی دورانهای قرون وسطی، کلیسا با دین عامه در جنگ بود. دومین رویکرد، تعریف دین عامه در نسبتش با فولکلور مردم بود. در این تعریف، دین عامه با بتﭘرستی، جادو و خرافه (Super-titio بازمانده) اینهمانی می شد. در این رویکرد، دین عامه را به عنوان بازماندهای از گذشته، از دنیای سنت و خرافه میدانستند که با گذشت زمان و پیشرفت علم، از بین خواهد رفت. سومین رویکرد نیز دین عامه را در رابطهاش با شرایط اقتصادی و اجتماعی تعریف میکرد. در این تعریف، دین عامه بار مذهبی و اعتقادیاش را از دست میداد، خصلتی فرهنگی یافته و با دین دهقانان و روستاییان یکی گرفته می شد. عامه در واقع، عامیانه، بدوی و ابتدایی تلقی شده و در برابر رویکرد فرهنگی به دین که خاص شهرنشینان بود، قرار می گرفت. در این تعریف، دین عامه، دیگر اسلام، مسیحیت و یا یهودیت عامیانه نبود و ویژگیهای مشخص خود را داشت؛ تا حدی که برخی این دین عامه روستایی و زمینی را در مقابل دین مدنی شهری و متعالی قرار دادند. به بیان دیگر، در تعریف اول دین عامه یک انحراف بود؛ در تعریف دوم بازماندهای از گذشته و در تعریف سوم یک دین دیگر.
شریعتی افزود: ویژگیهای بسیاری برای دین عامه بر شمردهاند. دین عامه را دین خاموش، یا پنهان نامیدهاند. دینی که نه با کلام که با رفتار بیان میشود. روشن کردن یک شمع، نذر، قربانی کردن، نماز و نیایش. دینی که خاموش است. الهیات و کلام و علوم دینی ندارد و برخلاف دین نخبگان که خود را شرح میدهد و تفسیر میکند، دین عامه، تنها برای استمداد، توسل، شفاعت و حاجت به سخن میآید. دین پنهان است، چون در اعماق جامعه نشت کرده و ماندگار است. دین عامه را دین آیین و "مراحل گذار" خواندند: تولد، بلوغ، ازدواج ومرگ. دینی که در همهی نقاط عطف زندگی مردم، با آنها همراه است. دین عامه را دینی باواسطه دانستند. دینی که در حاشیه زندگی میکند. به مرکز و گوهر دین، که اندیشهی خداست و کتاب مقدس و سنت پیامبر، تنها با واسطه نزدیک می شود، با واسطهی نمایندگان دین، قدیسین و ائمه؛ از این روست که در حیات دینی مردم، واسطهها حضور عینیتری دارند. در نتیجه در آنچه که هانری کربن "پارادوکس توحید"( در میانهی تعطیل و تشبیه) مینامد، دین عامه به تشبیه نزدیک میشد و به جای مفاهیم، با تصاویر، آیکونها و شمایل سروکار داشت. دین عامه دینی ترکیبی تحلیل میشود. دینی که خالص نیست چون دین گسست نیست. دین تداوم و انباشت سنت است. چنانچه، مسیحیت اروپایی، با آیین و کیشهای مدیترانهای و سلتی درآمیخت، دین عامهی مردم چین، محصول کنفسیونیسم، تائویسم و بودیسم است. مسیحیت آفریقایی، ملقمهای از آیین آفریقایی و پروتستانتیسم آمریکایی است که از آن تحت عنوان ادیان Afro-American نام می برند. شینتو و بودیسم، دین عامهی مردم ژاپن را می سازند. چرا که همچنانکه دورکهیم می گوید: یک دین به یک آیین واحد تقلیل نمییابد، بلکه سیستمی از آیینهاست که دارای خودمختاری نسبی هستند و به این دلیل است که گاه یک آیین به دلایل مختلف باقی میماند در حالی که مجموعهی دینی که بدان تعلق داشته، از بین رفته است. درواقع، دین عامه، تفکیکگذار نیست. دینی است که در آن قدسی و غیر قدسی در هم آمیختهاند و قدسی در زمان مقدس و مکان مقدس و شیء مقدس تجلی مییابد. در نهایت، دین عامه را دین غیرعقلانیت دانستهاند و ما میتوانیم به تبع هانری دروش، این غیر عقلانیت را امیدواری بنامیم. امیدواری ای که مخالف ندارد و در نتیجه تکذیب نمیشود. دین اسطورههای طلایی، اتوپیاهای رستگاریبخش، قدیسین شفابخش و موعود نجاتدهنده که در سیر تاریخ مداخله میکنند و اگر هم به انتظار فوری مردم نیز پاسخ ندهند، باز هم ایمان مردم به آنها از بین نمیرود.
فرزند دکتر علی شریعتی، در ادامه سخنرانی خود، با طرح این پرسش که "سرنوشت این دینداری در دنیای عقلانی امروز چه بود؟"، گفت: مدرنیته دین عامه را خرافه خواند؛ بازماندهای از گذشته که به مرور زمان و با پیشرفت علم از بین میرود اما تدریجا، خود آن را تملک و سکولاریزه کرد. غیرعقلانیت، با واسطه بودن، مراحل گذار، آیین تنظیم کننده و ... همه وجوهی بودند که در دنیای مدرن دوباره سربرداشتند و با صورتی نو و جلوهای عرفی ظهور کردند. فتیشیسم، یکی از اشکال بنیانی دین بود. فتیشیسم مدرن، همه چیز را کالایی کرد و امروز ما، عشق، تولد، شادی، داغ و درد خود را نیز با کالا و شیء بیان می کنیم. آیکونوگرافی و شمایل پرستی، یکی دیگر از ویژگیهای دین عامه است و امروز تصویر، سینما، عکس، تلویزیون، به یکی از شاخصهای زندگی مدرن بدل شده است. دین عامه، دین واسطهها بود و امروز رسانهها جانشین واسطههای سنتی گشتهاند . دین عامه، دین غیرعقلانیت بود و امروز شانس و اقبال، که هر روز از خلال مسابقات و بلیطهای بختآزمایی، امتحان میشوند و فالبینی و ستارهشناسی نیز یکی از جلوههای زندگی روزمره جوامع مدرن است. مدرنیته، دین عامه را خرافه خواند اما به شکل پارادوکسیکالی، تملک و سکولاریزه اش کرد. به همین ترتیب، دین رسمی نیز، که قرنها در برابر دین عامه ایستاد و انحرافش خواند، در دوره جدید بالعکس کوشید تا آن را اهلی و کانالیزه کرده و به استخدام گیرد.
شریعتی با اشاره به مطالعات جدید در خصوص دین عامه، خاطرنشان کرد: با توجه به تحولات اجتماعی و تاریخی بسیاری که صورت گرفته است، امروزه دیگر اولا به سختی میتوان این پدیده را بازماندهای از گذشته خواند چرا که علوم اجتماعی نشان دادهاند که گذشتهها نگذشتهاند، نمیگذرند، میمانند و در ناخودآگاه جمعی ما، ته نشین میشوند و عمل میکنند. در ثانی، با توجه به ظهور قرائتهای جدید و رویکردهای نو به دین، که ارتدکسی را شکننده کردهاند، دیگر به سختی میتوان دین عامه را انحراف خواند و اگر تا دیروز گفته میشد که " خارج از کلیسا نجاتی نیست" امروز کلیسا خود اعلام میکند که "راههای رسیدن به خدا بیشمار است".
سارا شریعتی در پایان، از بحث خود این گونه نتیجه گرفت: "ضرورت دارد که به گفتهی امیل دورکهیم، در فراسوی سرمای اخلاقیای که دچارش شدهایم، به این منبع سوخت عظیمی که در بطن جامعه پنهان است، توجه دیگری کنیم، و با رویکردی " ماورا-انتقادی" metha-critique (بودریارد) تلاش خود را در فهم دین و دینداری، متن مردم و گفت و گو با آن قرار دهیم، اگر میخواهیم که در این متن، حضوری روشنگرانه و آگاهیبخش داشته باشیم."
در حالی که روشنفکران دههی 40-50 که به حوزه دین پرداخته اند، مباحثی چون انتظار، نیایش، عاشورا(شریعتی)، محرمات در اسلام، مسلمان اجتماعی، انتظارات مردم از روحانیت (بازرگان)، حج (آل احمد) و ... را که جلوههایی از حیات دینی مردم هستند، موضوع مباحث خود قرار داده و تحول در دینداری عامه، از مهمترین دغدغه هایشان بوده است، روشنفکران امروز ما، دینداری عالمانه را حوزه کار خود قرار دادهاند
مدرنیته، دین عامه را خرافه خواند اما به شکل پارادوکسیکالی، تملک و سکولاریزه اش کرد. به همین ترتیب، دین رسمی نیز، که قرنها در برابر دین عامه ایستاد و انحرافش خواند، در دوره جدید بالعکس کوشید تا آن را اهلی و کانالیزه کرده و به استخدام گیرد
«مطالعات فرهنگی و رسانه ایران»- تله ونجلیسم به معنای تبلیغ دین از طریق تلویزیون است.این اصطلاح بیشتر برای فعالیت های تلویزیونی و رادیویی یک جریان مسیحی به نام اونجلیست ها (انجیلی ها) به کار می رود.
سایت دین رسانه ای در یادداشتی درباره تله ونجلیسم نوشته است: اونجلیست ها که در قرن هفده سر برآوردند و امروزه در سراسر جهان پراکنده هستند به بازگشت به کتاب مقدس معتقد هستند.
تله ونجلیست ها معتقدند باید معنویت را به جامعه فساد زده برگرداند و به نوعی تفکرات هزاره گرایی دارند.آنها معتقدند که دوره مصیبت عظمی قبل از بازگشت دوم مسیح آغاز می شود. تله ونجلیست ها معتقدند برای اینکه زمینه را برای بازگشت مسیح مهیا کنیم باید پیام انجیل را منتشر کرد.
بنابراین فعالیت های تبشیری و تبلیغی شان در قالب بر نامه های تلویزیونی، ماهواره ای آنلاین روز به روز افزایش می یابد به گونه ای که بیش از هزار کانال رادیویی و تلویزیونی با رویکرد اونجلیستی فعال هستند. ناگفته نماند که اونجلیست ها با استفاده از آموزه هایی که برای مهیا سازی بازگشت دوم مسیح دارند مشارکت های سیاسی وسیعی دارند. اونجلیست ها در آمریکابا لیبرالیسم سکولار مخافت کرده و طرفدار حزب محافظه کار جمهوری خواه هستند.. طرفداری از رونالد ریگان و جورج بوش و... در برنامه های آنها مشهود بوده است.
در میان اونجلیست ها برخی ازآنها که شبه نظامی هستند معتقدند تمام دنیا باید مسیحی شود تا مسیح بیاید. اونجلیست ها از صهیونیسم حمایت می کنند چرا که معتقدند باید به واسطه آنها تغییراتی صورت گیرد تا زمینه بازگشت مسیح فراهم آید.
تخریب مسجد الاقصی و بنا شدن دوباره معبد سلیمان و آغاز جنگ آرمگدونبا محوریت آمریکا و انگلیس از این دست فعالیت ها خواهد بود.
برخی از تله ونجلیست های مشهور در برنامه های تلویزیونی خود به صراحت به اسلام حمله می کنند. این گروه های مذهبی برای حکومت های غربی حکم سنگرهایی را دارند که در خط مقدم تأمین منافع سیاسی ـ اقتصادی آنها فعالیت می کنند، در حالی که کسوت مؤمنانی پرهیزگار و خیرخواه را به خود گرفته اند که انگیزه بخش تمامی اعمال آنها، ترس از خدا و میل به انجام کار نیک است. بر اساس تعریفی که آنها از خود و مأموریت خود ارائه داده بودند، به نظر می رسید که همه آنها سرسختانه اعتقاد دارند که مسیحیت به عنوان تنها راه رستگاری، انگیزه بخش آنها است و اسلام و سایر مذاهب، راه هایی هستند که به دوزخ ابدی ختم خواهند شد. برخی از آنها اسلام را یک ابداع شیطانی توصیف کرده اند.
آقای یاگیندر سیکاند در مقاله ای که به انجیلی ها می پردازد این گونه می نویسد:
همانطور که منتقدان بسیاری از جمله چند تن از خود مسیحیان اشاره کرده اند، اشتیاق آتشینی که مسیحیان انجیلی سفید پوست را در تلاش نومیدانه برای نجات جان های «گمراه شده»، گروه گروه به طرف «جهان سوم» از جمله کشورهای مسلمان می کشاند، بازتابی است از تداوم همان گفتمان امپریالیستی ـ اروپایی قرن نوزدهم که «بومیان» را به عنوان اقوامی واقع در آن سوی مرز تمدن می دید. امروزه با توجه به اینکه مسیحیت در غرب تقریباً مرده است، چگونه می توان هجوم انجیلی های آمریکایی و اروپایی به جهان سوم را توضیح داد؟
کاملاً پیداست که این امر هیچ ارتباطی با نیات مؤمنانه صرف ندارد یا ارتباط اندکی دارد، به این دلیل که سقوط مذهب در غرب، بسیار روشن تر از بقیه جهان است و این موضوع اقتضا می کند که میسیونرهای مسیحی، فعالیت در غرب را به نسبت جاهای دیگر، وظیفه ای اضطراری تر قلمداد کنند. از این رو برای توضیح این پارادوکس آشکار، باید به سراغ عوامل دیگری رفت. از بررسی دقیق برنامه کار گروه های انجیلی در جهان سوم، معلوم می شود که بنیاد گرایی مسیحی در کلیت خود، در آن بخش از جهان که ما قرار داریم، به هیچ وجه میسیون مذهبی ساده ای نخواهد بود. همان گونه که بسیاری از افراد معتقدند، اکثر گروه های انجیلی که در جهان سوم فعالیت می کنند، صرفاً سنگرهای خط مقدمی برای سازمان ها و دولت های غربی محسوب می شوند که به ترویج منافع و اهداف راهبردی پنهان آنها یاری می رسانند. این امر به روشنی از رابطه صمیمانه بین بنیاد گرایان مسیحی با دولت بوش معلوم می شود.
من معتقدم که این ها در بسیاری از ادیان مشابه است و فعالیت های مشابهی نیز در این زمینه صورت می گیرد.