«مطالعات فرهنگی و رسانه ایران»- مقاله با این جمله آغاز می شود که « سوالات روش همیشه بازتابی از خود هستند.» پیترز عبارت «متد» یا روش را برگرفته از واژه باستانی «متا» می داند و در بخش ابتدایی به این مساله می پردازد. وی معتقد است که از دوران باستان تا قرن بیست و یکم در مورش روش تاملاتی وجود داشته است و او درک قرن بیست و یکمی را متاثر از درک باستانی از این واژه می داند.
نویسنده: جان دورهام پیترز
ترجمه: عادل میرشاهی
او می گوید کار روش این است که فرمولی برای تجدید ساختار ارائه می کند. او می گوید از آنجاکه شاخه های بیشتری از قرن بیستم به این طرف از تکنیک های اپیسمولوژیک استفاده کرده اند، روش به عنوان یک شیوه درمان یا همان اگزیستانسیال یا حتی اخلاق درک می شود. او سپس برای روش یک سری نقش تعریف می کند:
1. دروازه بان روح جهان است.
2. تنظیم می کند که چه پیامی می تواند میان زندگی و مرگ عبور کند.
3. بعضی ها از روش به عنوان مجموعه ای تکنیک یاد می کنند.
مفهوم «حقیقت» گادامر به شدت بر مفهوم علمی روش به عنوان تکنیک تاثیر گذاشته و آنها را به هم نزدیک و برابر هم قرار داده است.
نویسنده آنگاه به کتاب جامعه و فرهنگ می پردازد و می گوید این کتاب یکی از چندین متنی است که برای دفاع از چارچوب های فکری و تحلیل جامعه، فرهنگ و زمانه های سیاسی رسانه نوشته شده است. او این کتاب را همسو با سایر کارهای بنیادین تحلیلی چپ گرا در فرهنگ و جامعه انگلستان پس از جنگ، کتاب ریچارد هوگارت با عنوان «استفاده ادبی»(1957) و کتاب ای. پی. تامپسون با عنوان «موفقیت های طبقه کارگر انگلستان»، و همچنین کتاب ویلیامز با عنوان «انقلاب طویل»(1961) می داند و آن را همجهت با تئوری انتقادی آلمان و جریان شناسی رسانه ای امریکایی نمی بیند. این کتاب نکات برجسته را نشان می دهد.
تعبیر نویسنده از محتوای کتاب فرهنگ و جامعه «نمونه اصیل هرمنوتیکی از عطف به گذشته است.» اینکه بر اساس سنت و اندیشه بریتانیایی افراد بتوانند متون گذشته را بازخوانی کنند و به بیان نویسنده به اجداد خوب زندگی بدهند.
در واقع بر مبنای آنچه ویلیامز می گفت: آنچه جریان کوچکی در 1958 بود می تواند حدود 50 سال بعد به عنوان منبعی از رودهای عقلانی توانمند می تواند بازخوانی شود.
نویسنده متن کتاب فرهنگ و جامعه را آنقدر اصیل می داند که هنوز در مطالعات فرهنگی و رسانه دارای جایگاه کانونی است.
او سپس به ریشه شکل گیری مطالعات فرهنگی در امریکا و انگلستان می پردازد و می گوید که ریشه های این علم ر انگلستان شکل گرفت و جامعه شناسی این علم را در اواخر قرن نوزدهم در امریکا میدان دار نقد اجتماعی حوزه دانشگاه کرده است.
نویسنده سپس به مطالعات ادبی می پردازد که در بریتانیا برای پرسش ها و انتقادات اجتماعی سیاسی به کار می رفته است. او برای اثبات این مساله از ایگلتون نقل می آورد که در سال 1984 گفته است: «عملکرد نقد ادبی در بریتانیا در میان فضای عمومی بحث های سیاسی قرار داشته است.»
اما فضای فرهنگ و جامعه متفاوت از این داستان هاست. ویلیامز در این کتاب می خواهد سوالات کیفی ادبی را که زمینه زیبایی شناسی دارند را تبدیل به سوالاتی از قدرت اجتماعی و دسترسی فرهنگی کند.
در واقع ویلیامز از واژه ها به عنوان نشانه هایی یاد می کند که به طور آگاهانه برای تلاش های سیاسی به کار رفته اند.
نویسنده ویلیامز را یکی از فرهنگ نویسان عصر ما می داند و می گوید ویلیامز توجه زیادی به کلمات و تاریخ آنها داشته و این بررسی را از پژوهش های نظری و نقد سیاسی جداناشدنی می بیند. و می گوید اگر کسی بخواهد به سبک ویلیامز مطالعات فرهنگی را انجام دهد باید از دانشوری کافی برخوردار باشد.
کتاب فرهنگ جامعه مطالعه ای گسترده از زندگی عقلانی در بریتانیای اواخر قرن هجدهم تا اواسط قرن بیستم است. نویسنده می نویسد این کتاب می خواهد بازتاب و نقدی از تحولات فرهنگی و اجتماعی زندگی مدرن در بریتانیا ارائه دهد.
در این کتاب ویلیامز از چهره هایی مثل: ادموند برک، شاعر رومانتیک، جی. اس. میل و توماس کارلایل، متیو آرنولد، دی. اچ. لورنس، تی. اس. الیوت، و جورج اورول یاد می کند. و در نهایت نتیجه می گیرد: هیچ خودآگاهی از مفهوم طبقه که توسط مارکس مطرح شده است در زندگی متفکران بریتانیایی به عنوان یک سنت در فرهنگ و جامعه وجود ندارد.
در کتاب فرهنگ و جامعه افکار متفکران با اعتباری چون بروک، کلریج، کارلایل، لورنس، الیوت وجود دارد. این ها جزو طبقه محافظه کار هستند و علاوه بر این ها ویلیامز تعاملی را با مفهوم «نقد رهایی بخش» والتر بنیامین برقرار می کند.
ترجمه آلمانی کتاب فرهنگ و جامعه، «تاریخ تفکر نظریه اجتماعی» نامیده شده است. ایگلتون درباره این کتاب می نویسد: «فرهنگ و جامعه کاری است که در بسیاری از فعالیت ها یک سنت را قرار می دهد و خودش در جای آن می نشیند.»
ویلیامز در کتابش سه چهره برای خودش ترسیم می کند:
1. منتقد فرهنگی
2. یک جامعه شناس که دغدغه دموکراسی دارد
3. انسان گرایی که نگران کیفیت بیان است
4. اخلاق گرایی که نگران جعل در امکان های بشر است.
او در این کتاب بر ارزیابی از کلی کیفی تاکید دارد.
در این کتاب او در برابر مفهوم ارتباطات توده ای قرار می دهد و با آن مقابله می کند.
او سپس به لازارسفلد می پردازد که آثارش تجربی، کمی، و از خارج تامین شده بوده و جریانی سیاسی داشته است. این رویکرد لازاسفلد متناسب با دموکراسی به عنوان عملکری سیستمی بوده است. اما بافت صنعتی و تکنولوژیک را در آثارش نادیده گرفته است. مرتون و لازارسفلد (1948) با نشان داده موانع روانی و جامعه شناختی برای اثر رسانه توده ای، از تحقیقات کابردی اجتماعی از ظرفیت های مردم عادی برای فکر کردن، سخن گفتن و همکاری کردن با خودشان دفاع کرد. کاتز، لازاسفلد، سیمونسون از اثرمحدود رسانه طرفداری می کنند.
کاتز و لازارسفلد بحث کرده اند که افراد هنوز سخن می گویند و روابط اجتماعی دارند، روابط انتخابی و میان فردی به واسطه رسانه های بزرگ بد به میرایی تهدید شده اند (بر اساس نظر مکتب فرانفورت) یا امید به رسانه های بزرگ خوب (بر اساس نظر مکتب شیکاگو) وجود دارد.
میلز از قدرت اثرگذاری، ساختار اجتماعی و پیوندهای گروه می نویسد. در قدرت نخبه، میلز بحث می کند که رسانه به سادگی رای، مد، فیلم ها، یا انتخاب های خرید مردم را شکل نمی دهد اما مردم عادی را با آرمان، هویت و حتی تجربیات خودشان می سازد. برای میلز واضح است که اثر رسانه (نه اینکه اصطلاحی باشد که او وضع کرده است) فراگیر اما نادر است.
میلز از والتر لیپمن و جان دیوئی استفاده می کند که می گویند: رسانه شکاف های تاریخی در گذشته به واسطه 1. از خود بیگانگی شخصی مدرن، 2. ریشه کن شدن اجتماعی و 3. عقب نشینی آموزشی و 4. سایر ایجاد شده بود را پر می کند.
میلز وظیفه جامعه شناسی را ایجاد یک روشنگری می داند که مسئولیتش رساندن حقیقت و تجربه به اوج خود است.
در کشاکش میان نظریات گیلتین، آدورنو، میلز یک سو و موریسون و لازارسفلد در سوی دیگر قرار دارند. تحقیقات انتقادی با پیشگانی لازارسفلد و تحقیقات تجربی با پیشگامی میلز ادامه پیدا کرد و بین این دو شکاف افتاد.
این دوگانگی (دوالیسم) مقوله ای تاریخی و سیاسی برای مطالعات رسانه و تاریخ است. که مظاهر آن عبارتند از:
1. تلاش های حداقلی در برابر تلاش های حداکثری
2. خوش بینی در برابر نا امیدی در مورد آگاهی
3. روش کمی در برابر روش کیفی
4. سیاست های تصدیقگر در برابر رادیکال
نویسنده می گوید این دوگانگی باعث می شود که شما مجبور به انتخاب کنید اما این انتخاب چیزی نیست که به طور طبیعی وجود داشته باشد.
نویسنده آنگاه به سال 1958 اشاره می کند که جامعه و فرهنگ در آن سال منتشر شد و می گوید در این سال دو اثر دیگر نیز منتشر شده اند:
1. وضعیت بشر اثر هانا آرنت
2. ملاقات مجدد با جهان جدید شجاع اثر آلدوس هاکسلی
او سپس به آثار دیگری از قبیل کتاب انقلاب کبیر ویلیامز، انتقال ساختاری حوزه عمومی هابر ماس، مانیفست حزب چپ جدید در ایالات متحده امریکا، بیانیه بند هرن اشاره می کند و آنها را طیفی از آثار می داند که در مساله ارتباطات نگاهی همگرا دارند.
نویسنده با قرار دادن میلز به عنوان یک مارکسیست رادیکال و آرنت و هاکسلی به عنوان اومانیست های میانه رو از نگرانی آنها درباره ارتباطات می گوید. او می نویسد که این ها درباره اطلاعات به عنوان بیماری و شفای زندگی مدرن نگاه می کنند. که در یک موضع مشترک هستند و آن نقش ویژه ای است که ارتباطات در هر متنی بازی می کند. همه این مسائل دلالت بر تهدید های جامعه توده ای دارد. این آثار می خواهد برنامه ای انسانی، مترقیانه، ائتلافی با محوریت عدالت اجتماعی ارائه کند.
نویسنده به حوزه عمومی هابرماس، حوزه گفتار و عمل آرنت، یا فرهنگ پذیری اشتراکی ویلیامز اشاره می کند که اگرچه این افراد با هدیگر در جزئیات، تاریخ، اصول و سیاست ها از هم متفاوت هستند اما همه پیش بینی های پر تلاطمی را مطرح کرده اند.
نویسنده می گوید ویلیامز برای نوشتن داستان خوش متون کهن را خوانده است و در بخش های «ارتباطات جمعی» و «ارتباطات و جامعه» سوالاتی را دربرابر دیدگان همه قرار می دهد. ویلیامز در اواخر 1950 بحث واسطه را مطرح می کند و چشم انداز اصلی خودش را می دهد. این چشم انداز به تعبیر نویسنده صدایی معتدل میان دین و نفرت از فرهنگ توده است.
در ادامه نویسنده باز به بحث گذشته خودش درباره فرهنگ لغت ویلیامز باز می گردد. او می گوید تاریخ کلمات ویلیامز برای آن به عنوان نوعی ضبط زمین شناسی از تغییرات ساختاری احساس به شمار می رود.
نگاه ویلیامز به تغییر تاریخ، مشاهده آن در یک پیوستار است و او مخالف جهش از قله ای به قله دیگر می باشد.
سپس نویسنده به نگاه های ویلیامز در مورد مسائل مختلف می پردازد:
1. هیچ توده ای وجود ندارد و شیوه نگاه ما توده را می سازد
2. ارزیابی مثبتی از سرگرمی دارد و از آن به عنوان یک شکل بالقوه از ارتباط اجتماعی یاد می کند.
3. صنایع فرهنگ پس از جنگ را احمقانه، خیالبافانه و بیهوده می بیند.
4. او می گوید هر نظریه واقعی ارتباطات یک تئوری جامعه است.
5. او معتقد است که در هر مساله ای ما سخت نیازمند سوالات مفصل و مذاکره هستیم.
6. ارتباطات جمعی برای پرهیز از جبرگرایی و تحقیر مخاطبان درد می کشد.
7. ویلیامز نظریه پردازی میانه گراست و می گوید: تکنیک ها از نظر من در بدترین بی طرفی قرار دارند.
8. این واقعیت که بسیاری از رسانه های ارتباطات جمعی غیر شخصی هستند و شامل یک جریان یکطرفه می شوند به این معنا نیست که مخاطبان بی هوش هستند. «درک و پاسخ، که ارتباطات را کامل می کند، وابسته به عوامل دیگری از تکنیک هاست.»(
9. او از توزیع چندگانه در ارتباطات جمعی یاد می کند و به نظر نویسنده این مفهوم بسیار مبهم است.
10. برای او مفهوم متداول مشارکت ارتباطات جمعی در درک مخاطبان در واقع به گونه ای اهانت وار آنها را همچون توده نقاشی می کنیم.
11. ویلیامز خودش را به روش های کیفی بسنده نکرده است و در تلویزیون از تحلیل محتوای کمی استفاده کرده است.
12. ویلیامز با مفهوم جامعه توده ای که از مخاطبان به عنوان آدم گول خورده یا تخدیر شده یاد می کرد مخالفت کرد.
13. ویلیامز ادعا می کند: «ارتباطات تنها انتقال نیست؛ بلکه آن نیز دریافت و پاسخ دارد» و نویسنده معتقد است که این جمله می تواند شعار 40 سال مطالعات فرهنگی بریتانیا باشد که علاقه دارد مردم چگونه پیام را درک می کنند و به آن پاسخ می دهند.
14. همانند سنت کلمبیا، وی مخالف مفهوم رسانه قدرتمند بود، اگرچه فرمول سازی او دوباره در پیچ و تاب های نقادانه واضح تر می شد
15. رسانه تنها یکی از میان منابع بیشماری در شکل گیری اذهان هستند: «ایده ها و احساسات هستند، تا حد زیادی، هنوز هم گسترده و پیچیده ترین الگوهای اجتماعی و زندگی خانوادگی به شمار می روند.»
شباهت ها و تفاوت های اندیشه ویلیامز و لازارسفلد:
1. ساختار بحث آنها درباره منابع مخاطبان برای مقاومت در برابر اثر رسانه کاملا مشابه است
2. جاییکه دانشکده کلمبیا به انتخاب روانی، مجراسازی، و گروه های اولیه اشاره می کند، ویلیامز درباره تجربه، عمل، و روابط اجتماعی سخن می گوید.
3. واژگان ویلیامز هم از نظر سیاسی و هم از نظر فرهنگی غنی تر هستند.
4. لازارسفلد از نظر علمی قابل تکرار تر است.
5. دشمن مشترک برای هر دو آنها نظریه جامعه توده ای است.
نویسنده سپس به نگاه ویلیامز به فرهنگ توده و آثار آن بر جامعه نگاه می کند:
1. محاسبه ویلیامز از افزایش ظهور فرهنگ توده خبر می دهد که باعث تضعیف و کاهش روایت های تاریخی شد
2. ذیل جامعه توده وار که بدون جایگزین مانده بود شرایط رضایت بخش از پیشرفت به عنوان جایگزین پدید آمد.
بحث رمان در بستر زمان بحث می شود و اینکه ویلیامز نشان می دهد اعتقاد به عصر طلایی اولیه- برای مثال، قرن هجدهم به عنوان نقطه اوج رمان انگلیسی بخش عمده اش مدیون نگهداری انتخابی سابقه تاریخی است. رمان هایی که هنوز از قرن هجدهم خواندنی باقی مانده اند و میل به آنها وجود ارد، در حالیکه بسیاری از افراد بد برای مدت هاست که فراموش شده اند.
ویلیامز می گوید اینکه ما امروز به شکوفایی رمان قرن هجدهم نرسیده ایم به این دلیل است که هنوز اجماعی بر سر ذائقه ها به دست نیامده است و نویسندگی معیشت طلب بسیار رشد کرده است.
نگاه ویلیامز درباره تاریخنگاری پیچیده است. وی می گوید که انسان در زندگی مدرن دچار یک افت ذائقه می شود. او این افت ذائقه را قرار دادی نمی داند و آن را ناشی از فرهنگ تلقی می کند.
ویلیامز درباره اتهامی که به مصرف گرایی می زنند و می گویند رادیکالیسم سیاسی را به گوشه ای رانده است، مصرف گرایی را معقول می داند و اینکه مردم یخچال و تلویزیون پیدا کرده اند را به معنای فاسد شدن آنها نمی دانند بلکه آنها را عناصری مفید قلمداد می کند. نویسنده می نویسد: ویلیامز یک طرفدار سرمایه داری نیست، بلکه طرفدار پیشرفت است.
ویلیامز نا امید نیست و این مساله در رویکرد انتقادی اش مشاهده می شود، نه برای آنچه او آن را «دموکراسی قدیمی» می خواند که ایمان به شعور مردم دارد و هم «شک جدید» که در جریان محدودیت ها و شرایط دموکراسی جدید شکل می گیرد. در واقع با این امید، ویلیامز این مساله را که علایق عمومی ناکارآ هستند را ناشی از خود آنها می داند و نه حقیقتی طبیعی. او درباره رئالیسم (بدبینی) و ایمان کور(حماقت) در نگرش های دموکراتیک هشدار می دهد، او خواستار واقع گرایی مبنی بر امید است.
نویسنده در ادامه بحث دفاع ویلیامز را از طبقه کارگر مطرح می کند. به عقیده ویلیامز طبقه کارگر فاقد آرمان نیست بلکه برخلاف طبقه متوسط که فردگراست، این طبقه دارای همبستگی است. وی می گوید مردم کارگر فاقد خلاقیت یا هوشمندی نیستند، آنها مفاهیم پیچیده را به سادگی و از طریق راه های جایگزین بیان می کنند.
از همه چیز را به نفع طبقه نخبه نمی کشاند بلکه به نظر او باغبانی، نجاری و سازماندهی می تواند حالت های دیگری از هوشمندی فعالیت های بشر باشد که در طبقه کارگر وجود دارد.
کلید واژه های مرتبط با طبقه کارگر در آثار ویلیامز، هال، هبدیج، برانسون، مورلی، مک رابی، آنگ، فیسک:
1. دفاع از خرده فرهنگ
2. مفهوم تفسیر جمعی
3. دفاع از هوشمندی
نویسنده بسیاری از مباحث مطالعات فرهنگی را ناشی از سنت کلمبیا می داند. اینکه این سنت برداشت دقیقی از ظرفیت های عامه پسند مکتب فرانکفورت ارائه می کند.
ویلیامز نسبت به قدرت مرکز برقراری ارتباط نقد می کند و می نویسد «پیام ها مردمان دیگر هستند.» او به ندرت خودش را در ارتباط با صنعت فرهنگی می بیند. او خودش را در جایگاه مخاطب قرار می دهد و راهی را ارائه می دهد که بتوان از شان مخاطب دفاع کرد. او یک نظریه انتقادی ارائه می دهد که یک نظریه صنعت فرهنگی یک نظریه صنعت آگاهی نیست.
نویسنده در این بخش به مکتب کلمبیا می پردازد و اینکه این مکتب کمتر راه حل های هنجاری ارائه داده است. او می نویسد: پیش از هابرماس، مکتب فرانکفورت هنجارهای اخلاقی و سیاسی را صراحتا بیهوده در نظر گرفته بود که آثار هابرماس این نقص را می پوشاند. اما ویلیامز برنامه ای مقبت برای شناسایی کانال های ارتباطات دارد. در واقع ویلیامز نیاز به «یک تفاوت نگرش به انتقال، به گونه ای که تضمین کند اصالت آن قطعا چندگانه است، که همه منابع دسترسی به کانال های مشترک دارند.» داشت. ویلیامز اصولی را مطرح می کند که همه از اصول کلیدی چپ گراها در سیستم تبدیل رسانه هستند:
1. تنوع کانال ها
2. منابع جایگزین
3. دسترسی عموم
ویلیامز همانند میلز از اینکه میان پخش تلویزیونی و مشارکت کنندگانی که آن را دریافت می کنند شکاف وجود دارد احساس تاسف می کند. شکافی میان توانایی برای شنیدن (برخورداری برای بسیار) و توانایی برای شنیده شدن( برخوردار شده توسط تعدادی) می باشد.
نگاه ویلیامز به صنعت فرهنگی: ویلیامز صنعت فرهنگی را به عنوان سیستمی کاملا بسته مانند هالیوود عمودی یکپارچه اما مجموعه ای از مناسبات می بیند. تجزیه و تحلیل وی از صنایع رسانه ای شاید بیش از اندازه نسبت به فرهنگ سازمانی یا محدودیت های ساختاری در چارچوب صنایع فرهنگی تحقیر آمیز بوده است، با این حال- او به نظر می رسد که به حد کافی معتقد به مدیریت جدید و کنترل مردم می باشد، یک نظر او در پیچیده کردن «معنای ارتباطات به عنوان معنای تولید» است (1980)
حمله ویلیامز به کیفیت فرهنگی پایین به گونه ای مصرانه اخلاقی و سیاسی است: این دفاعی است از هوشمندی دریافت کننده، و یک نقد ماشین آلات فرهنگی که به صراحت نخبه گرا و انحصار طلب است.
حمله او به رسانه هرگز انحصارا زیبایی شناسانه نیست. او شرم ندارد که بیشتر آنچه که ارائه شده است را محکوم کند، اما محکومیت تنها به کیفیت پایین باز نمی گردد بلکه به سازمان و دولت انحصار طلب باز می گردد. عدم دسترسی عمومی به «آموزش» (سی و اس، 310) برای تفسیر فرهنگی، نقطه یادآور سرمایه فرهنگی بوردیو است.
ویلیامز هم نقاد فرهنگی و هم سیاسی است و در حالیکه پیروان او در بعد اخلاقی وی را رها کرده اند و نمونه آن نیز در هال دیده می شود. بحث هایی در باب سیاست دارد اما به اخلاق نمی پردازد.
نویسنده به نویسندگانی اشاره می کند که ویلیامز آنها را مورد انتقاد قرار داده است: برک، کلریج، میل، آرنولد، لورنس، ارول و البته، لوئیس.
او نتیجه می گیرد که مطالعات فرهنگی امروز تا حد زیادی فقدان اخلاق را تجربه می کند و اخلاق را در زمره سیاست رده بندی می کند.
روش تاریخی ویلیامز شبیه آرنت، میلز و یا هابرماس است. او می گوید مخاطبان رسانه توسط روابط اجتماعی از اثر رسانه ها مصورت می مانند و این اندیشه ای مقابل اندیشه نخبه گرایی کاتز و لازاسفلد است.
تحلیل اقتصادی ویلیامز بر مبنای طبقه و تمرکز قدرت رسانه شبیه میلز و آدورنو است.
کتاب فرهنگ و جامعه از نگاه نویسنده باید محلی برای گفتگو میان سنت های فرهنگی شیکاگو، کلمبیا، فرانکفورت، تورنتو، و بریتانیا شود.
وی معتقد است که کتاب فرهنگ و جامعه در امریکا بسیار غنی تر از خانه اش در بریتانیا است. برای تبیین این موضوع نویسنده مثالی از امریکا می زند.
او می گوید که در اواخر دهه 1950، بعد از رسوایی برنامه آزمون، بیشتر متفکران ارتباط خود را با تلویزیون به عنوان یک رسانه جدید رها کردند. وی تلویزیون های مختلف را از نظر کیفیت متفاوت می بیند و مثلا می گوید که تلویزیون نیویورک بر خلاف تلویزیون لوس آنجلس نخبه گرا است.
او سپس به نقل قولی از کمیسر کمیسیون ارتباطات فدرال نیوتن مینو در سال 1961 می پردازد که وی از تلویزیون به نام «سرزمین بایر» یاد می کند. که همین باعث می شود الیوت کتابی را به نام سرزمین بایر بنویسد. و در نهایت حوزه تلویزیون به دست افراد جدیدی از قبیل مارشال مک لوهان سپرده شود.
نویسنده سپس به بریتانیا اشاره می کند و می گوید بسیار از متفکران در این کشور وارد رسانه می شوند و به عنوان منتقد، مشاور و نویسنده در آن حضور می یابند. و خود ویلیامز یکی از همین افراد است که به بی بی سی می رود. به همین دلیل نقد به تلویزیون در این کشور بسیار دیر اتفاق می افتد. در واقع نقد فرهنگی به توده در انگلستان که توسط لوییس تا هوگارت انجام می شود به مطبوعات چاپی است و نه تلویزیون.
در فرهنگ و جامعه نیز تلویزیون به ندرت مورد توجه قرار می گیرد. در حالیکه در ایالات متحده یکی از راه های پر فروش شدن کتاب این است که کتابی بنویسید که تلویزیون را سرزنش کند و آن را دلیل بیماری های اجتماعی بداند و در مقابل چاپ را به عنوان درمان ستایش کند.
نویسنده کتاب های نوشته شده در بریتانیا درباره تلویزیون را واقع گرایانه تر از امریکا می داند و می گوید این کتاب ها که در دهه 1960 توسط استوارت ها، پدی وانل یا ریموند ویلیامز و اوکانر نوشته شده اند از روی بصیرت بوده اند و همیشه امکان تجربه واقعی یا هنر با خطر ناشی از بیهوشی یا بهره برداری را در کنار هم آورده است.
در ادامه نویسنده به نقد سنت امریکا و بریتانیا می پردازد. وی می نویسد اگر محیط امریکایی فرهنگ و جامعه نظم مجددی به همه میراث تاریخی اش می دهد و آنهایی که بهترین هستند را ترکیب می کند و ارائه می دهد (نخبه گرا است)، بریتانیا نیز این نقص را دارد که نگاه تک فرهنگی از ملت را بازنمایی می کند. یعنی فرهنگ و جامعه جنسیت، نژاد و تمایلات جنسی را نادیده گرفته است.
برای برخی منتقدان پاشنه آشیل ویلیامز، چشم انداز وی از نژاد و ملیت است. او خودش را اروپایی اهل ولز انگلستان می داند و به طور معمول وی قهرمان مردان سفید پوست طبقه کارگر بریتانیا بود. در واقع این نمایندگی برای بریتانیایی که در قرن نوزدهم ادعا می کند بیش از یک پنجم زمین قابل سکونت را تحت استعمار دارد، قدری کم است. در بررسی او به زمینه های استعماری و امپریالیستی ایده های فرهنگ کمتر توجه شده است. چرا که مشکلات فرهنگ در آن زمان فقط مرتبط با جزیره بریتانیا نبوده است بلکه در جهانی از پیچیدگی ها و اثرات بوده است.
در واقع در این زمان بریتانیا در حال تجدید نظر در خودش به عنوان ملتی چند فرهنگی و چند نژادی است که با امور زبان، مد، فرهنگ، و موسیقی روبرو بوده است.
در پایان نویسنده می نویسد: حساسیت اخلاقی ضمنی، و احترام به منابع سنتی شاید بزرگترین درس در روش فرهنگ و جامعه باشد که در مطالعات فرهنگی امروز می توان آموخت.