مطالعات فرهنگی و رسانه ایران

این تارنما به آخرین مباحث حوزه مطالعات فرهنگی و رسانه ایران با چشم انداز ارتباطی می پردازد.

مطالعات فرهنگی و رسانه ایران

این تارنما به آخرین مباحث حوزه مطالعات فرهنگی و رسانه ایران با چشم انداز ارتباطی می پردازد.

از عادی به ساختارمند: مطالعات فرهنگی و سیاست های مقیاس (خلاصه کنفرانس)

«مطالعات فرهنگی و رسانه ایران»- هارتلی: از 1990 مفهوم معمولی شدن یا عادی شدن به هدف مثبت در مطالعات فرهنگی است.

مقیاس:

1. پیچیده

2. انتزاعی

3. نسبت میان روابط را بیان می کند

4. رابطه میان اوبژه و بازنمایی


سوال: کدام مفهوم از مقیاس، معنای آن را در روش شناسی مطالعات فرهنگی بیان می کند؟

نویسنده می گوید یک سیاست مقیاسی در طول تاریخ مطالعات فرهنگی را تحت تاثیر قرار داده است. اینکه این سیاست مقیاسی به دلیل حضور رشته های دیگر در مطالعات فرهنگی ایجاد شده است.

نویسنده آن را شبیه جنبش سیاسی بین متفکران حوزه های مختلف می داند که همین تنوع باعث شده که از منطقه ای به منطقه دیگر متفاوت باشند. برای این گزاره دلیل می آورد و می گوید: این تفاوت منطقه به منطقه به این دلیل است که شرایط اجتماعی در داخل و بیرون از نهادهای آموزش عالی متفاوت بوده است.


او می گوید توجه به مطالعات فرهنگی به مسائل سیاسی باعث شده که مقیاس های روش شناسی «مساله محور» شوند. و به روابط میان فرآیندهای خرد و کلان اجتماعی توجه کنند و تعمیم های معتبری را ارائه بدهند.

کار تحقیقات مطالعات فرهنگی:

1. شکل تولید دانش را مشخص می کند.

2. اهداف تولید دانش را مشخص می کند.

3. حلقه اتصال میان فعالیت های عقلانی و سایر اشکال اجتماعی است.

4. اصطلاحات توصیفی را شکل می دهد.

5. برنامه تحقیق را در چارچوب مطالعات فرهنگی ممکن می سازد.

 

 

سابقه مقیاس

مفهومی روش شناسی در طبقه بندی اولیه مدرن

معنای واژه مقیاس:

مفهومی که ما در این کتاب از آن یاد می کنیم، معنای سوم واژه مقیاس در فرهنگ آکسفورد است. او این معنا را معادل معنای دوم «میانه» برای واژه نردبان می داند. استفاده کنونی آن به معنای بالا رفتن و صعود است. در واقع مقیاس خدمتی را ارائه می کند که مدلی برای نظم بخشیدن به تعابیر مفهومی است. (معنای قرن هفدهمی)

تعریف مقیاس از نگاه OED:

مجموعه ای از مراحل یا درجه ها، مجموعه ای استوانه ای، توالی یا پیشرفت به طور اخص

مجموعه ای از رده بندی ها در دانش که آن را از پایین ترین به بالاترین سطح طبقه بندی می کند.

(این تعریف ریشه در بیان فرانسیس بیکن دارد که می گوید: «تخمین... به وسیله آن همه چیز از بالا به پایین مرتب می شود.»

فوکو هم این نوع طبقه بندی را شناسایی کرده است و از واژه مقیاس برای بیان کمی و رابطه دقیق نسبت مورد استفاده قرار داده است. قدمت کاربرد این واژه به 1607 باز می گردد.

در آن زمان مقیاس را معادل: «اندازه نسبی، متناسب، حد، درجه و نسبت» قرار داده اند.

مفهوم نردبان اگر معادل مقیاس نزدیک شود آن را به استاندارد نزدیک می کند.

مفهوم مقیاس اگر با نسبت نزدیک شود از استاندارد دور می شود.

یعنی ما به جای اینکه بخواهیم چیزها را در کنار یک استاندارد ارزیابی کنیم، آنها را در مقایسه با چیزهای دیگر می سنجیم.(در واقع از مفهوم بیکن دور می شویم.)

این مفهوم از مقیاس تا زمان کمی شدن اوبژه ها و بازنمایی آنها ادامه پیدا می کند.

بیان وصفی تعریف مقیاس:

بازنمایی دقیق نسبی از هر بخش از مدل. در بازنمایی نسبی روابط میان مرجع و نشانه، دقیق و کمی تعریف می شود.

واژه های مرجع و نشانه از علم جغرافیا وارد مطالعات فرهنگی شده است. این دو واژه در نقشه کشی کاربرد دارند و ریشه آن به سال 1662 باز می گردد که ارتباط میان مرجع و نشانه برای اولین بار تعریف شد. مرجع همان واقعیت است و نشانه همان بازنمایی واقعیت است.

رابطه میان بازنمایی و واقعیت ویژگی هایی دارد:

1. می توان به آن تکیه کرد- چون از علم ریاضی نشات گرفته است

2. رابطه ای با ثبات است

3. ثبات آن مدلی برای دانش تجربی به دست می دهد

4. دقیق است

5. قابل تکرار است

تعریف اوایل مدرن از واژه مقیاس:

یک استاندارد محاسبه، ارزیابی و تخمین


دو اصتفاده مقیاس در اوایل دوره :

1. ارزیابی های فیزیکی

2. فرآیندهای استدلالی که در آنها می توان از خاص به عام حرکت کرد.

بیانیه روش شناسی بیکن می گوید (نقش مقیاس در روش شناسی):

اگزیوم های عمومی بدون نمونه های ارزیابی شده کشیده می شوند، به این ترتیب اگزیوم های موضوعی بیشتری توسط مقیاس ساخته شوند.

در بیانیه روش شناسی بیکن مقیاس:

رابطه میان سوبژه (مطالعه فیزیکی و اوبژه (گمان های ذهنی) را برقرار می کند.

درک ها از مقیاس: گفتیم:

1. استفاده آغازین بیان سلسله مراتبی مفهوم نردبان

2. رابطه نسبت: مفهوم نقشه

3. رابطه میان ویژگی های فرهنگی و کلیت نظری

4. تنظیم روابط میان داده، اگزیوم قطعی و اگزیوم موضوعی= دلالت بر فرآیند تولید دانش دارد


قابلیت های مقیاس:

1. قابلیت مدیریت دوگانه 

2. فابلیت در ابعاد معرفت شناختی (اپیستیمولوژیک)

3. قابلیت ایجاد نظم در تولید دانش 

در چارچوب قابلیت ها مقیاس از موارد زیر کمک می گیرد:

1. تنظیم روش های ارزیابی فیزیکی

2. بازنمایی کمی

3. ارزیابی کیفی

4. انتزاع فکری

از سیر ریشه شناسی واژه مقیاس نتیجه گرفته می شود که قرارداد روش شناسی باید در جستجوی روش فکری مدرن باشد. به نظر می رسد وقتی آنها را از نزدیک در نظر می گیریم لغزنده و در هم تنیده می شوند.

روابط تعیین شده در مقیاس فراتر از درک فیزیکی ساده از اندازه است. این درک بر تقسیم بندی های کیفی و کمی سوار شده است. جنبش هاب مفهومی میان بحث ها، سواد، کلیت و ویژگی، محسوس و انتزاعی را ممکن می سازد. 

نظم نمایش مقیاس به دلیلی بی ثباتی مقیاس یکی از وظایف اساسی معرفت شناسی در رشته های دانشگاهی مدرن است.

نویسنده از شیوه های مختلف روش شناسی از طریق مقیاس سخن می گوید. 

وظایف نظم نمایش مقیاس:

1. نظم های مقیاس استانداردها و اولویت هایی را در تحقیق ارائه می دهند. 

2. محدودیت های مطالعه موردی را تعیین می کنند.

3. برنامه های تحقیقاتی را در فضا و زمان تنظیم می کنند(مناطق جغرافیایی و دوره زمانی)

4. روابطی را میان مواد اولیه و ثانویه برقرار می کنند.

5. روابطی میان دو مقیاس مفهومی برقرار می کنند. (خاص و عام)

6. رشته ها و رشته های فرعی سوال را معرفی می کنند (اقتصاد خرد یا کلان)

7. بین نظریه و روش در تحقیق تجربی تمایز ایجاد می کنند.

8. نظم های مقیاس مشکلات روش شناختی را تعریف می کنند.

9. نظم های مقیاس انحراف از مقیاس متعارف را منظم و اصلاح و تعدیل می کند.


تامپسون در این باره می گوید: که گاهی روش شناسی در جایگاه نظریه مورد استفاده قرار می گیرد در عین حال وی موقعیت هایی را می بیند که روش شناسی باید در سطح میانه و اینکه نظریه از روش مناسبی استفاده کند شکسته می شود... در آزمون نظریه و یافته های تجربی باید در نظریه تغییر ایجاد کرد.»

در واقع روش شکل دهنده نظریه است و نقش کلیدی مقیاس در چارچوب روش شناسی تعریف می شود. مقیاس روش و تکنیک را مدیریت می کند. 

در وضعیتی که پژوهشی دیدگاهی کلی ارائه می کند قادر است میان مقیاس ها بدون درد سر حرکت کند. اما اگر پژوهشی دیدگاهی جزئی را ارائه کند قادر نیست میان مقیاس ها بدون دردسر حرکت کند. این باعث می شود که پیتر برک، ارزش تاریخنگاری خرد یا همان داستان های جالب انسانی را مورد سوال قرار دهد. برک از تاریخنگاران می خواهد که « پیوند جامعه خرد و جامعه کلان، تجربیات با ساختار، روابط چهره به چهره با نظام اجتماعی یا بومی و جهانی » را برقرار کنند. اگر این پیوند برقرار نشود ممکن است تاریخ نگاری خرد نوعی فرار از واقعیات به نظر برسد. اینکه ما فکر می کنیم جهانی پاره پاره داریم و سعی برای درک آن به عنوان یک کل نمی کنیم.

نظم های مقیاس در مطالعات فرهنگی

عملکردهای اساسی جاری در تفکر روش شناسی:

1. داشتن نهاده های اصیل مقیاس (از قبیل مفهوم روش شناسی و خلاصه طرح)

2. در چارچوب رشته ها بحث می کند.

در ابتدا دو سوال مطرح می کند:

1. کدام روش شناسی ممکن است به معنایی خارج از بافت رشته تعبیر شود؟

2. اگر ساختار یک روش بدون توجه به وضعیت رشته بخشی از تحقیق است و ارزیابی بر اساس مقیاس صورت می گیرد، چه چیزی این روش ها را در مطالعات فرهنگی راهنمایی می کند؟

او استدلال می کند که فرض کنید دستور کار چپی ها این است که مطالعات فرهنگی را به عنوان یک جنبش تعریف کرده اند که روش های خاص خودش را دارد. در این صورت مطالعات فرهنگی توسط ملاحظات سیاسی ویژه ای راهنمایی می شوند. پیچیدگی مقیاس که به سبب مداخلات روش شناسی های رشته های خارجی ایجاد می کند، یک نسبیت بی ثبات از نظم مقیاس را می سازد که همیشه یک درجه جا برای حرکت میان محسوس یا انتزاع ایجاد می کند، همیشه پیوستگی میان چیزها و ایده ها ایجاد می کند، میان عام و خاص نیز این پیوستگی را برقرار می کند. در واقع نسبیت مقیاس در مطالعات فرهنگی باعث می شود که آنها تبدیل به ابزارهای فکری ابتکاری برای ماتریالیست های فرهنگی شوند.

در ادمه نویسنده به برخی از بحث های انتقادی نسبت به روش شناسی مطالعات فرهنگی می پردازد و در نهایت نتیجه می گیرد:

این نقدها به دلیل نداشتن درک مناسب از مقیاس بوجود می آید که باعث می شود که تفاوت هایی میان روش شناسی در مطالعات فرهنگی و روش شناسی در سایر رشته ها رخ دهد. او یکی از مسائل دیگر را عدم توانایی تعمیم در مطالعات فرهنگی بیان می کند و معتقد است که دنیس دورکین بایستی این موضوع را در کتاب تاریخ خود می گنجانده است. 

وی دلیل استفاده از روش شناسی را موارد زیر می داند:

1. کنترل و بازتاب تولیدات دانش

2. نظارت بر ورود و پیشبرد برخی مفاهیم ارتجاعی استانداردها در خدمات خالص تولید دانش

نویسنده نقد می کند که عدم وجود نظم در مطالعات فرهنگی باعث شده که چیزی مشابه نوعی استاندارد نظارت در آن دیده نشود و در واقع آنطور که ادعا می کند نیست و نمی تواند نظارت یا اعمال نظم کند. او در عین خال می گوید که اینطور نیست که مطالعات فرهنگی هیچ روشی آنطور که ادعا می کند ندارد، بلکه آنها روش های ویژه ای دارند برای مثال: «نقد فرهنگی» در مقابل «سیاست فرهنگی»

در نهایت نویسنده می پرسد اما آنچه بازتاب روش شناسی را از رشته ای بودن متمایز می کند چیست؟

او تفاوت را در زمانی می بیند که ما رویکردی مقایسه ای به نظر مقیاس رشته ای داریم. نظیر آنچه که در اثر برک  در نقد تاریخ خُرد، آن را داستان های جالب انسانی می داند. 

او سپس به بحث صریح روش شناسی و مقیاس در مقاله مشهور استوارت هال به نام دو پارادایم می پردازد. او می گوید این مقاله وارد بحث میان تجربه گراها، خُردگراها، مقاومت کنندگان «فرهنگ گرا» (به عنوان مثال تامپسون و ویلیامز) و «ساختارگراها» (نظری، ضد تجربه گرایی، آلتوسری) می شود.

نویسنده سپس به استدلال مارکسیست ها از فرهنگ می پردازد که آن را از میان تعهدات فکری می سازند و برای تئوری، توضیح ساختاری ارائه می دهند و برای تحقیقات تجربی نیز تحلیل دقیق عملی ارائه می دهند.

هال می گوید این دوگانگی کاذب است و باید یک روش را بر دیگری ترجیح داد. 

در واقع تفاوت نگاه هال و برک در قرار دادن خرد برابر انتزاع و واقعیت است. هال آن را برابر انتزاع می بیند و برک آن را برابر واقعیت. در واقع هال از نظر گرودریسه مدل خود را بر اساس روش دیالکتیک در سرمایه تشریح می کند: «در تحلیل اشکال اقتصادی، نه میکروسکوپ و نه مواد شیمیایی کمک هستند. قدرت انتزاع است که باید جایگزین هر دو این ها شود.»

هال برای توضیح روش مارکس از دو استعاره استفاده می کند:

1. میکروسکوپ

2. نقشه

و بعد از آن استعاره دیگری را به نام عینک وارد می کند.

در ادامه بحث های میان مارکس، هال، گروندریسه مطرح می شود. (که من درکی از آن بدست نیاوردم.) و نتیجه گیری آن بیان می کند که انتزاع ها ریشه در ماده و محسوس دارند و دارای ریشه های تاریخی هستند و بنابراین در هر عصری متفاوت می باشند.

همچنان که استعاره میکروسکوپ در برابر فرآیندهای مادی مطرح شد، که امکان دستکاری در آن وجود نداشت، نقشه به عنوان راه دستکاری ساختارمند از طریق انتزاع است. 

عادی بودن در مطالعات فرهنگی بریتانیا

بحث این بخش پیرامون مفهومی به نام «عادی بودن»(Ordinariness)  است که مسلما نخستین تلاش مطالعات فرهنگی برای دستکاری در فرضیه های رشته مقیاس به منظور جلب توجه برای اهداف سیاسی خاص است.

نظر خودم: به نظر می رسد که این یک نگاه چپ مارکسیستی باشد که این مساله را می پرورد.

در سال های 1950 و 1960، ریچارد هوگارت، ای پی تامپسون، ویلیامز و سایر منتقدان فرهنگی چپ های جدید، مورخان، جامعه شناسان مساله عادی بودن را در اوبژه های کوچک مقیاس مطرح می کردند که تنها برای مطالعه نبود. نویسنده از آن به عنوان گوشتی سنگین آویخته بر روی دیوار رشته ها و موسسات آموزش عالی یاد می کند. 

نویسنده عادی بودن را بیهن دو نوع نگاه ها بررسی می کند:

1. نگاه هایی که به آن: فوق العاده، قابل توجه، ویژه، با ارزش می گویند.

2. نگاه هایی که آن را: آگار، وصف ناپذیر، زودگذر می نامند.

نویسنده معتقد است که مطالعات فرهنگی به دنبال یک هدف سیاسی در چارچوب برنامه های تحقیقات دانشگاهی می گشته است. 

ویلیامز در کتاب فرهنگ و جامعه مساله را در گسترش روز به روز مفهوم فرهنگ می داند و می نویسد: «مشکل درباره ایده فرهنگ این است که ما پیوسته مجبوریم آن را گسترش دهیم، مگر اینکه تقریبا به همه زندگی مشترک ما گسترش یابد.»

نویسنده عادی بودن را در یک معنای دیگر معادل «روزانه یا هر روز» قرار می دهد.

در واقع دو سنت متفاوت فرانسوی و بریتانیایی درباره عادی بودن وجود دارد که اولی آن را روزمره و دومی آن را عادی بودن می خواند.

انگلیسی ها از مطالعات فرهنگی، سیاست های خود را در قبال طبقه کارگر و تقاضا برای بازنمایی سرمایه فرهنگی در آموزش عالی دنبال می کنند. موقعیت گراها یا سیچویشنیست های فرانسوی نیز تهدات سیاسی بیشتر را دنبال می کردند.

انگلیسی های چپی سوالشان را در رابطه با تغییرات موسسات و تجربه هر روزه زندگی طبقه کارگر در بریتانیای پس از جنگ می پرسیدند. 

مباحث مختلف صاحبنظرات در رابطه با عادی بودن:

ویلیامز: «فرهنگ چیز عادی است.»

هوگارت: از سواد استفاده می کند. و عادی بودن را چیزی می داند که جامعه شناسان آن را از دست می دهند. او می نویسد: «شما می توانید صداهای گوش و خون مردم را بشنوید و حضور آنها را احساس کنید، شما می توانید به گونه ای آنجا باشید که بیشتر جامعه شناسان آن را از دست می دهند.»

هارتلی: به عنوان متن بنیادین در یک «نیمچه تاریخ از عادی بودن» روش شناسی آن  را مطرح می کند.

روش هوگارت در مطالعات فرهنگی:

1. استفاده از واسطه های پیچیده مقیاسی از خرد تا کلان

2. درک ساختارمند از فرهنگ مردم طبقه کارگر و منابع آنها برای بقا

3. گیبسون و مک هول می گویند: روش او بسیار میان رشته ای بود.

4. وی اساسا روش چهل تکه ای را در مطالعات فرهنگی ابداع کرد.

5. او به آسانی از یک مقیاس تحلیلی به مقیاس دیگر حرکت می کرد تا هم تصویری از بافت ارائه دهد و هم از قضاوت به دور بماند.

6. «سوالی که ما با آن روبرو شدیم (هرکس از آنها که باشد) این است که در نهایت، پرسش از چگونگی روابط برای هر چیزی که شاخصی ندارد و به طور نزدیک بخشی از جهان محلی ما است.»

تکنیک هوگارت در مطالعات فرهنگی:

1. ترکیبی از سفر خود میان مقیاس ها بود

2. در نتیجه مظهر نوعی انتزاع هال را شناسایی می کرد

3. از طریق استعاره و میکروسکوب و نقشه، به عنوان دستور دیالکتیکی مطالعات فرهنگی: به باز تولید ساختارمند در اندیشه می پرداخت.

مطالعات فرهنگی در سه مرکز شروع به رشد کرد:

1. دانشگاه بیرمنگام دهه 1960 و 1970

2. مرکز مطالعا فرهنگی معاصر (cccs)

3. سمینارهای نظری

نخستین چالش برای عادی در انگلستان:

از زمان ظهور فرهنگ های جوانان در دهه 1960 تا 1970 وارد شد که نارضایتی را در شکل های فوق العاده ای از نمایش از مد افتاده در خویشاوندی و تضاد با سبک بریتانیای سیاه قرار گرفت. 

ارتباطات همگن میان طبقه کارگر و جوانان جایگزین شد و تحقیقاتی در این زمینه شکل گرفت.

درک تازه ای روابط قدرت

شورش و تابو شکنی جوانان ظهور کرد و هال در سال 1959 گفت این شوری به دلیل تضاد میان عناصر درست و غلط در فرهنگ آنهاست. و همه اینها نوید بخش پایان نابرابری بود.

دلیل حرکت به سمت مقیاس های خرد:

فرهنگ جوانان، یکی از نشانه های نا امیدی طبقه کارگر در وعده فرصت پس از جنگ بود. برای درک این امر آنها به سمت مقیاس های خرد حرکت کردند.

دخالت فمنیسم در مطالعات فرهنگی و برنامه مرکز پژوهشی به «زن خانه دار» تبدیل شد که یکی از شکل های عادی بودن فرهنگی است و مطالعات فرهنگی به آن علاقه مند است.

در دهه 1970 در مرکز مطالعات فرهنگی معاصر بحث روش شناسانه تحت هدایت ریچارد جانسون شکل گرفت که تمرکز بر درک عادی بودن به عنوان طبقه کارگر بود. این طبقه کارگر چند ویژگی داشت:

1. تحت قدرت و ستم بود

2. نژاد پرستی در موردش اعمال می شد

3. تبعیض جنسی در مورد وجود داشت

این روش شناسی عواقبی در بر داشت:

1. چهره هایی مانند فانون را به مطالعات فرهنگی کشاند.

2. اشکال رسانه ای غیر محبوب را به مدار مفهومی مطالعات فرهنگی داخل کرد (به ویژه مقالات فیلم تجربی از مجموعه فیلم های سیاه)

3. با تکیه بر ویژگی تاریخی نژاد، تحقیق روی نژاد و قومیت را برای مدل های فرهنگی ممکن ساخت.

مطالعات فرهنگی پست-عادی: بخش بندی و سیاست

نویسنده متن خود را با یک سوال آغاز می کند اینکه: چه چیزی جاگزین عادی بودن در مطالعات فرهنگی بریتانیا (کشور های انگلیسی زبان) شد؟

سوال این است که اگر بخواهیم عادی را تشخیص دهیم چه مقیاسی برای قضاوت داریم؟ اینکه ما برای تمیز دادن عادی از بقیه غیر از ساختارهای اجتماعی (طبقه، جنس، نژاد) چه دستورالعمل دیگری داریم. سیاست های مقیاس برای مشخص کردن عادی بودن بیشتر از محسوسیت به سمت مفاهیم انتزاعی رفته است.

برای تغییر در این سیاست ها مطالعات فرهنگی در دهه 1970  مفهوم فرهنگ به سمت تئوری گرامشی و ساختارگرایی آلتوسری که بیشتر نظری و کمتر تاریخی بودند هدایت شده است.

در این دوره سوال مقیاس همچنان باقی مانده بود. اینکه چگونه باید مقیاسی برای دستورالعمل های پژوهشی طراحی شود؟

ویلیامز دنبال «چرخش زبانی» بود که جایگاهی ساختاری را توسط عادی بودن اشغال کرده بود. چرخش زبانی جایگاهی ساختاری در مساله عادی بودن دارد. (چرخش زبانی را باید در فلسفه ویتگنشتاین پیگیری کرد.)

بحث ویلیامز از مدل های روبنا و زیر بنای مارکسیسم و ادبیات شروع به نقد می کند:

1. نقد تئوری های دوگانه

2. بر مبنای تمایزات بورژوازی میان ماده و غیر ماده

انجام می شود.

ویلیامز از مفهوم هژمونی گرامشی نیز برای فکر کردن درباره چگونگی زندگی مادی استفاده می کند. در واقع او نهادها و شیوه های فرهنگ را در عرصه سلطه مشاهده می کند.

ویلیامز از نگاه به روابط روبنا و زیر بنا در نگاه آلتوسری سر باز می زند و روابط تولید ماده را میان جهان ماده و جهان ایده محور به پیش می برد.

ویلیامز از مطالعه آثار روانشناسانه در حوزه اثرات رسانه خودداری می کند و از مقاله «چامعه شناسی پیچیده تولیدات [رسانه]ای به عنوان مدیران و نمایندگان نظام های سرمایه داری» دفاع می کند.

در واقع عادی بودن او و تمام کسانی که به آن توجه دارند را به سمت مادی گرایی سوق داده است.

ماتریالیسم فرهنگی در نظر ویلیامز به بحث چرخش زبانی باز می گردد. اینکه فرهنگ به جای اینکه توسط کسانی که آن را مصرف کنند تولید شود توسط نهادهای تولید کننده فرهنگ تولید می شود. این مساله باعث پیش بینی «ایده های تولید فرهنگی» درباره سیاست های مقیاسی در مطالعات فرهنگی می شود. 

در اینجا نویسنده مفاهیم کانکرت و اوردینری را ارزیابی مجدد می کند. 

برای درک این دو مفهوم باید دو مفهوم دیگر را درک کرد که عبارتند از:

1. آرتیکولیشن یا مفصل بندی

2. سیاست فرهنگی

او می نویسد که تئوری سیاست فرهنگی به دنبال کشف ریشه های مادی انتزاعی ایده فرهنگ است.

من نتوانستم طبقه بندی صحیحی از این قسمت به بعد انجام دهم.


جمع بندی: کوشش دانشگاهی به عنوان کار عادی

در این بخش نویسنده به مفهومی به نام کار دانش می پردازد و این حوزه را کار حرفه ای دانشگاهی معرفی می کند که جزو حوزه مطالعات سیاسی است.

او می نویسد که کار دانشجویانی که تحت تعلیم هستند توسط انجمن ملی نقد و بررسی کار تحریم شده است. یک ائتلاف برای ارتقا وضعیت کار کارکنان در حوزه کار دانش وجود دارد. 

در این خصوص وینسنت تیرلی معاون سازماندهی هیئت علمی می گوید: «هیئت علمی هم مصون از روند درآمد پایین، کار پاره وقت، و کار موقتی نمانده است.»

مشکل اصلی در بحث تولید فرهنگی این است که اگرچه تولید فرهنگ توسط دانش آموختگان یا هنرمندان انجام می شود اما وقتی که این محصول فروخته می شود، کالای تولیدی تقلیل پیدا می کند.

نویسنده از اندوراس نقل می کند که نشان دهنده نوعی تناقض در نقش های جدید است، او می گوید: «سنت های هنری و دانشگاهی مفاهیم ذهنی یا فرهنگی کار فداکارانه را می ستایند که این برای بخش های صنایع دانش به طور فزاینده ای حیاتی است. از طرف دیگر  در جامعه حاشیه ای، در بوهیما یا برج عاج، روابطی را با آخرین شکل بهره کشی از کارگران در بخش های مرکزی نظم صنعتی نوین برقرار می کنند و پیشگامی محل کار فردا هستند.»

او می نویسد، برخلاف سایر رشته ها، مطالعات فرهنگی بخشی از خط تولید دانش که توسط دانشجویان و اساتید دانشگاه امریکا تشکیل شده باشد نیست.

او مطالعات فرهنگی را «پایگاه» دانشگاهی معرفی می کند که در آن جهانی فراتر از دانشگاه را ملاقات می کند. جهانی که اشکال جدید عمل سیاسی و افکار رادیکال در آن شکل می گیرد.

نویسنده در ادامه به یک نمونه دیگر از ارتباط مداوم با تئوری مفصل بندی در یک مقاله اشاره می کند. جفر در این مقاله  می پرسد: کدام نوع از شیوه های فکری لاتین/ یا مطالعات فرهنگی باید اتخاذ شود که بهترین خدمات دانشجویی به کسی که وارد دانشگاه می شود ارائه شود؟

در واقع برای این کار مدل هایی وجود دارد. اما بسیاری از منتقدان از اینکه آموزش عالی در حال شرکتی سازی هستند افسوس می خورند.

جافر از نوستالوژی گذشته که دانشگاه از آلودگی بازار پاک بود یاد می کند و او معتقد است که مردمی که به دانشگاه می آیند وارد بازار می شوند. 

جافر تعهد مالی شرکت دانشگاه را به رسمیت می شناسد و آن را مورد اهانت قرار نمی دهد و از این رو دانشجویان و اساتیدی که بر اساس این تعهدات وارد می شوند، در استدلال برای یک مدل کار آکادمیک، ایده پروفسور به عنوان مدیر را می پذیرد که آژانس سیاسی در چاچوب این هویت به فعلیت برساند. 

جافر نشان می دهد که ادامه ارتباط عادی بودن به عنوان فضیلت مدنی بیشتر از استثناگرایی لیبرال در مطالعات فرهنگی ارزشمند است.

در واقع اینکه جافر می تواند عنوان عادی بودن را به کار دانشگاه بدهد باعث می شود که بتواند بپذیرد که دانشگاه نیز می تواند همانند هر کسب و کار دیگری نوعی بازار باشد. 


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.