«مطالعات فرهنگی و رسانه ایران»- گام معلق لکلک (به یونانی: Το μετέωρο βήμα του πελαργού) نام یک فیلم سینمایی ساخته تئو آنگلوپولوس محصول سال ۱۹۹۱ است. این فیلم بهعنوان یکی از مطرحترین آثار سینمای اروپا در دهه نود میلادی، نام خالقاش را بهعنوان یک کارگردان صاحب سبک تثبیت کرد. گام معلق لکلک در جشنواره فیلم کن ۱۹۹۱ شرکت داشت.
خلاصه داستان
در یک شهر مرزی یونان، تعداد بیشماری از پناهندگان سیاسی سرگرداناند. یک خبرنگار تلویزیونی در حین تهیه گزارش از زندگی آنان، پیرمردی (مارچلو ماسترویانی) را می بیند که گمان میبرد سیاستمدار مشهوری است چند سال پیش به طور مرموزی ناپدید شده بود.
شرح فیلم
از مطرح ترین آثار سینمای اروپا در دهه ی 1990 که موجب تثبیت نام آنگلوپولوس به عنوان یک فیلمساز صاحب سبک شد. گام معلق لک لک در شکل عام همه ی مؤلفه های سینمایی آنگلوپولوس را دارد. بازی ماسترویانی با شکل و شمایل منحصر به فرد و نوعی درون گرایی خاص که پیشتر از او کمتر دیده ایم، دیدنی است.
«مطالعات فرهنگی و رسانه ایران»- در حوزه جامعهشناسی سینما، متأسفانه آثار زیادی در دسترس نیست. این نقیصه به طور جدی، در تألیفات گوناگونی که در حوزه جامعهشناسی سینمای ایران، از سوی نویسندگان مختلف، به نگارش در میآیند دیده میشود. ضعف دیدگاه و شیوههای تحلیل جامعهشناسانة اطلاعات و اساساً مدلی اجتماعی برای تبیین جریانات گوناگون سینمایی، از جمله بارزترین نقصانها و کاستیهایی است که میتوان در این زمینه، به آنها اشاره کرد. این مقاله در پی ارائه سیمایی از یک کتاب در زمینة جامعهشناسی سینما است که میتواند چونان منبع و مرجعی قابل استفاده برای تحلیل اجتماعی سینما به شمار آید.
عنوان اصلی کتاب، جامعهشناسی هنر فیلم، نوشته جرج هواکو است و به نام جامعهشناسی سینما، توسط بهروز تورانی ترجمه شده است. جامعهشناسی سینما کتابی بیادعاست و سر آن ندارد که نسخهای جامع و مانع و بینقص ارائه دهد. بلکه به اذعان نویسندهاش، تلاشی است در بررسی سه جریان سینمایی که ظهور و سقوط آنها مشخص است. نویسنده در مقدمة مهمی که نگاشته، تلاش خود را مصروف ارائة طرحی کرده که براساس آن سه جریان مهم سینمایی جهان را بررسی و تحلیل کرده است.
1. اکسپرسیونیسم آلمان؛ 2. اکسپرسیو ـ رئالیسم شوروی؛ 3. نئورئالیسم ایتالیا.
در زمینة هر یک از این جریانهای سینمایی، کتابها و تألیفات قابل ملاحظهای به زبان فارسی وجود دارند؛ اما کمتر اثری میتوان یافت که با نوع نگاه خاص این کتاب، به این سه جریان سینمایی تقرب حاصل کرده باشد.
به هر روی، کتاب هواکو میکوشد با ارائة طرحی جامعهشناختی، مبتنی بر مدلی که مارکس در تحلیل مسایل اجتماعی پیش کشید ـ طرحی که مبتنی بر زیربنای روابط تولیدی و اقتصادی و روبنای ایدئولوژیکی و فرهنگی بود ـ شرایط و زمینههای بررسی ظهور و سقوط این جریانهای سینمایی را فراهم کند.
طرحی که نویسندة این کتاب بر اساس آن، سینمای سه کشور آلمان، شوروی و ایتالیا را بررسی کرده، مبتنی بر چهار عنصر قوامدهنده است که با خلأ و کمبود هر یک از آنها، شکلگیری جریان سینمایی با اخلال مواجه میشود:
1. کادری از کارگردانان، فیلمبرداران، مونتورها، بازیگران و دیگر تکنسینها؛
2. مجموعهای از ابزارهای صنعتی لازم برای تولید فیلم؛
3. وجود تشکیلات صنایع فیلم که یا با ایدئولوژی مطرح شده در این فیلمها هماهنگی دارد یا دستکم به آن اجازة بروز میدهد؛
4. جو سیاسی که با ایدئولوژی مطرح شده در این فیلمها هماهنگی دارد یا دست کم به آن اجازة بروز میدهد.
براساس این طرح در مادة اول، کتاب و نویسنده متوجه شرایط نرمافزاری شکلگیری یک موج فیلم است؛ کسانی که برحسب شرایط نو ظهور و تازه، بتوانند انتظارات جدید را پاسخ گویند و پیامهای جدید ارائه دهند. مادة دوم ناظر به جنبة سختافزاری مقولة موج فیلم است؛ وجود دوربین و فیلم خام که در دسترس افراد باشد تا بتوانند به راحتی، در حوزة فیلمسازی فعالیت کنند. مادة سوم ناظر به نهاد یا تشکیلات بانی تولید فیلم است؛ یعنی تهیهکننده و حمایتکنندة مالی فیلم که باید با پیام فیلم موافق باشد و از ساخته شدن آن حمایت کند و تأمین مالی سازندگان فیلم را به عهده گیرد.
و مادة چهارم ـ که میتوان آن را قابل اهمیتترین دانست ـ ناظر به شرایط موجود سیاسی است که اجازة ارائة آثار تولید شده را بدهد و این معطوف به آن است که ایدئولوژی طرح شده در لایههای فیلم، بر معیارهای ایدئولوژیکی حزب سیاسی حاکم، منطبق باشد یا حداقل با آن مخالفت نکند.
نویسنده در بخشهایی که به کمبودها و نقصانهای کارش اشاره میکند، این نکته را گوشزد میکند که منابع و مراجع لازم برای بررسی نقش دستاندرکاران و سیاستگذاران، به اندازة کافی موجود است؛ اما دربارة تماشاچیان و استقبال و عدم استقبال آنان، اطلاعات اندکی وجود دارد. از این رو، نمیتوان به لحاظ استقبال تماشاگران، تطور، تکامل و سقوط جریانهای سینمایی یا موج فیلمها را تحلیل کرد به همین دلیل، نویسنده خود را به بررسی اسناد در دسترس در دو حوزة سیاستگذاران و دستاندرکاران محدود میکند.
فصل اول کتاب به سینمای آلمان و اکسپرسیونیسم اختصاص یافته است. در این فصل، ضمن بررسی توصیفی چند فیلم شاخص سینمای اکسپرسیونیستی آلمانی، چون مطب دکتر کالیگاری، نوسفراتو و دکتر مابوزه، نقش سینماگران، سیاستمداران و اوضاع متغیر سیاسی آلمان در سالهای جنگ جهانی اول و پس از آن، در شکلگیری موج فیلمهای اکسپرسیونیستی نشان داده میشود. در ادامه، به سنخشناسی ایدئولوژیکی سینماگران بزرگ این نهضت، مانند روبرت ونیه، جوزف فن اشترنبرگ و فریتس لانگ پرداخته میشود و به سمتگیریهای مشترک آنها با یو. اف. آ نیز اشاره میشود و حمایت آن مؤسسه از آثار تولیدی این سینماگران، یکی از عوامل اصلی ادامة حیات آنها تلقی میشود. در فصل دوم که به تحلیل سینمای اکسپرسیو ـ رئالیستی شوروی پرداخته شده، ضمن اشاره به شرایط متغیر بعد از انقلاب اکتبر و تأسیس مدرسهای سینمایی برای تربیت نسل جدید سینماگران و حضور کسانی چون کولوشف، آیزنشتاین، ورتوف و پودوفکین در فعالیتهای مرتبط با این مؤسسه، اشاره میشود که حضور آنان در جبهة لهستان، زمینهای فراهم کرد تا آنها با دوربین آشنا شوند و فیلمهای مستند بسازند.
در ادامه، نویسنده به جریانهای مختلفی چون ملی شدن صنعت فیلم و مواد خام سینمایی و تبعات آن و تغییرات گستردة مدیریتی در حوزة سینمای شوروی اشاره میکند و به بررسی تأثیر آن بر شکلگیری موج جدید فیلمسازی شوروی میپردازد. نهاد دولتیای که به نام سووکنیو تأسیس شد و کار تهیه، تولید و پخش فیلم را به عهده گرفت، زمینة لازم برای ساخت فیلمهای اکسپرسیو ـ رئالیستی را به وجود آورد.
در فصل سوم، نویسنده به تحلیل سینمای نئورئالیستی ایتالیا میپردازد و با ترسیم اوضاع اجتماعی دوران پس از جنگ دوم جهانی، زمینههای ارجاعی این فیلمها را توضیح میدهد.
در این فصل، ضمن معرفی سینماگرانی چون ویسکونتی، زاواتینی، روسلینی، دسیکا و دسانتیس و زمینة اجتماعی آنان، به نقش مرکز تجربی برای تربیت نسل سینماگران نو ایتالیا اشاره میکند و در ادامه به نقش خاص مجموعة استودیوهای تولید فیلم چینهچیتا و شرایط خاص ایدئولوژیکی حاکم بر فضای آن زمان ایتالیا نیز اشاره میشود. بخش پایانی کتاب ضمن اشاره به همان عناصر ساختاری که در فصل اول و مقدمة کتاب آمده بود، به مقایسة وجوه تشابه و تفاوت این سه موج فیلم میپردازد.
کتاب جامعهشناسی سینما با وجود حجم اندک خود، نشان میدهد که در روش تحلیل اجتماعی سینما، نمیتوان بدون وجود روش و متدولوژی درست برای تحلیل و تجزیة اطلاعات، به نتیجة مطلوب رسید.
شیوة نگارش کتاب، بسیار خوب و سنجیده است و نویسنده به هیچ روی، از مواضع و مقدماتش عدول نمیکند، بلکه میکوشد فیلمهای اشاره شده در متن را با معیاری خاص، تجزیه و تحلیل کند. به هر روی، تأمل در نتایج و روش کار نویسندة کتاب، برای درک هر چه بهتر جامعهشناسی سینما مفید خواهد بود و برای نسل جوان، محقق و پژوهشگر معاصر میتواند الگویی برای تجزیه و تحلیل جریانات و اتفاقات سینمایی در حوزة تاریخی بعد از انقلاب اسلامی ایران را فراهم کند.
عنوان: جامعه شناسی سینما
نویسنده: جورج.ا.هواکو
مترجم: بهروز تورانی
تعداد صفحات: 219
زبان: فارسی
نوع فایل: PDF
حجم: 5.5 مگابایت
«مطالعات فرهنگی و رسانه ایران»- دکتر نجاتی حسینی در بخشی از کلاس نقد سیاست گذاری های فرهنگی خود به بحث ارتباط قدرت و دانش در پست مدرنیسم اشاره کرد. وی در این اشاره گفت: مهمترین مساله در پست مدرنیسم ارتباط میان قدرت و دانش است. در این زمینه فیلم های زیادی وجود دارند که می توانند در مطالعات فرهنگی مورد تحلیل قرار بگیرند. اما در این نوشتار بحثی را از باشگاه اندیشه نقل می کنیم که اگرچه برخی از آن شاید تکرار یادداشت های پیشین باشد، اما بحث به نظر من به خوبی منعقد شده است.
پست مدرنیسم و تعلیم و تربیتپست مدرنیسم اصطلاحی است که به گونهای فزاینده بر گرایشهای فرهنگی – اجتماعی و فکری معین دلالت دارد (مارشال و پیترز، ۱۹۹۴). این موضوع که از مسألههای بحث برانگیز امروزی شمرده میشود، در محافل علمی و غیر علمی بسیار مطرح است.
صحبت از پست مدرنیسم چنان شایع شده است که در هر حوزه به چند موضوع یا عنوان بر میخوریم که هر یک به گونهای به آن پیوسته است مانند معماری، هنر، موسیقی، فلسفه، علوم اجتماعی، تعلیم و تربیت، سیاست، تاریخ، صنعت، دین، اقتصاد، فرهنگ و دیگر حوزههای دانش بشری.
بر پایهٔ بررسیهای لش (۱۹۹۰) مقالات و پژوهشهای بسیار در زمینهٔ پست مدرنیسم نوشته شده به گونهای که به تعبیر وی، پست مدرنیسم، دیگر خلاف غرب است. در کشور ما در این زمینه کتابها و مقالات اندک است و بیشتر کارهای انجام گرفته، ترجمهٔ اثرهای مؤلفان غربی است؛ به ویژه به علت تازه بودن موضوع، پژوهشها و نوشتهها در زمینهٔ پست مدرنیسم و ارتباط آن با تعلیم و تربیت ناچیز است.
البته نمیباید فراموش کرد که خاستگاه اصلی پست مدرنیسم، جهان غرب است و خود، معلول شرایط فکری، فرهنگی – اجتماعی و اعتقادی مغرب زمین است.
اما در جامعهٔ ما که بخشهایی از آن، هنوز به عصر روشنگری یا مدرنیسم نرسیده و مدرنیته را درک و جذب نکرده است، سخن گفتن از پست مدرنیسم و ارتباط آن با تعلیم و تربیت به چه کار میآید؟
پاسخ اینکه: اگر چه جریان پست مدرنیسم بیشتر در کشورهای به اصطلاح پیشرفته است، اما در اندازههای گوناگون در سرتاسر جهان پراکنده شده است، بنابراین «برای همهٔ ما دست کم فکر کردن دربارهٔ این جریان تاریخی ضروری است.»(باقری، ب ۱۳۷۵). در برخی موارد مشاهده میشود بسیاری از برداشتها از پست مدرنیسم در جامعهٔ ما نه فقط باعث جهش به فراسوی مدرنیسم نمیگردد که به نفی دستاوردهای آن عقب ماندگی و واپس گرایی میانجامد.
به نظر میرسد پرداختن به این موضوع و چالشهای پیوسته به آن، بخشی مهم از نیازهای فکری، اجتماعی و تربیتی کنونی جامعهٔ ماست که به عنوان عضوی از جامعه جهانی، با دیگر ملل در تعامل فکری، فرهنگی و سیاسی است. نگارنده در این گفتار، بر آن است تا به ارتباط پست مدرنیسم و تعلیم و تربیت، و پرسشهای طرح شده در این زمینه پاسخ دهد. از این رو، نخست به بررسی مدرنیسم میپردازد، سپس پست مدرنیسم را توضیح خواهیم داد و به بررسی ویژگیها، کاربردها و انتقادات دربارهٔ آن خواهد پرداخت. در گام بعدی،دربارهٔ دلایل تعلیم و تربیتی پست مدرنیسم بحث خواهد کرد و در نهایت از سخنان گفته شده نتیجهگیری خواهد شد.
● مدرنیسم یا عصر روشنگری
اصطلاح مدرن از واژهٔ لاتین «مدو» مشتق شده است؛ معنای آن چنین است:«به روز بودن»؛ «آنچه رایج است، و از چیزی که در گذشته رایج بوده است،کاملا متمایز» (کوهن، ۱۹۹۶).
مدرنیسم معرف چند دوره از تاریخ اروپا – سدههای ۱۷ و ۱۸ میلادی – است که در آنها آگاهی از عصر جدید شکل میگیرد (هولاب، ۱۹۹۰ / بشیریه، ۱۳۷۸).
کانت یکی از برجستهترین اندیشمندان این عصر است. به نظر او برای دستیابی به این روشنگری (مدرنیسم) به هیچ چیز نیاز نیست مگر آزادی؛ یعنی، کاربرد عقل خویش در امور همگانی، به تمام و کمال. نزد کانت، کاربرد عقل به دو گونه است: عمومی و خصوصی. کاربرد خصوصی آن است که کسی مجاز باشد در سمت اداری یا مدنی معین که به وی سپرده شده از عقل خود بهره ببرد. این نوع کاربرد چندان به پیشرفت روشنگری پیوسته نیست. اما کاربرد عمومی، آن است که کسی در مقام «اهل علم»، برابر جماعت خوانندگان از عقل بهرهبرد، این کاربرد به پیشرفت روشنگری میانجامد (کانت ، لیسینگ، هردر و همکاران، ۱۹۹۲/آرین پرو، ۱۳۷۷).
مهمترین ویژگیهای این عصر یا دوره چنین است:
الف) فاصله گرفتن از گذشته (دور شدن از سنت):
با پدیدار شدن انقلاب صنعتی، غربیها اعلام کردند ارزشها، عقاید مذهبی و سنتها مانع پیشرفت بشریت است. بنابراین، برای رسیدن به پیشرفت و تمدن متعالی، میباید از عقاید مذهبی و سنت دور بود (گنون، ۱۹۵۶/دهشیری، ۱۳۷۸).
ب) خردگرایی:
قرن هجدهم عصر «خرد» نیز هست. در این برهه، خرد دیگر فرآوردهٔ جمع تصورات فطری نیست که پیش از تجربه به انسان ارزانی شده باشد و ذرات مطلق اشیاء را آشکار کند. در عصر مدرنیسم، به خرد بیشتر به عنوان یک امری اکتسابی مینگریستند تا میراث. در حقیقت، خرد، نیروی عقلی اصیل است که بشر را در کشف و تعیین حقیقت راهنمایی میکند؛ همین تعیین حقیقت، هسته و پیش فرض بایسته برای هر گونه تعیین واقعی است. مهمترین کار خرد پیوند امور به یکدیگر یا جدا کردن آنها از هم است.
ج) گسترش تفکر انتقادی:
دوران مدرنیسم عصر انتقاد نیز خوانده میشود؛ زیرا در این دوره،نقد با آفرینندگی چنان در آمیخت که مستقیما به خلاقیت بدل شد. بدین سان، هدف روشنفکری، تغییر دادن شیوهٔ اندیشیدن بوده است؛ یعنی، جایگزین کردن اندیشهٔ تحلیلی انتقادی به جای اندیشهٔ اسطورهای.
د) روش شناسی جدید در فلسفه:
در عصر مدرنیسم، فلسفه ایدهآل خود را به پایه الگوهای علوم طبیعی زمان معاصر خود میآفرید. کوشش برای حل مسائل مرکزی روش نوین فلسفی، بیشتر استناد به قواعد استدلال در فلسفهٔ نیوتن بوده است. روش پژوهش نیوتنی نه آن است که از مفاهیم و اصول موضوعه آغاز کنیم تا به پدیدارها برسیم؛ بر عکس میباید از پدیدارها آغاز کرد و سپس از مطالعهٔ پدیدارها، مفاهیم و اصول را دریافت؛ بنابراین، مشاهدهٔ یافتههای علم را پدید میآورد و یافتن اصول و قوانین موضوع پژوهش علم میشود، بدین گونه، روش شناختی نوین پدیدهٔ آشکار اندیشه در عصر روشنگری است (کاسیور / موقن، ۱۳۷۰).
اما دربارهٔ پست مدرنیسم ،دو نظر کلی و اساسی وجود دارد، که چنین است:
دیدگاه نخست بر آن است که پست مدرنیسم نوعی بازنگری به مدرنیسم است. در واقع، پست مدرنیسم بر فراز مدرنیسم جای دارد (باقری، ب ۱۳۷۵).از این دیدگاه، پست مدرنیسم مرحلهای جدید نیست؛ زیرا اگر پست مدرنیسم بازنگری مدرنیته باشد خود پیوسته به آن است؛ برای مثال، یکی از اندیشمندان که چنین میاندیشد کرکا (۱۹۹۷) است. وی بر آن است که پست مدرنیسم نتیجهٔ واکنش، انتقاد و پرسش از رویهٔ مدرنیست است – که از مفهومهای عقلانیت، حقایق جهان شمول، پیشرفت، کلینگری و … آکنده است.
در دیدگاه دوم،پست مدرنیسم یک جنبش فکری معاصر است، جدا از مدرنیته بر پایهٔ این دیدگاه، پست مدرنیسم یک مرحله تاریخی نوین است (کوهن، ۱۹۹۶).
پیدا است که ارائه هر گونه تعریف و نقطه نظر جامع، روشن، یکدست و مورد اجماع از پست مدرنیسم امری غیر ممکن است. آنچه تا کنون دربارهٔ این پدیده ارائه شده – همانند خود آن به ابهام، چند پهلویی و پیچیدگی دچار است.
● پست مدرنیسم
دوران معاصر،دوران پیچیدگی، تنوع، تناقض، ناهمنوایی، ناهمرأیی و صداهای گوناگون است. جامعهٔ بشری در بستر زمان به شیوههای جدید تفکر دربارهٔ خود و امکانات جدید برای همزیستی با دیگران میاندیشد. بر این اصل، نامهای گوناگون نهادهاند: دانیل بل آن را عصر فراصنعتی مینامد؛ مفهوم جامعهٔ فراصنعتی بدوا بر تغییر و تحولات در ساختار اجتماعی متمرکز میشود؛ یعنی، بر دگرگونیهای اقتصادی و تکنولوژیک (نوذری، ۱۳۷۹). ژاک دریدا بر این عصر نام ساختار زدایی نهاده است (مارشال و پترز، ۱۹۹۴). مک لوهان عصر کنونی را عصر ارتباطات و دهکدهٔ جهانی و آلوین تافلر (۱۹۷۰) آن را عصر فراصنعتی مینامد. اما پست مدرنیسم (فرا روشنگری) مفهومی گستردهتر از مفهومهای یاد شده است.
پست مدرنیسم را نمیتوان فقط جنبشی سیاسی، فلسفی یا زیبایی شناختی انگاشت (مارشال و پیترز، ۱۹۹۴). بلکه بهتر است آن را به عنوان یک طرح عقلانی پیچیده از تفکر و عمل قرن بیستم – و پس از آن – در نظر گرفت.
اکنون تفکر پست مدرن از رشد و گسترش فوقالعاده برخوردار است و در حوزههای بسیار کاربرد دارد. به زعم موراوسکی (۱۹۹۶)، کاربرد بنیادی پست مدرنیسم چنین است:
نخست آنکه، پست مدرنیسم به شرح چگونگی ظهور اشکال جدید فرهنگ و سازمانهای اجتماعی – اقتصادی، تقریبا از سالهای پایانی جنگ جهانی دوم میپردازد که همراه با رشد صنایع، ظهور فرهنگهای مختلف، ارتباطات و انقلاب در فرهنگها بوده است. دوم اینکه پست مدرنیسم نمایندهٔ ردهای از تفکر هنری در نیمه دوم قرن بیستم بوده است. نقطهٔ ارجاع این گونه از پست مدرنیسم همانا اشکال متنوع مدرنیسم است که در نیمهٔ اول قرن بیستم در عرصهٔ هنر اروپا پدیدار شد و سوم آنکه پست مدرنیسم نمایندهٔ نوعی خاص از نوشتن و تأملات فلسفی است، نوشتن و تأملی که معمولا – البته نه انحصارا – حوزهٔ نخست یا دوم را به عنوان هدف و موضوع خود انتخاب میکند. البته ردهبندی گونههای پست مدرنیسم به این، فقط برای سهولت کار انجام میپذیرد، به لحاظ اینکه این سه حیطه به یکدیگر سخت پیوسته است.
اصطلاح پست مدرنیسم در دو دههٔ ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ بیشتر، در ارتباط با هنر، معماری و تاریخ مطرح بود، اما به تدریج در سایر زمینهها گسترش یافت. بررسی تعریفهای پدید آمده از پست مدرنیسم، نشان میدهد که بر پایه اغلب آنها، پست مدرنیسم مفهومی زمانی (دورهای) یا در مواجهه با آن است. پست مدرنیسم در عمل، گفتمان هنر، معماری، موسیقی، ادبیات و علوم است (انیل، ۱۹۹۶).
برای دریافت جریان پست مدرنیسم، میباید آن را از دیدگاههای تاریخی، اجتماعی و فرهنگی – گستردهتر – بررسی کرد. بر پایه بررسیهای ارمارث (۱۹۹۸) پست مدرنیسم با دو انگارهٔ کلیدی شناخته میشود. نخست آنکه هیچ چیز کلی و عمومی – چون جوهر، حقیقت، خدا – نیست تا وحدت جهانی را اثبات یا تضمین کند. دوم اینکه کارکرد همهٔ نظامهای انسانی مانند فرایندهای زبانی است. هر یک از این نظامها، ارزشها و معنیهای ویژهٔ خویش را دارند.
وی بر آن است که پست مدرنیسم پس از مدرنیته دورهای تاریخی است. بنابراین هر تعریف از پست مدرنیسم، وابسته به معنا و مفهوم مدرنیته نزد ما است. پست مدرنیسم چالشی فکری در اروپاست که بعد از دوران روشنگری قرن هفدهم، پدیدار گشت، گفتمانی عمومی میان شهروندان در جامعههای غربی. مشهورترین تعریف از پست مدرنیسم،از آن ژان فرانسوالیوتار است؛ پست مدرنیسم همانا تردید و ناباوری است دربارهٔ فراداستانها. ازا ین دیدگاه، پست مدرنیسم جنبشی چند منظوره است که نارضایتی خود را از دانش و عقیدهای که خویش را جهانی میانگارد، اظهار میدارد (گود، ۱۹۹۶). به عبارت دیگر، پست مدرنیسم، نوعی وضعی بیاعتقادی و ناباوری به فراروایتها است. لیوتار با خوشبینی تمام به تجسم ذهنی جهانی میپردازد در بر گیرندهٔ اجتماعات متکثر خود مقیاس که در آن هیچ یک از این اجتماعات بر دیگری چیره نیست.
پست مدرنیته را میتوان نوعی عقب نشینی از برنامهٔ روشنگری یا مدرنیته دانست. در این دیدگاه پست مدرنیته با نفی و ترد ایدهآلها و آرمانهای عصر روشنگری همراه است: جهان گرایی یا کلیت گرایی آن، اعتقاد آن به برابری و پیشرفت، هدف آن مبنی بر درک و تحقق عقل در تاریخ و یا پروژه نیل به جامعهٔ عقلانی و انسانی در آینده تلقی میشود.
در یک سخن، پست مدرنیسم را میتوان گونهای پروژه یا رسالت دانست. از یک سو پست مدرنیته به عنوان پروژه یا رسالت تلاش برای بازاندیشی دربارهٔ کلیت گرایی یا جهان گرایی عصر روشنگری، تحسین خرد فردی و جمعی و هدف تحقق بخشیدن به عقل در تاریخ، به عبارتهای غیر کلی کثرت گرا است (نوذری، ۱۳۷۹).
● انگارههای متافیزیکی پست مدرنیسم
به عقیدهٔ دریدا ساختار زدایی، از خرده گرفتن به انگارهٔ به نسبت پذیرفتهٔ برتر از حقیقت بودن فلسفه آغاز میگردد. ساختار زدایی دسترسی ویژهٔ فلسفه به حقیقت را نمیپذیرد. فلسفهٔ متافیزیکی، دیگر یک روایت کلان با ارزش نیست تا بتواند به روایتهای دیگر مانند علم مشروعیت بخشد (مارشال و پیترز، ۱۹۹۴).
پست مدرنیسم اندیشهای مبتنی بر انگارههای متضاد است. اندیشه پست مدرن، تمایل ارزشها و ضد ارزشها را از میان میبرد؛ بدین معنا دیگر مفهومی به نام ارزش و ضد ارزش نیست. بلکه موقعیت فرد یا دیگر زمینهها خوب و بد را تعیین میکند. بدین گونه، در متافیزیک پست مدرن، هیچ گونه سلسله مراتب ارزشی وجود ندارد. هرکس، از هرگونه الزام و تعهد به سنت، مذهب ، خوبیها و بدیها آزاد است، شک به جامعهٔ آرمانی و اتوپیایی رو است. در واقع بر پایهٔ این دیدگاه، جامعه، آرمانی نیست. در پست مدرنیسم،ارزش سیال است و تغییرپذیر، معانی ارزشها بر پایهٔ متن و شرایط تفسیر میشود (موراوسکی، ۱۹۹۶).
پست مدرنیسم در زمینهٔ معرفت شناسی نیز، از همه سو، ضد بنیادگرایی است؛ یعنی، کاملا نسبی؛را و شک گرا است. فیلسوفان پست مدرن معرفت شناسی سنتی را پایان یافته میانگارند و تلاش میکنند جهان پسافلسفه را توصیف کنند، تا جهان پست مدرن آشکار گردد (بنتن، ۱۹۹۴).
بیشتر اندیشمندان پست مدرن به ویژه، دریدا، فوکو و لیوتار برآنند که متافزیک سنتی فلسفه غرب پایان یافته است (مارشال و پیترز، ۱۹۹۴).● ویژگیهای پست مدرنیسم
برای شناخت دقیق پست مدرنیسم،نگارنده بر آن است که تا دربارهٔ برخی از ویژگیهای پذیرفته شدهٔ بیشتر نویسندگان و نظریه پردازان به چند نکته بپردازد:
۱) شک گرایی درباره فراروایتها یا روایتهای کلان:
اساسا فراروایت، داستانی است. خواستار.
جایگاه عام و جهانی، یا همه شمول که به ارزیابی، توجیه و تحلیل دیگر داستانهای – آشکار کردن معنای حقیقی – آنها مدعی است.
رابرت هولاب (۱۹۹۱) بر آن است که در دوران مدرنیسم مفهوم مدرن به هر گونه از معرفت است که با روایت کلان و جامع، به خود مشروعیت بخشد؛ بر این بنیاد پست مدرنیته به مبارزه با این اندیشه بر میخیزد،به شدت اندیشهٔ کلیت گرایی را نقد، و – از لحاظ سیاسی و فکری – هر گونه رژیم خودکامه را محکوم میکند (وایت،۱۹۹۸).
از دیدگاه پست مدرن هیچ سخن، برتر نیست تا با آن سرانجام سخنهای دیگر روشن شود. به باور میشل فوکو هیچ چیز سخن و نظر، جهانی و همه شمول نیست، درعوض، گونهگونی و فراوانی عقلها و نظریهها درباره مسائل ویژه و محلی است. نکته دیگر که اگر هیچ فراداستان نباشد. در این مفهوم نقش اندیشمندان و فلاسفه، میباید محلی و ویژه شود.
۲) تأیید غیریت و توجه به تفاوتها:
نفی فراروایتها نزد اندیشمندان پستمدرن، نگرش به همه روایتها، داستانها و نظرها است. بدینگونه، جامعه فراروی، گونهای چند آوایی است که در آن، همه دیدگاهها را میتوان شنید اما هیچیک را نمیتوان از دیگری برتر دانست (هایتون، ۱۹۹۴).
به سخن دیگر، از میان رفتن کلیتگرایی راهگشای نگرش به “دیگران” و مهم دانستن دیگر فرهنگها است. به این معنا پست مدرنیسم به گونهگونی فرهنگی گره خورده است. جوهره اصلی اندیشه تنوع فرهنگی، پذیرفتن هویت فرهنگ دیگر است، اگرچه خرده فرهنگ به شمار آید. بدینسان فرهنگ خرد و ویژه، اهمیت بسیار مییابد و کثرتگرایی بر جامعه چیره میشود (باقری،ب،۱۳۷۵).
۳) نگرش به زبان:
ویژگی دیگر در پست مدرنیسم نگرش به زبان است. بر این بنیاد، نگرش و ذهنیت انسان را میباید بر پایه زبان گزارش کرد. زبان، به یک معنا، همه چیز است؛ خواستگاه ذهنیت، زبان است. و هر معنا برآمده چگونگی هموندی واژههاست. یعنی، نه به واژهها که به بافت زبانی وابسته است، به سخن دیگر، معنا در زبان به زمینه اجتماعی و نوع رابطهها در آن وابسته است (همان منبع، ص۶۹)
۴) تأکید بر سبک و شکل به جای ذات و جوهر:
استرنیاتی (۱۹۹۶) بر آن است که در دنیای پست مدرن رویهها، سبک و شکل پراهمیتتر است تا در پی آن گونهای ایدئولوژی طراح یا ناظم پدید آید. در جهان پستمدرن، به گونهای فزاینده، به تصویرها و نشانهها فقط از دیدگاه وجود “سودمندی” نگریسته میشود. این نکته، خود، در فرهنگ عامه- که در آن سطح، ظاهر، سبک، شکل و شیوه بر عمق، باطن، ماهیت، جوهر و معنا چیره است- پیدا است. که پیامد آن، فروپاشی استعدادهای فکری و فرهنگی، و روایتهای قوی تواند بود (نوذری، ۱۳۷۹).
● نقد پست مدرنیسم
به باور ایگلتون (۱۹۹۶) از تناقصات اساسی پست مدرنیسم، یکی آن است که اگرچه برخی از پایههای منطقی مادی جوامع پیشرفته سرمایهداری را پذیرفته، به گونهای تجاوزکارانه از پذیرش کارکردهای مذهبی آن – و نیز دیگر مکتبها- سرباز میزند. این نظام فکری به آن باور فردریش نیچه میماند که کارکردهای متافیزیک، ارزشها و سنت را فراموش میکند و بر آن است که خدا مرده است.
نیچه در قرن ۱۹ میلادی اعلام کرد «خدا مرده است». بدین معنی که اکنون به تصوری جدید از خداوند و جهان نیاز است که در آن خداوند به انسان ماننده است و دارای کالبد انسانی. این جریان فکری به شدت به تضعیف فلسفه انجامید (گاریسون، ۱۹۹۸).
بیگمان،از اشتباهات استراتژیک غرب نگرش صرف به فناوری است. بیآنکه به مفهومهای غیرمادی و معنوی بنگرد.
امروزه، با نگرش به روند کنونی جهان بشری، واقعیت این است که انسان از یک سو به ماشین و از دیگر سو به حیوان بدل شده است. مطالعه وضعیت کنونی جهان نشان میدهد که در جوامع امروزی ویژگیهای انسانی روز به روز به تحلیل میگراید و در برابر ویژگیهای حیوانی- ماشینی، به گونهای فزاینده در گسترش و خودنمایی است (قطب/خامنهای، ۱۳۵۱)؛ برای نمونه، ماشینزدگی، بیماریهای مرگبار مانند ایدز، اعتیاد و فشارهای جنسی، همگی نشانههای عصر پستمدرن امروزی است. بدینگونه مرکزیت یافتن عقلانیت فنمدارانه در اندیشه غرب به گسترش بحران ارزشها انجامیده است.
رنه گنون (۱۹۵۶) علت این گونه مسائل را دور شدن انسان امروزی از ارزشها، اخلاقیات و فرهنگ اصیل، ریشه دواندن از باورها و فلسفه انسانمدارانه غرب، میداند. متأسفانه رویکرد استوار بر فناوری به درون هر جامعه و فرهنگ رخنه کرده است. جامعه جهانی چندان که به راه غنیسازی مادی پیشرفته، از ارزشها و اخلاقیات پس نشسته است.
نزد برخی از اندیشمندان مانند گنون، اشپنگرد، کینگ و اشنایدر، بحران امروزی جهان پست مدرن به دگرگونی ژرف معنوی- فرهنگی نیازمند است و جز از این راه، هرگز به تکامل پیشرفت همهسویه نتواند رسید (پچی، ۱۹۸۳/اسدی ۱۳۷۰).
از نقدهای مهم بر پست مدرنیسم یکی این است که، در نقد جهانشمالی (فراروایتها) خود، جهان شمولگرا است. برای نمونه، برخی از نویسندگان پستمدرن مانند فدریک جیمسون به “ترسیم” شیوه گسترش منطق فرهنگی پست مدرن در مقیاس جهانی میاندیشند (پارسا، ۱۳۷۷).
استریناتی در نقد اندیشه پست مدرن مینویسد: «اگر پستمدرنیسم خود فراروایت یا روایتی کلان نیست پس چیست؟» پستمدرنیسم مدعی است جهان را به حقیقت دریافته و میداند چرا بدان تواناست. پس چرا نباید درباره پستمدرنیسم- به عنوان یک فراروایت- اندیشید، تا اندازهای دشوار است.
بر این بنیاد ناباوری به فراروایت سفسطه و مغالطه پستمدرنیسم است. زیرا پستمدرنیسم خود فراروایت است و شاید واپسین فراروایت.
از دیگر سو، تاکنون بر جوهره بی نظمی، آشفتگی کم ژرفایی و سطحی بودن پستمدرنیسم تأکید شده است. در این میان رویههای مثبت و سازنده، خلاق و ابتکاری آن مانند گوناگونی و تکثرگرایی نادیده گرفته شده است (نوذری، ۱۳۷۹).
پستمدرنیسم را توهمات روشنفکری، ضریب و حقه زبانی و عالمانه یا بحثهایی آکادمیک دور از زندگی واقع در تالارهای علمی و ادبی نمیباید شمرد زیرا در این مرحله از تاریخ اندیشه چندان امکانات و تسهیلات به بشر بخشیده است که پیشتر، هرگز پدیدار نبوده است.
● گرایشهای تعلیمی- تربیتی پست مدرنیسم
نقد اندیشمندان پستمدرن، به ویژه فوکو، بر علوم انسانی، درست بر چگونگی کارکرد تعلیم و تربیت در شکلدهی جامعه در راه کاربرد مستقیم قدرت و دانش استوار است. فوکو در تصدیق تاریخگرایی بر آن است که رویههای اجتماعی- فرهنگی انسانساز است. دیگر آنکه امروزه قدرت انسان را دربرگرفته است (گاریسون، ۱۹۸۸). نگرش فوکو به بهرهگیری از قدرت، در چارچوبهای انضباطی است، تا بدان فرد و منش به گونهای هنجارمند گردد و جایگاه مسئولانه شایستهتری در جامعه بیابد.
در این شیوه انضباطی، قدرت نه سرکوبگر که مثبت است. هدف این نوع تعلیم و تربیت تسلط سیاسی بر افراد از راه کاربرد قدرت یا قدرت- دانش نوین است، به گونهای که به زندگی مفید، علمی و رام وی روی آورند.
فوکو اگرچه تاکنون، فیلسوفان چندان که باید به تعلیم و تربیت نگریستند بیشتر این پدیده را وابسته به مرجع قدرت دانستهاند؛ به سخن دیگر، قدرت نزد آنان به عنوان پشتوانه ضروری یا دیگری انگاشته شده است.
بدینسان از دیدگاه فوکو این نوع تعلیم و تربیت- که به تمامی آمیخته قدرت و دانش است –شکلی خاص از سلطه به بار میآورد، به گونهای که بر ذهنها چیره گردد.
از دیگر سو، انتقاد لیوتار، علوم طبیعی را نیز دربرمیگیرد. دیدگاه وی از دانش و مشروعیت دارای دلالتهای مهم برای تعلیم و تربیت است. به اعتقاد وی دانش موضوع و مسأله حکومت است. مسأله مشروعیت دانش این است: «کدام روشنکننده درست یا علمی بودن هر پدیده است؟»
اندیشمندان پست مدرن بر آنند که دانش و قدرت سخت به یکدیگر وابستهاند. بدینمعنا که شیوه دانشی را قدرت تعیین میکند و از دیگر سو، خود در دانش و تعلیم و تربیت جلوه مییابد، تا انسان هنجارمند بپرورد. به اعتاد لیوتار نوع دانش و مشروعیت آن به تغییر شیوههای کسب، ذخیرهسازی و طبقهبندی یادگیری میانجامد.
در تعلیم و تربیت پستمدرن، یادگیری به تولید دانش فروختنی میگراید. آموزگار و شاگرد عرضه کننده و مصرف کننده کالای دانش میگردند و دانش با نگرش به موقعیت تعریف شده آموزنده آموخته میشود. دیگر دانش مقولهای ذاتاً مطلوب نیست؛ یعنی دانش، خرد، هدف نیست (مارشال و پیترز، ۱۹۹۴).
از پیامدهای جریان پستمدرنیسم در تعلیم و تربیت، پدیداری تعلیم و تربیت انتقادی است که ریشه در مکتب فرانکفورت (نظریه انتقادی) آلمان دارد. نمایندگان برجسته این مکتب این چند تناند: مارکس، هورک هایر، تئودر آدونور، هربرت مارکوزه و یورگن هایرماس (بهشتی، ۱۳۷۷).
شیوه مکتب فرانکفورت چنین است: آموزش چگونه اندیشیدن نه یک گونه اندیشیدن (هرست و وایت، ۱۹۹۸)
از انگارههای بنیادین تعلیم و تربیت انتقادی تغییرپذیری، تجربه فرد در اثر آموزش است. به پیامد دگرگونی در منش دانشآموزان- اندک جامعه مدنی نیز دگرگون میشود تا به بهبود و بهتر شدن وضعیت خویش راه برد. با ایجاد تفکر انتقادی، جامعه برابر پدیدههایی چون نژادگرایی، جنسیتگرایی و کاستگرایی میایستد تا به گونهای دموکراتیکتر و منصفانهتر اداره شود.
چنانکه پیشتر یاد شد، نگرش به دیگران یا عنصر «غیریت»، از مفروضههای بنیادین پستمدرنیسم، است. این اصل در تعلیم و تربیت پستمدرن نیز به کار میرود: تأکید بسیار بر تکثرگرایی فرهنگی و تفاوتهای دانشآموزان است. فالزون (۱۹۹۸) با الهام از ادبیات فکری میشل فوکو، از مقالهای با عنوان “مرگ انسان” بر آن است که، مرگ نه رو در رویی با تکثر و تعدد باورهای اطمینان ناپذیر جهانی، که پیامد نگرش ویژه به یک فرهنگ یا یک گروه خاص است. “ژیرو” معتقد است تعلیم و تربیت منتقد از ترکیب بعدهای مختلف سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی پدید میآید تا شهروندان دارای اختلافات سیاسی، فرهنگی واجتماعی را به یکدیگر بپیوندد. اما در این میان میباید علاقههای مشترک آنان را بشناسد و مبنای بیلگارد تعلیم و تربیت انتقادی بر سیاست، فرهنگ، اختلافات سیاسی و فرهنگی، زبان، و آزادی جنبشها یا حزبهای نوین اجتماعی بسیار تأکید میکند، تا شهروندانی بپرورد که آغازگر دگرگونیهای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی در جامعه باشند؛ اگرچه از قوه به فعل درآمدن این آرمانها دشوار مینماید (یوزر، برایانت و جانسون، ۱۹۹۷).
یادگیری، چالش اساسی دیگر در تعلیم و تربیت پستمدرن است. در این زمینه دو دیدگاه پدیدار است: نخستین، استوار بر فطری و ذاتی بودن یادگیری و دیگری، معتقد به نظریهپردازان فردی، اکتسابی و غیرذاتی بودن آن.
بر این بنیاد یادگیری تجربی در تعلیم و تربیت پستمدرن، محور است. هدف در یادگیری تجربی آن است تا به فراگیران توانی بالقوه برای بازنمایی آزادانه رفتارها و اندیشههای خود به دست آورند. از این رو، یادگیری تجربی زمینهای چند پهلو و مبهم است که در آن، به انگارههای اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی نابرابر و همزمان نگریسته میشود. در این میان، توجیه تجربیگرایان بر وجود گروههای گوناگون –دارای زمینههای اجتماعی، فکری، سیاسی و فرهنگی متفاوت است.
یادگیری از دو محور استقلال- انطباق و تجربه- کاربرد شکل گرفته است. در هر محور، چهار زاویه است و در هر زاویه چهار عمل اکتشافی- مادی، یعنی: سبک زندگی، انتقاد، یادآوری و حرفهای (شغلی) که در نمودار زیر دیده میشود.
ـ استقلال
ـ سبک زندگی
ـ یادآوری
ـ انتقاد
ـ حرفه
ـ انطباق
ـ تجربه
ـ کاربرد
نمودار (۱): نقشه یادگیری اعمال اجتماعی در تعلیم و تربیت پستمدرن (یوزر، برایانت، و جانستون، ۱۹۹۷).
در این طرح دو محور استقلال- انطباق و تجربه- کاربرد به صورتهای گوناگون در کارکردهای مادی و اکتشافی نهاده شده است. بدینگونه، یادگیری تجربی، در میانه زاویهها و هم درون آنها جای میگیرد. یادگیری تجربی به گسترش دو راهبرد، برنامه درسی استوار بر انضباط و برنامه درسی استوار بر شایستگیها انجامیده است. در این میانه، رویکرد دوم، (برنامه درسی مبتنی بر شایستگیها) پذیرفته تعلیم و تربیت پستمدرن است.
● نتیجهگیری
در تحلیل نسبت میان تحولات کنونی جامعه ما با آنچه پستمدرنیسم خوانده میشود نگرش به چند نکته بایسته است:
نخست، پرهیز از ناروا شمردن گفت و گو درباره پستمدرنیسم با انگاشتن آن با عنوان پدیدهای غربی و بیرون از فرهنگ اسلامی- ایرانی.
دوم، شناخت سودها و زیانهای پست مدرنیته، برای رسیدن به گونهای از پیشرفتهای علمی و فرهنگی که در خور جامعه اسلامی ایران باشد.
نویسنده: مقصود - امین خندقی