«مطالعات فرهنگی و رسانه ایران»- کتاب ماه علوم اجتماعی خلاصه ای از این کتاب را به قلم حمید طاهری در شماره 70 اردیبهشت 1383 منتشر کرده است که اگرچه زمانی از آن می گذرد اما خواندن آن خالی از لطف نیست.
نقد فرهنگی: قلمروی بینرشتهای
حمید طاهری کارشناس ارشد جامعهشناسی نقد فرهنگی آرتور آسابرگر حمیرا مشیر زاده مرکز بازشناسی اسلام و ایران 1379،200 صفحه،3000 نسخه،1300 تومان کـتاب «نقد فرهنگی» نوشته آرتور آسابرگر (Asaberger)، استاد ارتباطات الکترونیک و سخن پراکنی،دانشگاه ایالتی سان فـرانسیسکو، بیست و چهارمین اثر ایـن نـویسنده است که توسط انتشارات سیج وارد بازار شده است. وی تألیفات زیادی دربارهء فرهنگ مردمی و رسانههای گروهی دارد.برخی از آثار او عبارتند از:
دیدن یعنی باور کردن(1989)، نظریههای ارتباطات(1990)، فنون تحلیل رسانهای(1991)، ژانرهای فرهنگ مردمی(1992)، کـالبدشکافی فکاهیات (1993) و...کتاب نقد فرهنگی مشتمل بر 6 فصل است.
فصل اول کتاب به معرفی«نقد فرهنگی»اختصاص دارد. به نظر نویسنده، نقد فرهنگی رشتهای علمی محسوب نمیشود، بلکه فعالیتی است که غالبا با انـدیشههای فـلسفی، نظریات روانکاوی، اندیشههای مارکسیستی، فرهنگ مردمی و تحلیل رسانهها در ارتباط است. هدف از نقد فرهنگی کشف قانونمندیهای حاکم بر تولیدات فرهنگی و تأثیراتی است که این تولیدات بر نحوه شکلگیری جامعه مدرن بـر جـای میگذارند و هدف منتقد فرهنگی عمدتا متوجه متون و رفتارهایی است که به نحوی با زندگی روزمره در ارتباط است. بررسی رابطه میان نظریه ادبی و نقد فرهنگی، موضوع فصل دوم است. نویسنده بـا طـرح چهار نظریه در مورد هنر، یعنی نظریه تقلیدی از ارسطو، نظریه عینی (فرمالیسم)، نظریه عملگرایانه (هنر متعهد) و نظریه بیانی (رمانتیسم) به بررسی مهمترین مفاهیم در نظریه ادبی میپردازد. به طور خلاصه، نـظریه ادبـی بـا تمرکز بر متون، رابطه بـین خـوانندگان و مـتون را بررسی میکند. «متن»،نقطه تمرکز و مفهوم کلیدی این فصل و سایر فصول است. به نظر نویسنده، متن هرنوع اثر هنری است کـه در رسـانههای مـختلف خلق میشود. به همین جهت هنر صرفهجویانهترین و فـشردهترین روش ذخـیرهسازی است که میتواند مفاهیم متعدد را در متنی بسیار کوچک به خوانندگان منتقل کند.
با توجه به تعدد حوزهها در نقد فـرهنگی ایـن فـعالیت علمی نیازمند طبقهبندی است. ارتباط بین متون (نظر به ارتـباط متون با یکدیگر) و نقد فرهنگی توسط مفهومی به نام ژانر صورت میگیرد. این مفهوم در ادبیات سنتی به شـکلی مـتفاوت بـه کار میرود و به طبقات مختلف تاریخی، کمدی، تراژدی تقسیم میشود. بـه اعـتقاد هال متون فرهنگی واجد معانی ثابت نیستند، معنای این متون را نیات یا مقاصد تولیدکنندگان آنها تـعیین نـمیکند، بـلکه این معناها همواره از زمینه خاص برههء تاریخی خاص و گفتمان خاص سرچشمه مـیگیرند و انـسانهای مـختلف بر حسب اینکه در چه زمینهای این معنا را بیان کنند، میتوانند از متن واحد، معانی چـند گـانه و مـتفاوتی را ارائه دهند، به سخن دیگر، معنا محصولی اجتماعی است و متن صرفا حکم محمل بیان آن مـعنا را دارد. آسـابرگر نیز با تأیید این سخن هال، قلمروهای متفاوت نقد را فصل مشترک مارکسیستها و دیـگران دربـارهء مـتن میداند. یعنی، این نظریهپردازان از قلمروهای متفاوت به متن مینگرند و با هدف و زمینه قبلی مـتن را بـررسی میکنند. این افراد به گروه خاص گرهخورده و با رشتهای علمی پیوند برقرار مـیکنند. در بـخشی از ایـن فصل، نویسنده با تمایز گذاشتن میان تحلیل و تفسیر ادبی، روششناسیهای موجود در نقد ادبی را برمیشمرد. بـه ذکـر برخی از مهمترین نظریات ادبی چون، نظریات تأویل(هرمنوتیک)، نظریه دریافت، نظریه کـاربرد خـشنودی، نـظریه شالودهشکنی و ساختزدایی میپردازد. با طرح برخی از مفاهیم مطرح شده از سوی اندیشمندان روس (استقلال متن، مونتاژ،مـعنی و آشـناییزدایی) فـصل دوم پایان میپذیرد.
در فصل سوم، نویسنده به بررسی نظریات مارکسیستی و ارتباط آن با نـقد فـرهنگی میپردازد. به نظر او مارکسیسم پدیده و موضوع یکپارچه و یکدستی نیست. به طوری که مکاتب متعددی در نقد مـارکسیستی وجـود دارد و همهء آنها نیز نقد خود را بر تفاسیر متفاوت و گاه متعارض نظریات مـارکس بـنا کردهاند. به نظر او، از میان رفتن حکومتهای کـمونیستی در اتـحاد جـماهیر شوروی و اروپای شرقی و بی اعتباری کلی کمونیسم،بـرخی دیـدگاهها و تفاسیر مارکسیستی درباره فرهنگ را بی اعتبار ساخته است. از این رو، برخی مفاهیم اصلی مـارکسیسم عـامیانه مثل زیربنا، روبنا، طبقه و از خـود بـیگانگی را به سـادهانگارانه بـودن در تـحلیل و تقلیلگرایی در مفاهیم متهم میکند. اما، بـرخی از مـهمترین مفاهیم در قالبی نو طرح میشوند. فی المثل مکتب فرانکفورت از درون نقادیهای مـارکسیسم عـامیانه شکل گرفت. اعضای این مکتب مـعتقدند طبقات حاکم در جوامع سـرمایهداری در صـدد حفظ وضع موجودند. در این جـوامع، تـوان تودهها برای دیدن آنچه که هست از بین میرود، چرا که با حجم زیـادی از کـلیشهها روبرو میشوند. از مهمترین مفاهیم ایـن مـکتب صـنعت فرهنگ است کـه هـدف آن ایجاد تغییر در آگـاهی تـودههاست تا نهادهای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی موجود حفظ شوند. به همین دلیل فرهنگ مصرف، بـه عـنوان عاملی مشترک در مفاهیم مارکسیستی و نقد فـرهنگی ظـاهر میشود. مـنتقدان مـارکسیست فـرهنگ بر این عقیدهاند کـه جوامع سرمایهداری، انبوه زیادی از کالاها را تولید میکنند. اما کارگران از این تولید احساس رضایت ندارند. چـرا کـه عمل آنها در مقابل ارضای نیازهای دیـگران صـورت مـیپذیرد. بـه هـمین مناسبت منتقد فـرهنگی از مـفهومی به نام نیازهای کاذب استفاده میکند. این مفهوم با فرهنگ در ارتباط قرار میگیرد. به این مـعنا کـه هـرانسان با ارضای نیازهای خود در خلق نیازهای دیـگران مـیکوشد. در خـلق ایـن نـیازهای جـدید، کسانی که کنترل اقتصاد را در دست دارند، از حس بیگانگی و اندوه روحی کارگران سوءاستفاده میکنند تا مردم برای پر کردن خلأ زندگی خود، به شکلی پایانناپذیر، از کالاها مصرف کنند. ایـنگونه است که نهاد تبلیغات به عنوان ابزاری در دست بورژوازی، مردم را از کالا و نیازهای جدید آگاه میسازد. فرهنگ مصرف در حوزه صنعت تبلیغات از خدمات نویسندگان، هنرمندان و پژوهشگران بهره میگیرد تا مردم دربارهء وجـود مـحصولات و خدمات آگاهی پیدا کنند. به طور کلی توجه منتقدان تبلیغات ناظر بر آثار اجتماعی تبلیغات و این موضوع است که تبلیغات چگونه به وجود میآید و به چه نتایج خاصی مـنجر مـیشود. از ابزارهای مورد استفاده در صنعت (به تصویر صفحه مراجعه شود) براساس نقد مارکسیستی فرهنگ، فرهنگ مصرف با خلق نیازهای کاذب جدید که از طریق صـنعت تـبلیغات گسترش مییابد، نظام سرمایهداری را تـداوم مـیبخشد.
(به تصویر صفحه مراجعه شود) به نظر آسابرگر، نشانهشناسی نوعی زبانشناسی کاربردی است که دسترسی به معنای متون را فراهم میسازد
(به تصویر صفحه مـراجعه شـود) اجتماعی شدن و فرهنگپذیری چـیزی جـز فراگیری بسیاری از رمزها نیست؛ این رمزها برحسب طبقه اجتماعی،موقعیت اجتماعی، جغرافیایی و گروه قومی متفاوت است(به تصویر صفحه مراجعه شود) هنر،صرفهجویانهترین و فشردهترین روش ذخیرهسازی است که میتواند مفاهیم مـتعدد را در مـتنی بسیار کوچک به خوانندگان منتقل کند
(به تصویر صفحه مراجعه شود) هدف از نقد فرهنگی کشف قانونمندیهای حاکم بر تولیدات فرهنگی و تاثیر این تولیدات بر شکلگیری جامعه مدرن است
(به تـصویر صـفحه مراجعه شـود) هانری لوفور معتقد است تبلیغات نیروی بسیار قدرتمندی است که در مردم ایجاد وحشت میکند و از این وحشت کـموبیش، برای واداشتن مردم به شکل خاصی از رفتار استفاده میشود. در واقع تـبلیغات صـرفا ابـزاری برای بازاریابی نیست بلکه ابزاری برای کنترل اجتماعی هم هست
تبلیغات استفاده از رسانههای جمعی است. آسابرگر مـعتقد اسـت رسانهها باعث گسترش افکار بورژوازی در سراسر جهان میشوند. این کار عمدتا از طریق ایـدئولوژی سـرمایهداری شـکل میگیرد. به نظر مارکسیستها، ایدئولوژی در مردم نوعی خود آگاهی کاذب ایجاد میکند و آنها حس مـیکنند همه چیز همانگونه است که باید باشد. در این راستا، منتقد فرهنگی مارکسیست بـر ابعاد ایدئولوژیک متون تـوجه دارد. او سـعی میکند پیامهای ایدئولوژیک را که در متون پنهان است آشکار سازد. او در این کار از روشهای مختلفی چون ساختارگرایی و نشانهشناسی سود میجوید. به همین دلیل امروزه روش مارکسیستی با ساختارگرایی و نشانهشناسی ترکیب شده است و به عـنوان تحلیلی برای مطالعه دلالتهای سیاسی جامعه در ابعاد فرهنگ به کار میرود.
نشانهشناسی و نقد فرهنگی موضوعی است که مؤلف برای فصل چهارم خود در نظر گرفته است. این فصل با طرح برخی از مـفاهیم کـلیدی در نشانهشناسی به دنبال چگونگی درک معنای متون است. از نظر مؤلف، نشانهشناسی، نوعی زبانشناسی کاربردی است که دسترسی به معنای متون و سایر پدیدهها را فراهم میسازد. روانشناسی اجتماعی و روانشناسی عمومی، دو علمی است کـه نـشانهها را در درون جامعه مطالعه میکند. نشانهشناسی به ما میگوید که نشانهها از چه تشکیل شدهاند و چه قوانینی بر آنها حاکم است. آسابرگر برای پاسخ به این سؤال، نظرات دو متفکر این حوزه، یـعنی سـوسور و پیرس را مورد توجه و ارزیابی قرار میدهد.
نویسنده بعد از بر شمردن اختلافات نظری بین سوسور و پیرس به طرح یکی از مفاهیم مهم در نشانهشناسی، یعنی رمز (code) میپردازد. این مفهوم در سادهترین سطح بـرای تـفسیر مـعانی انواع مختلف ارتباطات به کـار مـیرود کـه معنا در آن روشن یا آشکار نیست. تحلیل ارتباط بین نشانهشناسی و نقد فرهنگ با این مفهوم گره میخورد. نویسنده با تعریف فرهنگ بـه عـنوان مـجموعهای مرکب از رمزها، کار منتقد فرهنگی را متضمن رمزگشایی انـواع مـختلف متون در قلمروهای متفاوتی میبیند. رمزها اشکال بسیار پیچیدهء تداعی معانیاند که در جامعه و فرهنگ خاص آن را یاد میگیریم. این رمزها یـا سـاختهای رازآلود در ذهـن بر شیوهء تفسیر ما از علائم و نشانههایی که درمییابیم تأثیر مـیگذارد. از این زاویه فرهنگ عبارت است از یک نظام رمزگذاری که نقش مهمی در زندگی ما بازی میکند. بنابراین تعریف، اجـتماعی شـدن و فـرهنگپذیری در گوهر خود چیزی نیست جز فراگیری بسیاری از رمزها، بیشتر این رمـزها بـرحسب طبقه اجتماعی، موقعیت اجتماعی، جغرافیایی و گروه قومی فرق میکند در ادامه این فصل مؤلف به تعریف بـرخی دیـگر از مـفاهیم مرتبط با نشانهشناسی چون مضمون، معنای تحت اللفظی، استعاره، مجاز، تحلیل هـمزمانی، تـحلیل در زمـانی میپردازد؛ بدون اینکه دقیقا فرآیند ارتباط آن با نشانهشناسی و نقد فرهنگی مشخص شود.
در انتهای ایـن فـصل نـویسنده از زاویهای دیگر بر مفهوم متن متمرکز میشود. او با طرح مفهوم بینامتنی بر این بـاور اسـت که همهء متون با درجاتی متفاوت با هم ارتباط دارند، چرا که هـمه آنـها از مـیراث فرهنگی مشترک برخوردارند. در برخی موارد در یک متن، به صورت آگاهانه و یا ناآگاهانه از متون دیـگر اسـتفاده میشود.
نظریه روانکاوی یا تحلیل روانی یکی از مهمترین روشهای مورد استفاده در نقد فـرهنگی اسـت کـه نویسنده در فصل پنجم به آن پرداخته است. نویسنده بر این باور است که نظریه روانـکاوی بـاعث میشود تا متون به نحوی خاص تفسیر شوند. این نظریه چیزی را در مـورد مـتون تـوضیح میدهد که سایر چشماندازها از تحلیل آن عاجزند. نویسنده در این فصل تحلیل خود را بر دیدگاه دو تـن از صـاحبنظران ایـن حوزه یعنی فروید و یونگ استوار ساخته است.
ویسنده اندیشه فروید در مورد ذهـن را در دو فـرضیه طبقهبندی میکند. اول، فرضیه توپوگرافیگ؛ در این فرضیه، فروید روان را به سطوح یا نظامهای مختلفی چون آگاهی، مـا قـبل آگاهی و ناخودآگاه تقسیم میکند. این عناصر صفات ذهناند، نه مناطق آن. فروید بـخش اعـظم روان ما را شامل ناخودآگاه میداند که نیروهای روانـی و درونـی، مـانع از رسیدن آگاهی به سطح خودآگاه میشوند.
آسـابرگر از ایـن مفاهیم استفاده میکند و بار دیگر با تأکید بر متن به عنوان قلمرو نـقد فـرهنگی بر نقش عناصر ناخودآگاه در آفـرینندگان مـتون اشاره مـیورزد.
او تـوضیح مـیدهد که شناسایی عناصری که در ناخودآگاه وجـود دارد، تـفسیر متون را مشکل میسازد. فرضیه متکاملتر فروید به فرضیهء ساختاری معروف است. در ایـن فـرضیه، ذهن یا روان بر مبنای عناصری چـون نفس(نهاد)خود (ego) و فـراخود (superego) بـنا نهاده شده است. این عـناصر، مـناطق مختلف ذهن را شکل میدهند.
یکی از انگارههای فرویدی که با فراخود ارتباط دارد، مفهوم عـقده ادیـب است. به نظر فروید، حـل و بـهبود وضـعیت ادیب به چـگونگی تـحول شخصیت و هنجار بودن آدمـی تـأثیر میگذارد. نویسنده در این قسمت سعی دارد این انگاره فرویدی را با نقد فرهنگی پیوند زند. او بـا نـقل قولی از برنر، محور کل ادبیات را عـقده ادیـب میداند چـرا کـه ایـن مفهوم برای جذابیت اثـر و پایداری طرح کلی داستان، طرح میشود. با این امر بعدی مهم از امیال ادیبی ناآگاهانه مـخاطبان بـرانگیخته میشود و این حالت را میتوان در رسانههای جـمعی، تـلویزیون مـشاهده نـمود. یـعنی شخصیتهای مطرح در ایـن رسـانه، آثار گونههای تغییر دادهای از والدین و فرزندان میباشد.
نویسنده در بخش دیگر این فصل برخی دیگر از مفاهیم فـرویدی چـون مـتراکم سازی، جابجایی خودشیفتگی، تصعید یا پالایش، تـعین چـندگانه و نـقش آنـها در بـسط حـوزه نظری و مفاهیم پایه در روانکاوی فروید را مورد توجه قرار داده است. آسابرگر سعی میکند تا از مفاهیم روانکاوی فروید در تحلیل رسانهها استفاده کند.
بخش دیگر تلاش نویسنده به طرح چـند مفهوم مهم از نظریهء یونگ معطوف میشود. مفاهیمی چون الگوی اولیه تکراری، سایه، آنیما، آنیموس. با وجود این، نویسنده معتقد است که اندیشههای فروید بیش از اندیشه یونگ بر افکار عمومی و نـقد فـرهنگی سلطه دارد. چرا که فراگیر بودن اندیشههای او نتیجهء این سلطه است. در انتهای فصل نویسنده نتیجه میگیرد که نظریه (به تصویر صفحه مراجعه شود) روانکاوی ما را قادر میسازد تا حوزههایی از روان خـود را درک کـنیم که عاطفی، شهودی، غیر عقلانی، پنهانی و سرکوب شدهاند. مفاهیم روانکاوی ابزارهای این تحلیل را در اختیار میگذارد برای مثال هانری لوفور در ارزیابی تبلیغات معتقد اسـت کـه تبلیغات نیروی بسیار قدرتمندی اسـت کـه در مردم ایجاد وحشت کم و بیش برای واداشتن مردم به شکل خاصی از رفتار استفاده میکند. یعنی تبلیغات صرفا ابزاری برای بازاریابی محصولات نیست، بلکه ابزاری بـرای کـنترل اجتماعی است. یا ایـنکه آدورنـو در انتقاد از فرهنگ تودهای، به بهرهگیری از مفاهیم حوزهء روانکاوی مینویسد، نهادینگی خشک و متصلب، فرهنگ تودهای را تبدیل به وسیله کنترل روانی میکند. پیام فرهنگ تودهای، پیام انطباق و سازگاری است. احساس یگانگی بـا وضـع موجود به الگویی برای پاسخ در افراد تبدیل میشود.
فصل ششم، فصل پایانی کتاب است که توجه خود را به نظریه جامعه شناختی و نقد فرهنگی اختصاص داده است.نویسنده با توجه به دغـدغهاش در حـوزه ارتباطات،بـه بررسی نظریه فرهنگ مردمی و رسانهها میپردازد.اما به طور شفاف مشخص نمیسازد که چه تفاوتی بین مـطالعات فرهنگی،نقد فرهنگی و نظریات جامعهشناسی وجود دارد.نویسنده برای نزدیکی با نـقد فـرهنگی،بـه پیوند فرهنگ و هنر میپردازد.در همین زمینه از دو نوع فرهنگ سخن به میان میآورد:
1-فرهنگ مردمی یا عوامپسند
2-فـرهنگ نـخبگان.
به نظر برخی، نوع اخیر فرهنگ ارزش و اهمیت مطالعه دارد، اما، از منظر مطالعات فرهنگی، کـل فـرهنگ جـدای از این نکته که متعلق به عوام باشد یا خواص، ارزش تحلیل و تفسیر را دارد. از این رو منتقدان فرهنگی مـعتقدند که فرهنگ نقش مهمی در تحولات اجتماعی سیاسی و هویت فردی دارد.
نویسنده از بین نظریات جـامعهشناسی به نظریه کارکردگرایی اشـاره دارد. او بـا مرور مفاهیم جامعهشناسی دورکیم (آنومی،مقدس،نامقدس)، این نظریهها را با نظریات رسانههای جمعی مرتبط میسازد. آسابرگر معتقد است که در مورد رسانههای جمعی دودسته اندیشه وجود دارد.
1-افکار و نظریاتی که رسانهها را قدرتمند تـلقی میکنند.(مثل مارکسیستها)
2-نظریاتی که به حداقل بودن نقش رسانهها تأکید دارند وی در چنین زمینهای برخی از مفاهیم مرتبط با ارتباطات و رسانههای جمعی از قبیل ارتباطات، رسانههای جمعی، مخاطب، کلیشهسازی، نظریه جامعه تودهای را بـررسی مـیکند.