«مطالعات فرهنگی و رسانه ایران»- سایت فیلو جامعه شناسی، در مطلبی کوتاه فردریک جیمسون را معرفی کرده است. فردریک جیمسون (۱۹۳۴ )، منتقد فرهنگی امریکایی است که بیشتر به دلیل تحلیل آنچه خود او به آن پسامدرنیسم اطلاق میکند شهرتی به هم زده است. جیمسون، در آثار اخیرتر خود تفسیرها و ترجمههای مهمی از مارکسیسم هگلی ارائه داده است. مطالعهی او راجع به مارکسیسم هگلی با تحلیل گسترده و پهن دامنه از سیر مارکسیسم آلمانی در قرن بیستم همراه است. که توجه دانشمندان انگلیسی زبان را به سمت آثار لوکاچ، بلوخ، بنیامین و آدرنو معطوف کرد. علاقمندی او به مارکسیسم با مطالعه دقیق واکنشهای ساختی و پساساختی به مسألهی زبان تکمیل شد. بنابراین، موضع نظری جیمسون، از خلال ترکیبی از تحلیل تاریخی و سیاسی مبتنی بر مارکسیسم، و توجه به مسائل زبان و روایت که ملهم از رویکردهای ساختارگرایانه بود سر برآورد. این ترکیب موجب شد تا جیمسون، تحلیلی به دور از حب غیر انتقادی و بغض بدون همدلی از پسامدرنیسم ارائه دهد. او در عین آنکه ماهیت فرهنگ معاصر را به عنوان یک فرهنگ پسامدرن میپذیرد، اما، در عین حال، تلقی او از پسامدرنیسم به رغم سایر نظریهپردازان پسامدرن منجر به یک تفکر فعال در زمینههای سیاسی و اخلاقی میشود.
▬ جیمسون، این تحلیلها را در یک سری از مقالات که در خلال سالهای دههی ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ منتشر شد و بعدها در کتابی به نام «پسامدرنیسم، یا، منطق فرهنگی سرمایهداری متأخر» (۱۹۹۱) جمعآوری گردید، بسط داد. از دیدگاه او در سطح اول، هنر پسامدرن واکنشی به بحران در مدرنیسم تلقی میشود؛ چرا که، آثار عظیم مدرن دیگری نمیتوانستند نقش منتقد و مخالف خود را ایفا نمایند و به بخشی از سیستم فرهنگی عادی تبدیل شده بودند. بنابراین، هنر در نظام سرمایهداری هضم شده است و این قاعده تنها به کاربرد هنر در تبلیغات و مد محدود نمیشود. واقعیت آن است که در شرایط جدید مدرنیت امکان وجود یک سبک و روش خاص فردی و متمایز از میان رفتار است.
▬ در سطح دیگر، جیمسون، بر آن است که فرهنگ پسامدرن بازنمود منطق نوین سرمایهداری است. جیمسون، تا اندازهای به پیروی از تحلیل ارنست مندل در کتاب «سرمایهداری متأخر» و نظریهی او راجع به چرخههای اقتصادی سرمایهداری متقاعد میشود که پسامدرنیسم پارادایم فرهنگی خاصی است که بر وفق حال سرمایهداری پس از جنگ دوم جهانی شکل یافته است. در معنایی گسترده او معتقد است که فردگرایی سرمایهداری قرن نوزدهم منجر به هنر رئالیستی شد و سرمایهداری بوروکراتیک بیگانه کننده در ابتدای قرن بیستم مقدمهای برای ابستره و سوبژکتیو شدن مدرنیسم در دوران اوج آن شد. ویژگی بارز سرمایهداری متأخر نوع جدیدی از مصرف مبتنی بر روند فزایندهی تحول در مد و استیل زندگی، قدرت بیشتر تبلیغات و رسانههای تودهای، ارتباطات گسترده و بسط یافته، و کاهش تنشهای گذشته میان قطبهای اقتصادی همراه با گسترش عام و جهانی و استاندارد شدن سبک زندگی است.
▬ از نظر جیمسون، فرهنگ پسامدرن یا همان منطق سرمایهداری متأخر دو ویژگی دارد؛ (۱) هنر التقاطی و (۲) شیزوفرنی. هر دو این ویژگیها خود را در تحولات بنیادین رخ داده در ماهیت سوژه و زبان نشان میدهند. سوژهی بورژوازی سرمایهداری قرن نوزدهم توسط پساساختارگرایان به اسطورهای بدل شده است (مثلاً تز مرگ نویسنده رولان بارت)، اما، از این بنیادیتر، بلایی است که بر سر زبان آمده و آن را منهدم نموده است. از نظر جیمسون، ویژگی مدرنیسم در نوعی تلقی نشانهشناختی و ساختارگرایانه از زبان نهفته است. در این تلقی، نشانه به نشانگر (signifier) و نشان شده (signified، که عبارت از معنای لفظ است) تقسیم شده است و در این میان، ابژهای که نشانه به آن اشاره دارد فراموش شده است. به عبارت دیگر، در زبان تنها صدا یا تصویر از یک سو و معنا اهمیت دارند و نه ابژه. بنا بر این، مدرنیسم این توان را دارد که زبانها و سبکهای نامحدودی بدون توجه به یک جهان عینی بسازد.
پسامدرنیسم گامی از این فراتر میرود و این خلاقیت را نیز از افراد میگیرد و آنها را یکسره معلق میکند. اگر فردیت و قابلیت ابداع نهفته در نشانهشناسی مدرن از میان برود، آنگاه، فرد نمیتواند یک سبک و سیاق جدید و یک نظام نشانهای تازه برای خود بسازد. انسان در این شرایط جدید تنها میتواند از سبک و سیاقهای حاضر و آمادهی موجود پیروی کند. به این ترتیب، هنر التقاطی تنها یک کپی است. در عین حال، هنر التقاطی از یک ادا درآوردن مسخره نیز متمایز است. هنوز هم میتوان از آثار هنرمندان مدرنیست اداهایی در آورد، چرا که، آنها با سطح معمول جامعه هنوز فاصلههایی از خود نشان میدهند، اما، امروزه، اسطورهی زبان مشترک و عمومی منقضی شده است و هیچ مبنایی برای خلاقیت و جدا شدن از متن عادی زندگی وجود ندارد. بنا بر این، هنر پسامدرن هنری دربارهی تصور و خیال است، نه دربارهی جهان واقعی و در مورد جهان واقعی حرفی برای گفتن ندارد. «جیمسون در گفتهای رادیکالتر از این، و با الهام از روانکاوی لکانی بر آن میشود که شرایط پسامدرن با وضعیت شیزوفرنیک همسازی دارد، چرا که، دیگر انسان نمیتواند به حوزه مشترک و عمومی سخن و زبان دست یابد. نشانگرها از نشانشدهها یکسره منفصل شدهاند. زبان از معنا تهی شده است و به این معنا فرهنگ پسامدرن تنها با نشانههایی که چیزی ورای خیال و تصور نیستند، سر و کار دارد و از معنا و جایگاه تاریخی خود یکسره گسیخته است. از این قرار هنر و فرهنگ پسامدرن یک آنیت محض میسازد (به رغم روایتهای هنر رئالیست و مدرن).