«مطالعات فرهنگی و رسانه ایران»- در کلاس دکتر سید علی اصغر سلطانی، دکتر حمید رضا شعیری به عنوان یکی از برجسته ترین زبانشناسان ایرانی معرفی شد.
حمید رضا شعیری در سال ۱۳۴۵ در شهرستان گرمسار از توابع استان سمنان چشم به جهان گشود. او تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در همان شهرستان به پایان رساند. علاقه فراوان او به ادبیات و تحلیل های زبانی و همچنین مکاتب ادبی و شعر و هنر باعث شد تا ادبیات فرانسه را به عنوان رشته تحصیلی انتخاب کند. او در سال ۱۳۶۹ دوره کارشناسی ادبیات فرانسه را در دانشگاه شهید بهشتی سپری نمود و سپس در کنکور کارشناسی ارشد دانشگاههای کشور شرکت کرد و به دلیل کسب رتبة برتر موفق به اخذ بورس تحصیلی از وزارت علوم ایران جهت ادامه تحصیل در مقاطع کارشناسی ارشد و دکتری در کشور فرانسه شد. طی سالهای ۱۳۷۰ تا ۱۳۷۲ دوره کارشناسی ارشد را در رشته ادبیات فرانسه به پایان رساند و با علاقه ای که به تحلیل و متون ادبی و هنری داشت در دوره دکتری در دپارتمان زبان شناسی ثبت نام نمود و دکتری تخصصی خود را در حوزه نشانه – معناشناسی زیر نظر استاد برجسته این رشته ژاک فونتنی در سال ۱۳۷۵ به اتمام رساند. پس از بازگشت به ایران در آذر ۱۳۷۵ حمید رضا شعیری به عنوان عضو هیأت علمی گروه آموزش زبان فرانسه در دانشگاه تربیت مدرس مشغول به فعالیت شد. سه حوزه اصلی فعالیت های آکادمیک او عبارتند از تحلیل گفتمان، نشانه- معناشناسی، آموزش زبان فرانسه. در این سه زمینه پژوهش های فراوانی که شامل تألیف کتب و مقالات داخلی و بین المللی است از ایشان منتشر شده است. کتاب تجزیه و تحلیل نشانه- معناشناختی گفتمان، انتشارات سازمان سمت و نشانه- معناشناسی دیداری انتشارات سخن، از جمله این کتاب ها است. برگزاری کارگاه های نشانه- معناشناسی دیداری در حوزه گفتمان و تراگفتمان در دانشگاه بولونی ایتالیا در سال ۲۰۰۵ میلادی، ارایه سخنرانی در سمینارهای بین المللی نشانه شناسی در ایماترا در کشور فنلاند در سالهای ۲۰۱۱ و ۲۰۱۳ میلادی از دیگر فعالیت های اوست. عضو انجمن جهانی نشانه شناسی و انجن بین المللی نشانه-معناشناسی فرانسه دوره ها و سمینارهای متعدد بین المللی را طراحی و اجرا نمود که از مهمترین آنها سمینارهای نشانه-معناشناسی اصفهان است که با حضور اساتیدخارجی و داخلی و همچنین همکاری دانشگاههای سوربن، لیموژ فرانسه، اصفهان و تربیت مدرس طی سه سال متوالی برگزار شد.
حمید رضا شعیری عضو حلقه نشانه شناسی تهران است که فعالیت های گسترده ای را طی سالهای اخیر در حوزه مطالعات گفتمان و هنر به ثبت رسانده اند. طی سالهای ۱۳۷۵ تا ۱۳۹۰ حمید رضا شعیری در دو دوره و به مدت ۱۰ سال مدیریت گروه آموزش زبان فرانسه دانشگاه تربیت مدرس را عهده دار بوده است. عضو انجمن اساتید زبان فرانسه ایران به دلیل علاقه به کار نمایش موفق به تهیه و کارگردانی و اجرای نمایش های متعددی به زبان فرانسه در مکان های مختلفی مانند تئاتر شهر، فرهنگ سرای هنر و فرهنگ سرای نیاوران شده است. یکی از همین نمایش ها تحت عنوان پزشک اجباری که اثری از مولیر است در شهر ورسای فرانسه اجرا شد و مورد استقبال فراوان قرار گرفت. حمید رضا شعیری هم اکنون سردبیر مجله جستارهای زبانی دانشکده علوم انسانی دانشگاه تربیت مدرس و عضو هیأت تحریریه مجلة بین المللی سیگناتا (Signata) در دانشگاه لییژ بلژیک است. از آخرین فعالیت های در دست اقدام او میتوان به نگارش کتاب نشانه- معناشناسی ادبیات اشاره نمود.
«مطالعات فرهنگی و رسانه ایران»- دکتر علی اصغر سلطانی، دانشیار دانشگاه باقرالعلوم قم و استاد مدعوی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران است.
وی در کلاس هایش از اساتید برجسته زبانشناسی یکی را دکتر فرزان سجودی می داند. در این یادداشت با این زبانشناس برجسته کشورمان آشنا می شویم.
فرزان سجودی (متولد ۱۳۴۰، گلپایگان) زبانشناس و نشانهشناس ایرانی، دانشیار گروه نمایش دانشکده سینما و تئاتر دانشگاه هنر تهران، رئیس سابق گروه نشانهشناسی هنر ,(تا ۱۳۸۷) در فرهنگستان هنر و عضو حلقه نشانهشناسی تهران است.
تحصیلات
دکترای زبانشناسی از دانشگاه علامه طباطبایی
کارشناسی ارشد زبانشناسی از دانشگاه علامه طباطبایی
کارشناسی زبان و ادبیات انگلیسی از دانشگاه علامه طباطبایی
آثار
فریاد خاموش، کنزابورو اوئه (نویسنده ژاپنی، برنده جایزه نوبل ادبی ۱۹۹۴)، انتشارات محیط، ۱۳۷۶
ساختگرایی، پساساختگرایی و مطالعات ادبی (مجموعه مقالات، ترجمه به همراه دیگران)، انتشارات پژوهشگاه حوزه هنری، مهر ۱۳۸۰
ابرساختگرایی، فلسفه ساختگرایی و پساساختگرایی، ریچارد هارلند، ترجمه، بهمن ۱۳۸۰، انتشارات پژوهشگاه حوزه هنری
هنر و اندیشههای اهل هنر، جلد پنجم، چارلز هریسون، پل وود، ترجمه، انتشارات فرهنگ کاوش، زمستان ۸۰
هنر و اندیشههای اهل هنر، جلد ششم، چارلز هریسون، پل وود، ترجمه، انتشارات فرهنگ کاوش، تابستان ۸۲
نشانه شناسی کاربردی، نشر قصه، پاییز ۱۳۸۲ (چاپ دوم، زمستان ۱۳۸۳)
صور خیال در نظریه شعرشناختی عبدالقاهر جرجانی، کمال ابودیب، ترجمه (به همراه فرهاد ساسانی)، انتشارات مرکز مطالعات و تحقیقات هنری وزارت ارشاد، بهار ۱۳۸۴
نشانهشناسی تئاتر و درام، کر الام، ترجمه، نشر قطره، اردیبهشت ۸۳ (چاپ دوم، ۱۳۸۴)
مبانی نظریه ادبی، هانس برتنز، ترجمه، نشر آهنگ دیگر، اردیبهشت ۸۳
مجموعه مقالات نخستین هماندیشی نشانه شناسی هنر، گردآورنده، فرهنگستان هنر، (پاییز ۱۳۸۳)
نشانهشناسی و ادبیات: مجموعه ی مقالات، انتشارات فرهنگ کاوش (اردیبهشت ۱۳۸۴)
«ویتگنشتاین، نظریه و هنر»، ریچارد آلن و مالکم تروی، ترجمه، فرهنگستان هنر (اسفند ۱۳۸۳)
نقد و قدرت: بازسازی مناظره فوکو و هابرماس، مایکل کلی، ترجمه، انتشارات اختران
نشانه شناسی کاربردی (ویرایش دوم با تجدید نظر کلی، انتشارات علم
تاریخ مختصر هنر هند، روی سی. کراون، ترجمه به همراه کاوه سجودی، انتشارات فرهنگستان هنر (۱۳۸۸)
نظریه در تئاتر، مارک فورتیر، ترجمه به همراه نریمان افشاری، پژوهشگاه حوزههنری، (۱۳۸۸)
نشانهشناسی: نظریه و عمل، انتشارات علم (۱۳۸۸)
التفات در شعر معاصر فارسی: رویکردی نشانهشناختی، بههمراه فرید دهقان طرزجانی، انتشارات علم (۱۳۹۲)
«مطالعات فرهنگی و رسانه ایران»- زبان امری ساده نیست بلکه تاثیر آن در فرهنگ تا اندازه ای است که به گفته دکتر سید محمود نجاتی حسینی: «زبان خود یک جهان بینی است.» در این مقاله که سایت ویستا آن را منتشر کرده است به رابطه میان زبان و فرهنگ می پردازیم.
زبان و فرهنگ اغلب گروهی از مردم (برای مثال، یک جامعه یا یک گروه قومی) با یک فرهنگ مشترک، زبان یکسان دارند. این حقیقت نشان میدهد زبانی که مردم با آن صحبت میکنند و سنتهای فرهنگی آنان با هم ارتباط دارند. [حال] ماهیت این رابطه چیست؟ برای پاسخ به این سؤال اجماع نظری وجود ندارد. در بررسی مفهومی، سه ارتباط ممکن، تصورمیشود. اول، زبان افراد میتواند یکی از زیر مجموعههای فرهنگ آنها باشد (مثال A)؛ همان طور که میگوییم جهانبینی، خانواده یا اقتصاد بخشی از فرهنگ است.
● بررسی مفهومی سه طرح از ارتباط بین زبان و فرهنگ
در این طرح (طرح A)، زبان بخشی از فرهنگ است که به آسانی ارتباط صریح را بین افراد دارای آن فرهنگ ممکن میسازد. البته مسئله موجود این دیدگاه، این است که اجزای فرهنگ (جهانبینی، خانواده، اقتصاد و غیره) به این ارتباط مربوط میشود و درحقیقت، وجودش بدون آن غیر ممکن خواهد بود. این نشان میدهد که زبان بسی فراتر از «یک جزء سادهی فرهنگ» است.
در طرح (B) دیدگاه دیگری ذکر شدهاست. در این طرح، زبان و فرهنگ تقریبا از همدیگر مستقل هستند (این حقیقت که دایرهها در شکل تا حدی روی هم افتادهاند این واقعیت را بیان میکند که فرهنگ و زبان پدیدههایی کاملاً مستقل از هم نیستند). در راستای نظر فوق این واقعیت وجود دارد که در این گروه، زبان آنها با عناصر دستنخوردهی فرهنگی و حتی آنهایی که شدیداً تغییر کردهاند، مرتبط میماند. مذهب، زندگی خانوادگی و اقتصاد سنتی یک اجتماع، میتواند کاملاً از بین رود؛ در حالی که هنوز آنها به تکلم با زبان سنتی خود با کاربردی مناسب از واژگان ادامه میدهند. برای مثال، برعکس تغیرات بیشمار اقتصادی و سیاسی که در چندین دهه اخیر آسیا رادر بر گرفته است، زبان چینی، ژاپنی، هندی، ویتنامی و دیگر زبانهای بومی به طور قابل ملاحظهی دست نخورده ماندهاند. دو زبانهها، مشکلات ارتباطی با دیگران ندارند، زیرا با توجه به موقعیت، آنها زبان خارجی یا مادری خود را به کارمیگیرند. معمولا زبانهایی که اکثر افراد به عنوان زبان دوم آن را یادمیگیرند، زبان میانجی تلقی میشود. با توجه به این حقیقت که معمولاً تغیر یا جابجایی زبانشناسی خیلی کندتر از تغیرات خرده نظامهای فرهنگی است، آشکارمیشود که زبان و فرهنگ کاملاً به هم آمیخته نیستند.
گاهی اوقات زبانها، حتی پس از سنتهای تغیر یافته، باقی میمانند زیرا، همانطور که دیدیم، زبانهای مختلف به طور چشمگیری، در معنایی که آن را به کارمیبرند، قابل تغیر هستند. برای توضیح بیشتر، در مکالمه یک فرد لسآنجلسی بایک فرد «ناواهو» یی، ممکن است از لغاتی مانند «آزاد راه»، رایج در فرهنگ لسآنجلس استفاده شود.
همان طورکه در بالا گفته شد، شایان ذکر است که زبان و فرهنگ «تا حدی مستقل» و یا «نه کاملاً به هم آمیخته» هستند به پرسش اصلی ما که چگونه آنها به هم ربط دارند،پاسخی نمیدهد. در حقیقت زبان به بعضی از عناصر فرهنگی گره خورده است. طرح سوم (مثال C) بر همبستگی، با درجهی تغیراتی بین زبان و بخشهایی از فرهنگ تأکید دارد. اول اینکه، آشکار است که زبان تا اندازهی زیادی به طبقهبندی فرهنگی واقعیات مربوط میشود. دوم، بسیاری از بخشهای زبان روابط اجتماعی بین مردم و ارزشهای فرهنگی را منعکس میکنند که مردم آنها را به مقولات مختلف ربط میدهند. و سوم، بسیاری از محققان معتقدند که زبان به شکل دادن نوع جهانبینی مردم کمک میکند. حال به هر یک از این روابط داخلی زبان و فرهنگ نگاهی مختصر میاندازیم.
● طبقهبندیهای واقعی فرهنگ و زبان
فرهنگها در اینکه چگونه جهان اجتماعی و طبیعی را به مقولاتی تفکیک میکنند، متفاوت هستند. در سال ۱۹۶۰ تخصصی شدن در زمینه مردم شناسی فرهنگی توسعه یافت، این امر باعث شد که مردم شناسی را علم قومی بنامند. معمولاً مردمشناسان شناختی مطالعه میکنند که چگونه فرهنگها به وسیله مشاهده و نامگذاری با معیارهای مختلف، طبقهبندی هایشان را از واقعیت بنا میسازند. یک نتیجه از چنین تحقیقی این است که طبقهبندی ها در الگوی پایدار، بیشتر همانند الگوهای سیستم صوتی زبان، سازمان یافته است.
برای پی بردن به چگونگی کار این سازمان، رجوعی مختصر به واژه شناسی ضروری به نظرمیرسد. همان طور که میدانیم ما در زبان انگلیسی به طور معناداری فرق بین صامتهای صدادار و بیصدا را تشخیص میدهیم ـ همانند فرق بین کلماتی مانند Path و Bath. به عبارت دیگر، بسیاری از زبانهای دیگر این تفاوت بین اصوات را تشخیص نمیدهند ـ معانی کلمات در این زبانها به وسیلهی اینکه صامت مورد نظر صدادار یا بیصدا است تأثیر نمیپذیرد. فرق بین اصوات مشابه به طور عینی در همهی زبانهاپدیدار میشود، اما آنها ضرورتاً قابل درک نیستند.
حال یادآوری میکنیم که یکی از اختلافات بین فرهنگها در این است چگونه واقعیت رابه مقولات از موضوعات افراد، دیگر مشکلهای زندگی و حوادث، طبقهبندی میکنند. این امر به وسیلهی درک کردن ویژگیهای مختلف اشیاء و از طریق تشخیص دادن این اختلافات به اندازهی اهمیتشان مقدور میباشد (دقیقاً همانند متکلمان یک زبان که تفاوتهای بین اصوات را درک و تشخیص میدهند). بر اساس اصول این پذیرشها و تشخیصها، اختلافات و تشابهها بین اشیاء و انسانها یک طبقهبندی از واقعیت انجام میدهیم. ما موضوعات، افراد و پدیدههای طبیعی مشخص را طبقهبندی میکنیم. و بر اساس اهمیتشان آنها را در مقولهای دیگر جای میدهیم. اعضای سنن فرهنگی مختلف لزوماً مقولاتشان را بر اساس اختلافات و تشابهات یکسانی قرار نمیدهند (دقیقاً همانند متکلمان زبانهای مختلفی که واجها را بر اساس تضادها و مشابهتهای مشترکی تشخیص نمیدهند).
مثال زیر روشن میکند که مردم چگونه میتوانند «مقولات شناختی» را به صورت دقیقتری به عنوان عناصر زبان بسازند. سه گونه از حیوانات اهلی را ذکر میکنیم: «گاو اسب و خوک».
● کشاورزان آمریکای شمالی چگونه حیوانات را طبقهبندی میکنند؟
به لیست زیر توجه کنید:
ـ خوک
ـ اسب
ـ گاو
ـ مادهخوک
ـ مادهالاغ(مادیان)
ـ گاوه ماده
ـ گراز نر
ـ اسب نر
ـ گاو نر
ـ خوک پرواری
ـ اسب اخته
ـ گاو پرواری
ـ بچه خوک
ـ کُره
ـ گوساله
ـ بچه خوک ماده
ـ کُرهی مادیان
ـ گوسالهی ماده
ـ بچهخوک نر
ـ کُرهی نر
ـ گوسالهی نر
شما مگر اینکه پیش ذهنیتی روستایی داشته باشید و گرنه قادر به تشخیص برخی از این اسامی نیستید. کشاورزان به جای اینکه به بحث دربارهی انسانهای شهری یا روستایی بپردازند بیشتر به صحبت دربارهی گله گاو، اسب و خوک نیازمندند. بنابراین آنها از گنجینهی لغات غنی برای بحث دربارهی حیوانات اهلی استفاده میکنند. قابل توجه است که صورتهای مشابهی برای مقایسهی مقولات مختلف، گلهگاو، اسب و خوک به کارمیرود. گاو نر و ماده همانند الاغ ماده ـ الاغ نر مقایسه میشوند و همچنین خوک ماده ـ خوک نر. اصطلاح ویژهای برای هر نوع از حیوان نر بالغی که بیمصرفند، وجوددارد: گاو پرواری، اسب اخته و... . برای حیوانات نوزاد بدون توجه به جنسیت آنها اصطلاحات خاصی وجود دارد: گوساله، کُره و بچه خوک. اصطلاحات جداگانهای برای حیوانات نابالغ نر و ماده وجود دارد: گوسالهی ماده، گوسالهی نر، کُرهی ماده و کُرهی نر، بچه خوک ماده و بچه خوک نر، هر نوع از حیوانات اهلی بر اساس مقولاتی مانند جنسیت (نر و ماده و خنثی) و سن (بالغ، نابالغ و نوزاد) تقسیمبندی میکنند. تعریف هر مقوله به وسیلهی ویژگیهای طبقهبندی کشاورزان از حیوانات اهلی را میتوان تشخیص داد: کُرهی ماده، یک «اسب ماده نابالغ» است و خوک پروارییک «خوک مادهی عقیم بالغ» است و غیره.
اینها ویژگیهای حیواناتی هستند که طبقهبندی آنها از نظر کشاورزان دارای اهمیت است. قابل توجه است که این طبقهبندیها به تمایزات و تشابهات بین خصوصیات انتخاب شدهی حیوانات بستگی دارد. دقیقاً همانند متکلمان یک زبان که فقط چند ویژگی اصوات را معنادار میپندارند. همچنین توجه داشته باشید که طبقهبندی الگوسازی میشود: شباهتها و تضادهای هماهنگ (جنسیت و سن) برای تشخیص انواع گله گاو، اسب و خوک به کار میروند. به طور مشابه قوانین واجشناسی یک زبان، الگو میشوند: اگر یک ویژگی (مثلاً صدادار بودن) از یک طبقه صوتی را برای یک عضو از همان طبقه معنادار تشخیص دهیم، به همان میزان برای دیگر اعضای آن طبقه معنادار خواهد بود.
همچون سیستم صوتی زبان، روش مردم برای دستهبندی اشیاء خارج از خصوصیات انتخابی آنها، مبنایی برای تشخیص دیگر اشیاء مشابه محسوب میشود. بنابراین، قسمتی از دانش فرهنگی که طبقهبندی واقعیت نامیده میشود، بیشتر شبیه سیستم صوتی زبان سازماندهی میشود: ما فقط تفاوت و تشابه ویژهی معناداری را درک میکنیم و طرحهایمان از واقعیت را بر اساس این اختلافات و تشابهات میسازیم. از آنجایی که عموماً عناوین (واژهها) را به برآیند مقولات و (زیر مقولات) اختصاص میدهیم، غالباً زبان به طبقهبندی واقعیت فرهنگ مربوط میشود.
● زبان به عنوان انعکاس فرهنگ
مردمشناسی حوزهی کارگری سعی بر یادگیری زبان [گویش] ارتباطی شغلی کارگران دارد. خصوصاً اینکه به روابط سرعت میبخشد، چون تسلط بر زبان [گویش] کارگران فهم فرهنگ بومی را افزایش میدهد. در واقع بسیاری از صورتهای زبانی یک اجتماع فرهنگ آنهارا منعکس میکند.
برای مثال، کلمات پیچیده در موضوعات مهم ارتباطی، دقیقاً مانند طبقهبندی حیوانات اهلی که پیشتر به آنها اشاره کردیم، گسترش مییابند. افراد نامها یا برچسبهایی برای اشیاء، کیفیات و اعمال مهم به کار میگیرند تا اطلاعات پیچیده ی ارتباطی این موضوعات برایشان آسان شود. مثالهایی از چگونگی انعکاس نیاز مردم به کاربرد واژگان در ارتباط موضوعات خاص در میان خرده فرهنگها و مشاغل مختلف در جامعهی آمریکای شمالی یافت میشود. برای مثال قطعات اتومبیلی را در نظر بگیرید، یک مکانیک حرفهای میتواند صدها نوع از قطعات را تشخیص دهد؛ احتمالاً این مکانیک ماهر در حال خستگی مفرط بتواند ابزار و قطعات زیادی را شناسایی کند، درحالی که هیچکدام از ما توانایی تشخیص نمونهای از آن را نداشته باشیم. به منظورنشان دادن پاسخ واژگان یک زبان به نیازهای مردم برای تسهیل بحثهایی دربارهی موضوعات ویژه میتوان مثالهای فراوانی را ذکر کرد و این هم پدیدهی شگفتانگیزی تلقی نمیشود.
اما همهی لغات اختصاصی به سادگی نیازهای اعضای گروهها را برای مکالمه با مختصرگویی برآورده نمیکند. همچنین لغات اختصاصی به عنوان نشانههای نمادین منزلت اجتماعی برای مشاغل و گروههای دیگر به حساب نمیآید. غالباً مشاوران حقوقی دربارهی تفکیک «اصطلاحات قانونی» که برای افراد عادی مبهم است، بحث میکنند. دراین راستا قانون، به عنوان لغتی ویژه، یک راز محسوب میشود. ورود به صنف وکلا بهصورت حرفهای با یک قاموس خاص، به همهی اختلافات جزئیاش ربط دارد و این نکته حائز اهمیت است که در یک شغل افراد عادی قادر به فهمیدن توافقهای ملکی و دیگرقراردادهای نوشته شده به وسیلهی وکلا نیستند و اکثر ما مجبور به پرداخت هزینه برای کسب دانش تخصصی از یک وکیل جهت تفسیراسنادی مهم هستیم.
خلاصه در یک جامعه پیچیده و متنوع، مشاغل دیگر گروهها ممکن است برای اطمینان از تداوم مزایا و پاداشهای خودشان، بحثهای ویژهای برای تسهیل ارتباط جهت تمایز خود از دیگران به عمل آورند. حال نسبت به اختلافات بین زبانهای عمومی که توسط اعضای فرهنگهای مختلف به کار گرفته میشود چه باید کرد؟ نظرات مشابهی ذکر میشود. برای درک آنها نقش مفهوم «حوزهی معنایی» مفید است. یک حوزهی معنایی، مجموعهای از لغات است که به یک طبقهی مشمول تعلق دارند. برای مثال صندلی، میز، کاناپه و کابینت به حوزه معنایی «دکوراسیون» مرتبط است. «رنگ» یک حوزهی معنایی دیگری است با اعضایی مانند بنفش، قرمز و زرد. حوزههای معنایی نوعاً یک ساختار سلسله مراتبی دارند، به این معنی که آنها شامل چندین سطح میشوند. برای مثال دو رنگ در زبان انگلیسی میتواند به زیر مجموعههای تفکیک شوند:
ـ آبی
ـ سبز
ـ کبود
ـ جلبک قهوهای
ـ آبی آسمانی
ـ سبز نعناعی
ـ آبی سیر
ـ سبز جنگلی
ـ سرمهای
ـ سبز چمنی
ـ آبی مایل به خاکستری
ـ سبز مایل به زرد
ما حوزه معنایی رنگها را به رنگهای ویژهای تقسیم میکنیم (برای مثال آبی/ سبز). هریک از آنها به نوبهی خود به «انواع آبی» و «انواع سبز» تقسیم میوشند و حتیبسیاری از ما تقسیماتی مانند «آبی آسمانی تیره» و «سبز جنگلی روشن» را انجا میدهیم.
تا اینجا این نکات مطرح شده است: زبانهای مختلف، تکلم شده به وسیلهی اعضای فرهنگهای گوناگون در حوزههای معنایی که آنها را تعریف میکنند، دچار تغیر میشوند. در اینکه چگونه این حوزهها تثبیت شدهاند، و یا چگونه بین اعضای مختلف یک حوزه تفاوت قایل شدهاند، اختلاف وجود دارد. برای مثال حوزهی معنایی «ماهی» به احتمال ضعیف در میان ساکنان صحرا همانند ساکنان سرزمینهای بیابانی بعید است که در زبان بومیشان حوزهی معنایی که ما به عنوان «برف» میشناسیم، داشته باشند. اما هنگامی که ساکنین قطب در این مورد صحبت می کنند، واژگان بسیار دقیق برای تسهیل ارتباط دربارهی هواهای برفی دارند. به علاوه، درجهای که بعضی از حوزههای معنایی یک ساختار پیوستهی چند سطحی دارند به میزان اهمیت آن موضوعات یا اعمال در زندگی مردم بستگی دارد. برای مثال مردمان ساکن در جزیرهای یا ساحل دریا مطمئناً در رابطه با کلمهی ماهی مقوله و زیرمقولات زیادی از زندگی آبزیان، روشهای ماهیگیری، سیل و... دارند. برای بعضی از حوزههای معنایی میتوانیم مثالهای بیشتری ذکر کنیم. در مورد بعضی چیزها و کیفیات در «حوزههای طبیعی» تفاوتها، بین اعضای آنها به روشنی دیده میشود. در واقع به نظر میآید که آنها میان خودشان تفکیک ناپذیر باشند. برای مثال، رنگیک کیفیت (طبیعی) اجسام است که به وسیله ابزارهایی که روشنی منعکس شده از یک شیئ را مشخص میکند قابل اندازهگیری است. مطمئناً همه میتوانند تشخیص دهند که آبی وسبز رنگهای متفاوتی هستند و یقیناً این تشخیص از مقولاتی جداگانهای برای هر دو رنگ منعکس میشوند! مشابه همین، نسبتهای ژنیتیکی یک رابطهی طبیعی است، به این ترتیب که از این طریق والدین نزدیکترین خویشاوندان، ژنیتیک فرد مشخص میشود و افراد به طور طبیعی قادر به شناسایی خویشاوندان والدینش از جمله عمهها وداییهایش میباشند.
اما اگر چه آبی و سبز کاملا رنگهای متفاوتی هستند و خالهها به طور عینی خویشاوندان مجزایی از مادر هستند، اجباری نیست که مردم این تفاوتها را تشخیص و آنها را از نظر فرهنگی متمایز سازند. حوزههای معنایی رنگ و خویشاوندان در حقیقت به صورت مجزایی به وسیلهی فرهنگهای مختلفی تفکیک میشوند و این تقسیمات اصلاً آشکار نیستند.
حوزهی معنایی «خویشاوندان» یک مثال مناسبی است برای اینکه چگونه اعضای سنتهای فرهنگی گوناگون طبق دستورات مختلفی به یک حوزهی طبیعی تقسیم میشود. فرهنگهای زیادی در واقع تفاوتهای مشخصی میان خویشاوندان قائل نمیشوند؛ تا بدین صورت وابستگان از نظر فرهنگی متمایز نگردند.
اگر کلمات Brother , First Cousin ,Aunt در رابطه خویشاوندی انگلیسی زبانان رامورد بررسی قرار دهیم؛ متوجه میشویم، Aunt خواهر مادر و یا خواهر پدر است، First Cousin بچهی Aunt یا Uncle است و Brother بچهی مذکر والدین ما است. این افراداز نظر بیولوژیکی به صورتهای گوناگون به ما مربوط میشوند. بنابراین آنها را در مقولات مختلفی قرار داده و با اصطلاحات متفاوتی نامگذاری میکنیم.
اما باید توجه داشت که ممکن است دیگر تمایزات را به عنوان تفاوت تشخیص ندهیم و در واژگان رابطه خویشاوندی انگلیسی منعکس نشوند. Aunts (عمه و خاله) دقیقاً رابطه ییکسانی با ما ندارند: خاله، خواهر مادر و عمه، خواهر پدر است. چرا با به کارگیری اصطلاحات متفاوت این اختلافات را تشخیص ندهیم؟ به طور مشابه First Cousins شما، میتواند به مقولات بهتر تقسیم شوند و اصطلاحات ویژهای به آنها نسبت دهیم، به معنی بچهی خواهر پدر، بچهی برادر مادر و ... . از آنجایی که ما بیشتر مقولات خویشاوندی را بر اساس مذکر و مونث بودنشان تشخیص میدهیم (برای مثال، برادر دربرابر خواهر، عمو و دایی در برابر عمه و خاله). چرا جنسیت برای هیچکدام از Cousins [پسر عمو، دختر عمه، پسر خاله و ...] فاکتوری به حساب نمیآید؟
ما چگونه میفهمیم روشی که یک فرهنگ حوزهی معنایی خویشاوندی را که به مقولات مختلفی تقسیم میکند و یا به وسیلهی روابط بیولوژیکی مشخص شدهاند، کاملاً طبیعی نیست؟ زیرا فرهنگهای مختلف حوزهها را به شیوههای متفاوتی تقسیم میکنند. مردم در بسیاری از جوامع، برای مثال، خواهر پدر یا خواهر مادرشان را با واژههای مجزایی خطاب مینمایند (اگرچه انگلیسی زبانان هر دوی آنها را با اصطلاح مشترکAunt بیان میکنند). همچنین برای مردم طبیعی است بین فرزندان خواهر و برادر پدرشان تمایز قائل شوند، اولی را با اصطلاحی که ما به عنوان «Cousin» [دختر عمه و پسرعمه] ترجمه میکنیم و دومی به وسیلهی اصطلاح مشابهی که آنها برای برادران و خواهران خودشان به کار میگیرند، مینامند. حتی عجیبترـ از نظر آنهایی که فکرمیکنند که خویشاوندی کاملاً یک مقولهی بیولوژیکی است ـ فرهنگهایی وجود دارد که دختران دایی را با واژهی «مادر» (دقیقا مثل«مادر واقعی») میخوانند، اما نه دخترعموهایشان که آنها را «خواهر» خطاب میکنند! (ضمناً این شیوههای مختلف طبقهبندی فامیلی کم نیستند. مردم شناسان کشف کردهاند که این عناوین به جنبههایی از سیستم خویشاوندی مردم مربوط میشود). مسلماً، شیوهای که جوامع مختلف در «حوزهی معنایی» خویشاوندان از نظر بیولوژیکی تقسیم می کنند، جهانی نیست.
میتوان مثالهای دیگری ذکر کرد، با این وصف نکته کلی روشن است؛ فرهنگها جهانرا به طور متفاوتی تقسیم می کند، مقولات مختلفی شکل میدهند و واقعیت اجتماعی و طبیعی خارج از تواناییهای عینی اشیاء را دستهبندی میکنند، البته این اختلافات در زبان از حاملان فرهنگ ناشی میشود.
● زبان و جهان بینیها
همانطور که پیشتر دیدیم، بعضی از جنبههای یک زبان، فرهنگ افرادی را که با آن سخن میگویند، منعکس میکند. آیا ممکن است که دانستن یک زبان زمینه را برای گویندگانش مساعد کند که جهان را به شیوههای ویژهای بنگرند؟ آیا این امکان وجوددارد که مقولات و قوانین زبان آنها، فهم مردم از واقعیات را تعین کند؟
زبان میتواند از طریق واژگان و قواعدش برای برقراری ارتباطات در مورد موضوعاتی مانند زمان و مکان، ادراکات و جهانبینیها را شکل دهد. فرهنگ واژگان هر زبان،عناوین را به اشیاء کیفیات و اعمال ویژهای اختصاص میدهد. واضح است که چگونه این امر مردم را تشویق میکند که جهان واقعی را به طور انتخابی بپذیرند. برای مثال هنگامی که ما بزرگ میشویم به اینکه بعضی از نباتات «درخت»اند پی میبریم. بنابراین ما در مورد درخت به عنوان یک موجود واقعی فکر میکنیم، اگر چه انواع زیادی از درختان وجود دارند، اما همهی آنها را با یک عنوان میشناسیم. اما ممکن است در زبان خودمان نباتاتی را که درختان مینامیم، مردمان دارای یک زبان دیگر، تفاوتهای جزئیتری بین این نباتات قائل شوند.
به علاوه، زبان ممکن است مردم را به برقراری ارتباط در مورد زمان، مکان، رابطه بین افراد، طبیعت و... وا دارد. این اجبار بالقوه میتواند روی شیوهی سخن گفتن مردم و دیدگاه آنها در راستای تفهیم دیگران تأثیر بگذارد.
این ایده که زبان بر روی ادراکات و الگوهای فکری تکلم کنندگان آن و همچنین بر کم وکیف جهانبینی آنها تأثیر میگذارد به عنوان فرضیه «ورفـ ساپیر» شناخته میشود، که در سال ۱۹۴۰ – ۱۹۳۰ دو زبانشناس مردمشناختی آنرا پیشنهاد دادند، ادوارد ساپیر و بنجامین ورف معتقد بودند که زبان به بیان جهانبینی گویندگان آن کمک میکند. به این ترتیب در یک بخش با فراهم آوردن برچسبهایی برای انواع خاصی ازپدیدهها (اشیاء، کیفیات و اعمال) زبانهای مختلفی مطابق معیارهای متفاوت بیان میشود. بنابراین اندیشیدن در مورد تعدادی از پدیدهها نسبت به دیگر پدیدهها آسانتر است. ویژگیهایی که پدیدهها را نسبت به هم تعریف میکند، عواملی هستندکه از دیگر ویژگیها مهمتر محسوب میشود. با این وصف واژگان معاصر فیلتری در راستای جهت دادن به ادراکات ما فراهم میآورند. مجازاً میتوان گفت، واژگان، کانالهایی در وجود فرد حفر میکند که افکار ما همانند الگویی قصد حرکت در آن رادارد.
و اما فرضیهی «ورف ـ ساپیر» هوشمندانهتر از این بیانات است. ورف پیشنهاد کرد که زبان تصور مردم را در مورد زمان و مکان تعین میکند. ورف مطرح ساخت که زبانان گلیسی متکلمان خود را به فکر کردن در مورد زمان و مکان و استفادههای در اینزمینه تشویق میکند (مثلاً «زمانیدراز» و «فاصلهای طولانی»). اگر چه زمان درواقع نمیتوان به شیوهی فاصله «دراز» یا «ناچیز» باشد. همچنین متکلمان زبان انگلیسی هنگامی که در مورد واحدهای زمانی سخن میگویند، همان مفاهیمی را به کارمیگیرند که در مورد شمارش اشیاء به کار میبرند (مثلاً، «چهار روز» و «چهارسیب» )، اگر چه ممکن است که چهار شیئ را در یک زمان ببینیم، اما این امر در موردواحدهای زمانی امکان پذیر نیست. نهایتاً، انگلیسی زبانان، حوادث را بر مبنای زمان رویدادشان طبقهبندی میکنند: آنها که اتفاق افتادهاند، آنهایی که در حالاتفاق افتادن هستند و آنهایی که اتفاق خواهند افتاد.
زیرا که آنها نوع ویژهای از زبان را تقسیم میکنند؛ گرچه ورف توضیح میدهد که «هوپیها» از بومیان آمریکایی به شیوهای متفاوت در مورد زمان و حوادث سخن میگویند. آنها در مورد زمان حوادث دقیقاً معادل زمان گذشته، حال و آینده در زبان انگلیسی بدون هیچ مقیاسی برای بیان مفهوم زمان از قالبهای استعارهی فاصلهای به عنوان حوادثی پیوسته استفاده میکنند و بیشتراز حوادث در حال اتفاق در طول روزها و هفتهها صحبت میکنند. ورف ادامه میدهد که زبان هوپی متکلمانش را به یک درک متفاوت از گذر زمان هدایت میکند.
از فرضیهی «ورف ـ ساپیر» میتوانیم چه برداشتی داشته باشیم؟ مسلماً، هیچ کدام از ما به عنوان یک انسان برای بیان واقعیت اقدام به جعل عنوان نمیکنیم و محدودیتهایی در مورد زمان و مکان در راستای گرامر زبان به وجود نمیآوریم. ماباید برای برقرار ارتباط قواعد خاصی [ نظم] را رعایت نماییم. مطمئناً این الزامات، به ادراک ما با درجات خاصی جهت میدهد. بنابراین به نظر میرسد که زبان در محیط پیرامون به شیوههایی از فکر کردن، درک کردن، طبقهبندی کردن و عمل کردن تأثیر میگذارد. پس، زبان تا حدودی دیدگاه ما را از واقعیت را «خلق میکند». حال سؤال این است که تا چه حد؟ به طور دقیقتر، زبان به عنوان عاملی متمایز از دیگر عواملی که بر ادراکات دیدگاهها در مورد واقعیت تأثیر میگذارد چه اندازه حائز اهمیت است؟
با این وجود فرضیه «ورف – ساپیر» به چند دلیل به طور چشمگیری مورد پذیرش قرار نگرفت. اول اینکه اگر یک زبان به میزان زیادی شیوهی درک کردن و اندیشیدن متکلمانش را شکل دهد، در نتیجه انتظار خواهیم داشت به میزان زیادی در محدودهیزبان، جهانبینی مردم را تغیر دهد. اما شکی نیست که جهانبینیها سریعتر اززبان قادر به تغیر دادن هستند. چگونه میتوانیم تغیرات جزئی که در ۱۵۰ سال اخیر در حوزه زبان انگلیسی و تغیرات کلی را که در جهانبینی انگلیسی زبانان به وجود آمده است، توضیح دهیم؟ چگونه میتوانیم سرعت تغییر سنتهای مذهبی را مانند اسلام و مسیحیت، خارج از خاستگاه نخستین زبانشناسی در میان مردم با هزاران زبان گوناگون توضیح دهیم؟
دوم، اگر زبان قاطعانه ادراکات، الگوهای فکری و جهانبینیها را شکل میدهد، پس باید تشابهات فرهنگی مشخص را میان متکلمان زبانها با نیاکان عادی بیابیم. واضحتر اینکه، انتظار خواهیم داشت که همیشه تشابهات فرهنگی میان متکلمان زبانهای مرتبط بیشتر از متکلمان زبانهایی که کمتر به هم مرتبطند، پیدا کنیم. گاهی اوقات این تشابهات قابل کشف هستند و متاسفانه اغلب اوقات این مشابهتها پیدا نمیشوند.
با تجه به این دلایل و دیگر دلایل امروزه، فرضیهی «ورف ـ ساپیر» به وسیلهیاکثر دانشمندان چندان مورد توجه قرار نمیگیرد. اما تحقیقات در این زمینه همچنان ادامه دارد و ممکن است دستاوردهای آتی بعضی از تأثیرات غیر منتظرهی زبان برادراک، شناخت و جهانبینی را نشان دهد.
گریک بیلی و جیمز پیپلس
ترجمه: کژال باخویشی و مصلح کهنه پوشی (از شما برای ترجمه زیبایتان تشکر می کنم)
منبع ترجمه:
Bailey, Garrick and Peoples ,James (۲۰۰۲) Essentials of Cultural and Thropology. USA Wadsworth Group